تفتیده دلیم ودل زباران خالی است
جای قدمت به چشم یاران خالی است
دربزم عزای پدرت یامهدی
جای تو میان سوگواران خالی است
- سه شنبه
- 22
- آبان
- 1397
- ساعت
- 20:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
تفتیده دلیم ودل زباران خالی است
جای قدمت به چشم یاران خالی است
دربزم عزای پدرت یامهدی
جای تو میان سوگواران خالی است
ای دیدن تو سبزترین خونبهای ما!
برگرد و جان تازه بیاور برای ما
با شوق دیدن تو فقط زنده ایم، ای
أحلی من العسل شدن مرگ های من!
خواندیمت آنچنانکه بیایی نیامدی!
خواندیمت آنچنانکه بگیرد صدای ما
جان می دهیم تا تو بیایی، قبول کن
جان می دهیم اثر که ندارد دعای ما
اگر با غصه وغم هم ندیمی
غبار غم رسد با هرنسیمی
بیا همراه با مهدی بگوئیم
«یتیمی درد بی درمان یتیمی»
دل ای گل محبوب تو را می طلبد
یوسف ، دل یعقوب تو را می طلبد
عجل لولیک الفرج یامهدی
دنیای پر آشوب تو را می طلبد
?يا صاحب الزمان (عج)?
کاش من هم شوق دیدار تو در سر داشتم
لااقل چندی گنه در نامه کمتر داشتم
هرکسی قصد وصال تو کند مجنون شود
کاش از بهر تو مولا دیده تر داشتم
تا بیایی و ظهور تو شود نزدیک تر
کاش اعمالی چو سلمان و ابوذر داشتم
باچنین اعمال ورفتارم زتو دورم ولی
از ازل عشق تو و اولاد حیدر داشتم
بهر یاری تو ای مرد غریب این زمان
کاش من هم منصبی مانند قنبر داشتم
تا بگیری انتقام خون زهرا وحسین
کاش درقلب سپاهت جا به لشگر داشتم
با شعار یالثارات الحسین روز ظهور
در رکابت یوسفا من شور دیگر داشتم
تابه کی گویم غزل اما نبینم روی تو
کاش تو می آمدی ؛من روز بهتر داشتم
جان دهم گرتو بیایی؛وحضورت نرسم
من که ا
دل گرچه زهجر بی شکیب است هنوز
صدحیف زوصل بی نصیب است هنوز
هرچند که آشنای خلق است، ولی
ولله امام ما غریب است هنوز
با این که بد هستم به تو دلبَستم ای آقا
از این زمانه بیتو من دلخَستـــــم ای آقا
هر روز و شب عَجِّل فرج شد ذکر لبهایم
در این غروب جمعه آقا غرق غمهایم
آقا صدایم کن / غرق نوایم کن
با یک نگاه خود / از غم رهایم کن
(( مولا اباصالح )) ۳
ای مهربان آقای من تنهاتر از تنها
دنبال تو هستم به هرجایی در این دنیا
ای مرهم دردم بیا ای یوسف زهرا
ای بانی اشک غروب روز عاشورا
برمن بها دادی / دل را جلا دادی
بر عاشقان خود / کرببلا دادی
(( مولا اباصالح )) ۳
ای وارث درد و غم صدیقه اطهر
ای منجی عالم عزیز و جان پیغمبر
بازآ که چشم شیعیان مانده به راه تو
جان همه عالم فدای یک نگاه تو
من بیتو میمیرم / از زندگی سیرم
از خاک پا
#سلام_علی_آل_یاسین
جمعه ها سمتِ ظهورت قلبِ ما پَر می کشد
روضه ی هجرِ تو ما را پای منبر می کشد
اشکِ چشمانِ ترم نذرِ قدمهای تو باد
غربتت را بغضِ ما هر دم به دفتر می کشد!
