به روی صورت طفل آفتاب می ریزد
خدا به چهره ی ماه اش نقاب می ریزد
به چشم های کسی هجر قطره ی آبی
اگر فشار بیارد سراب می ریزد
رباب پیش خودش فکر می کند حتما
عمو به کام علی قطره آب می ریزد
کنار علقمه شمر لعین می خندد
ز چشم های گلی تا که خواب می ریزد
لباس رزم ندارد ولی بلند شود
به قلب لشگر دشمن عذاب می ریزد
رسیده است زمان نبرد و بین دل
عروس فاطمه هی اضطراب می ریزد
خدا به خیر کند دست تیر،حلق علی
میان معرکه از گل گلاب می ریزد
حسین روی سرش می زند و می گرید
به کام حرمله گویی شراب می ریزد
میان خنده ی انذار با عبای خودش
پدر به روی عزیزش حجاب می ریزد
به سمت خیمه پدر می رود و می آید
چقدر غصه به روی رباب می ر
- دوشنبه
- 20
- آبان
- 1392
- ساعت
- 15:00
- نوشته شده توسط
- یحیی