صاحب علم
از تو سر رو نیزه و بدن زمین
نیزه ها رو تنت اومدن زمین
تا صدای گریه مون بلند میشد
ما رو از رو اسبا می زدن زمین
ما رو بی صاحب علم کرده بودن
دست و پامون و قلم کرده بودن
تا که شهر و به تماشا بنشونن
پشت در معطلم کرده بودن
پشت دروازه ما رو کاشتن حسین
واسه ما راهی نمیذاشتن حسین
اسباشونم استراحت کردن
سر پا ما رو نگه داشتن حسین
ما گرفتار بودیم و می رقصیدن
همه مون زار بودیم و می رقصیدن
نمیذاشتن یه ذره گریه کنیم
ما عزادار بودیم و می رقصیدن
به سر رو نیزه ها سنگ می زدن
از سر پشت بوما سنگ می زدن
دستخالی نیومدن دیدن ما
بچه هاشونم به ما سنگ می زدن
اونایی که رو تو آب بسته بودن
ما
- جمعه
- 28
- مهر
- 1396
- ساعت
- 15:40
- نوشته شده توسط
- ایدافیض