#هستی_محرابی
خورشيدما،بي تو دل آرايي نداريم
درسردمهري،هيچ گرمايي نداريم
اي وصل توآرامش جان ودل ما
ازهجرتو جان شكيبايي نداريم
اي يوسف زهرا توپيدائي ،ولي ما
گم گشته ايم وچشم بينایی نداريم
گرچشم خودرابرنمي داريم ازتو
ماقطره ايم وجز تودريایی نداريم
هرگاه دل گردد اسير پنجه ی درد
برلب به جز نام تو آوايي نداريم
برسائلان خودكريمانه نظركن
مابندّگان غيرازتو مولايي نداريم
اي آفتاب معدلت دردشت غمها
جزسايه ی الطاف توجایی نداريم
امروز اگرلطفت نگيرد دست مارا
ديگرخدا داند كه فردايي نداريم
ماراببر تا كربلا وتا مدينه
ازدرگهت جزاين تمنايي نداريم
شعر«وفایی»راتوامضاكن كه درحشر
هرگزنپندارند امضايي نداريم
یا صاحب الزمان
من نمی بینم تورا اما تو می بینی مرا
با نگاهی بر من دلمرده احیایم نما
هرچه می گردم نمی یابم نشانت مهدیا
جان زهرا لطف فرما و تو پیدایم نما
ازمحبت دست را بگذار روی شانه ام
در صف جان بر کفان لشگرت جایم نما
چشمهایم را منور کن به دیدار رخت
غنچه ای در انتظارستم شکوفایم نما
قطره ای هستم جدا افتاده از دریای تو
لطف کن بر قطره و واصل به دریایم نما
سالها باشد که هستم غرق رؤیای وصال
کن نصیبم وصل را،فارغ ز رؤیایم نما
گرکه لایق نیستم باشم مهیای ظهور
این لیاقت را تو برمن ده،مهیایم نما
شعر:اسماعیل تقوایی
به آه غریبان نظر داری آقا
وَ از حال و روزم خبر داری آقا
به خاک و به اهلش، امان میدهد این
قنوتی که وقت سحر داری آقا
کریمی و از کوچه های فقیران
کریمانه هرشب گذر داری آقا
تو بوی خدا میدهی پس یقینا
عبای علی را به بر داری آقا
امیر زمانی و از راز عالم
وَ از قبر مادر خبر داری آقا
شفایی به زخم نشسته به سینه
دلی زخمی از میخ در داری آقا
حرم بیقرار قدوم تو مانده
که تیغ دو دم را تو برداری آقا
برای غریبیِ جدِّ غریبت
غریبانه چشمان تر داری آقا
برای غم بی کسی عقیله
چه داغی به روی جگر داری آقا
دعا کن برایم شبی را که تنها
به کرب و بلایش سفر داری آقا
خورشید سپیده وسحرگاه کجاست
امید دل مردم آگاه کجاست
فریاد بزن هر شب و روز جمعه
فریاد گر نصرمن الله کجاست
بیا که باغ پر از عطر دلربایی توست
نسیم، چشم به راه گرهگشایی توست
به باغبانی تو چشم دوختهست بهار
چمن چمن گل این باغ، رونمایی توست
نشسته در ره وصلت سحر چراغ به دست
سپیده منتظر نور کبریایی توست
به دیرپایی شبهای انتظار قسم
کبوتر دلم ای نازنین! هوایی توست
خدا کند تو بیایی و صبح سر بزند
که بی ستارهترین شب، شب جدایی توست
بیا که دیدن رویت بهشت موعود است
بهشت پرتوی از جلوۀ خدایی توست
مدینه را تو صفا میدهی ز مقدم خویش
مدینه تشنه دیدار و آشنایی توست
کنار تربت زهرا اگر چه شمعی نیست
بقیع، شب همه شب غرق روشنایی توست
هنوز صحبت آن مادر شهید این است:
شفای سینۀ من اشک کربلایی توست
بند اول :
ای تجلی نور خداوند
ای که قلبم با تو خورده پیوند
تا نباشی تو از روی لبهام
قهره لبخند
غم نشسته تو کل وجودم
بی تو آشفته شد تار و پودم
رونق حالمی بی تو آقا
در رکودم
گریه هات پیرمون کرده اما
کو ؟ کجاست؟ شوق ایمان و تقوا
تو گناه میزنیم دست و پا ما
فکری کن تو به حال دلم تا
ترک بشه عادتم به گناها
من دعا لازمم جان زهرا
العجل العجل یا بن حیدر ( - )
بند دوم:
آسمون نگاهم پر از ابر
من ندارم دیگه بیش از این صبر
جون ناقابلی هست که کردم
پیش پات نذر
سالیان زیادی نشستم
چشمامو روی جاده نبستم
مثل یعقون شدم پیر یوسف
دل شکستم
سهم من از تو شد چشم خیسم
عاشقانه برات مینویسم
بر سر دارتم مثل میثم
ترسم اینه
تنها خبر از بی خبری شد بی تو
تقدیرِ دلم دربدری شد بی تو
آدینه گذشت و باز هم آقاجان؛
یک هفتهٔ دیگر سپری شد بی تو!
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
کسی که سوخته از انتظار، میداند
دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست
کسی که روی تو را دید یک نظر، چون خضر
چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟!
کسی که درک کند دولت حضور تو را
نیاز گوشۀ چشمی به دیگرانش نیست
نه التفات به طوبی کند، نه میل بهشت
که بی حضور تو ، حاجت به این و آنش نیست
به خاک پای تو سوگند، ای همیشه بهار!
گلی که بوی تو دارد، غمِ خزانش نیست
بهار زندگیام در خزان نشست بیا
«بهار نیست به باغی که باغبانش نیست»
::
کنارِ تربتِ زهرا تو گریه کن! که کسی
به جز تو با خبر از قبر بینشانش نیست
بیا و پرده ز راز شهادتش، بردار
پسر که بیخبر از
دورهم؛خنده به لب؛کرسی و فال حافظ
شب یلدا شب زیبای غزل خوانی شد
شب طولانی سال است کمی فکر کنیم
غیبت یار چرا اینهمه طولانی شد؟!
توو این همرنگی دنیا
منو همرنگ چشمات کن
تا اینکه پاشم از خوابم
نگاهی زیر پاهات کن
دلت بارونی شه هربار
خدا میده جوابت رو
ولی خرج ماها کردی
دعای مستجابت رو
تو نیستی و دلم تنگه
چشام ابری دلم پرخون
بگو چه چاره ای دارم
هواتو کردم اقاجون
بی تو حال دلم خوب نیست
چرا عطر تو کم پیداست
تو این برزخ گرفتارم
ببین که نوکرت تنهاست
نفس تنگی دارم بی تو
گناه الوده ی دنیام
هوامو داری اما باز
هوای بیشتری میخوام
منو بیدار کن از خوابم
میترسم دیر بشه اقا
بگیر دست منو نگذار
دل من پیر بشه اقا
تو این روزا که دل خونی
حواس توست پیش مادر
پا به پات گریه کردن هست
وظیفه ی منه نوکر
میدونم مادرت داره
چه دردایی بی اندازه
دو ماه و
آقای جمعه ها الغوث و الامان
تنگه دلم برات یا صاحب الزمان
دعایی کن واسه م ای مهربون آقا
این فاطمیه من برم به کربلا
بیا که طاقتم دیگه طاق شده
نبودنت برای من داغ شده
بیا بیا عزیز فاطمه
بند دوم
بارون غصه ها می باره از چشات
به خاک و خون نشست مادر کائنات
گریه ی تو فقط برای مادره
قاتل اشک تو روضه ی بستره
زینب و ناله با دلی غمزده
گمون کنم که حال مادر بده
بیا بیا عزیز فاطمه
بند سوم
عزای فاطمه عزای زینبه
دلهره هاش برا فردای زینبه
با آه نیمه شب با اشک بی صدا
دلواپسه برا شهید کربلا
می گه به روی نیزه می ره سرش
رخت اسیری می پوشه خواهرش
حسین حسین غریب فاطمه
یا صاحب الزمان
دیریست دچار غم هجران تو هستم
سامان منی، بیسر وسامان توهستم
ای یوسف گم گشته ی در وادی غیبت
یعقوب صفت مانده به کنعان تو هستم
ای حجت حق، جان جهان، لیلی عالم
درمانده و مجنون پریشان تو هستم
بردار دمی پرده ز آن چهره ی زیبا
مشتاق نظر بر رخ رخشان تو هستم
بیمار توام ای تو طبیب همه عالم
باز آی، که محتاج به درمان تو هستم
مستند همه عالمیان از می عشقت
شادم که در جرگه ی مستان تو هستم
تو بارش رحمانی پایان زمانی
خشکیده زمین،تشنه ی باران تو هستم
گویند ظهور تو بهاران جهان است
من منتظر فصل بهاران تو هستم
شعر:اسماعیل تقوایی
دریاب این حال بد دنیای ما را
بی تو گرفته دلهره دل های ما را
ای کاش هر کس هم نشینت هست امشب
خالی کند در محضر تو جای ما را
هستیم کمتر یاد تو چون که گرفته
بار گناه و معصیت تقوای ما را
بی خود به دنبال کس دیگر نباشید
کم دارد این عالم فقط آقای ما را
یک روز می آید که این عالم ببیند
بین الطلوعین شب یلدای ما را
ممنونم از این قدر لطفت باز کردی
در روضه های فاطمیه پای ما را
گر چه بی منت همیشه نان رسانی می کنی
جور دیگر فاطمیه مهربانی می کنی
نیستی در ظاهر اما باطنا لطف تو هست
ظاهری و باطنی صاحب زمانی می کنی
روضه زهرا کجا ، پَستی شبیه من کجا
آبرو دار جهان ! پا در میانی می کنی؟
باز آقا جمع کردی نوکران را دور هم
باز داری نام زهرا را جهانی می کنی
باز هم شرمنده از ، مهمان نوازیت شدیم
باز هم مثل محرم ، میزبانی می کنی
باز هم داری به عشق مادرت ، این روز ها
ما شکسته بال ها را آسمانی می کنی
نیستم لایق مرا راهم دهی ، یادم نما
هر کجا این روز و شب ها روضه خوانی می کنی
.
عرش می ریزد بهم ، آقا تو وقتی گریه بر
یاس هجده ساله قامت کمانی می کنی
یه نگاه کُن به من که
تو دلم غُصّه دارم
تُوي این بي پناهي
کسي جُز تو ندارم
عُمر من که شد فدا سَرت آقا
میمیرم من آخر از غَمت آقا
بین این همه درگیري دُنیا
درگیرم به عشقِ مادرت آقا
منم و ، چشماي باروني
منم و ، این قلب زندوني
تویي که ، آقاي دُنیایي
تویي که ، دردم رو میدوني
مددي یا بقیة الله
تو خودت که میدوني
حالِ نوکر خرابه
وقتي نیستي برا من
همه دُنیا عذابه
این نوکر بدونِ تو بي پَناهه
دُنیا بي تو خیلی سرد و سِیاهه
اصلأ راضي ام به هرچي تو میخاي
اصلأ راضي ام به هرچي صَلاحه
دل من ، اُفتاده تو دامت
شده دل ، جَلد روي بامت
چه بِخاي چه نَخاي میشناسن
منه بیچاره رو به نامت
حالا که بی پناه شدم یا ابن فاطمه
محتاج یک نگاه شدم یا ابن فاطمه
با دست خویش آبروی خویش برده ام
بیچاره ی گناه شدم یا ابن فاطمه
تا خواستم زمین بخورم با دعای تو
هر بار رو به راه شدم یا ابن فاطمه
پایان کار من شده اما نیامدی
خیره به قبلگاه شدم یا ابن فاطمه
ای کاش همچنان شهدا وقت رفتنم
بینم چو قرص ماه شدم یا ابن فاطمه
اما زمان زمان گریه به غم های مادرت
در زمره ی سپاه شدم یا ابن فاطمه
قدری غم غریبی مولاست در دلم
سر در میان چاه شدم یا ابن فاطمه
با که بگویم از غم مظلومی علی
دلخون شبیه آه شدم یا ابن فاطمه
مادر میان کوچه صدا زد حسن بیا
محتاج تکیه گاه شدم یا ابن فاطمه
با گریه بر حسین عزی
ای نوردل طاها ای ماه جهان آرا
ازمقدم پاک تو گلشن شده این دنیا
دست منو دامنت مولا یا اباصالح
مولا یا اباصالح مولا یا اباصالح
تو اسوه وجدانی تو مظهر یزدانی
تومعنی قرآنی خورشید فروزانی
درد منو درمانت مولایااباصالح
ای شور و بیان مهدی ای روح و روان مهدی
ای گنج نهان مهدی ای جان جهان مهدی
شامل بود احسانت مولا یا اباصالح
قربان جلال تو دل محو کمال تو
دل بسته همه عالم برحسن و جمال تو
یوسف شده حیرانت مولا یا اباصالح
تو فخر مسیحایی آئینه یکتایی
برخلق جهان مولا توشافع عقبایی
جانها همه قربانت مولا یا اباصالح
نوباوه پیغمبر آرام دل حیدر
عجل لولیک گو عشاق جهان یکسر
(خادم) شده مهمانت مولا یا اباصالح
تشنگان عشق را باران نمي آيد به كار
عاشقان تشنه را هم نان نمي آيد به كار
درد وقتي ميكند ما را به تو نزديك تر
پس نميخواهم دوا،درمان نمي آيد به كار
پس فراق از آتش سخت جهنم بدتر است
بي تو ما را روضه ي رضوان نمي آيد به كار
نوكرت را نوكري زنده نگه دارد فقط
بي مدال نوكري هم جان نمي آيد به كار
رتبه ي عاشق كجا و رتبه ي زاهد كجا
زهد بی دلداگي چندان نمي آيد به كار
با تو كار خلق سمت رو به راهي ميرود
تا نيائي پس سر و سامان نمي آيد به كار
افضل اعمال امروز انتظار واقعي ست
پس زباني خواندنت يك آن نمي آيد به كار
چشمة بقا
آفتابی که به چشمم همه جا می آیی
چه نیاز است بپرسم زکجا می آیی
به تمنای توهرغنچه دلی می گوید
که سبکبال تراز باد صبا می آیی
برتر ازفکرت واندیشة مائی، اما
توبزرگی که دراندیشة ما می آیی
لاله ها جام بکف چشم براهند هنوز
که تو ای چشمة جوشان بقا می آیی
کعبه آغوش گشاید به رویت آن روزی
که تو ای قبلة ایمان ووفا می آیی
چشمه های کرم ولطف خدا می جوشد
آن زمانی که تو درسعی وصفا می آیی
می رود فرصتم از دست وزخود می پرسم
کی به سروقت من بی سرو پا می آیی
شد دعای فرجت زمزمة منتظران
ای که پیداست تو از فیض دعا می آیی
دامن سبزتو لبریز شده از گل سرخ
«مگر ازطوف مزار شهدا می آیی»
ای هرجمعه«وفایی»است تو
خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد
خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد
ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد
ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد
راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف
خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد
گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن
سر به خاک مقدمت ای یار می سایم، نشد
دائماً می چرخم آقا جان به دور معصیت
از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد
کربلایم دیر شد، دارم خجالت می کشم
آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟
با خودم خمره اي از عشق و شراب آوردم
سوختم ساختم و حال خراب آوردم
نامه دادي که بيا منتظرت مي مانم
ريختم اشک فراوان و جواب آوردم
هي فراق تو مرا کشت و دمت جانم داد
مردم و زنده شدم،محض تو تاب آوردم
کرمت ديدم و من نيز طمع کار شدم
بين عشاق خودم را به حساب آوردم
شور ميزد دلم از شوري چشمان کسي
پس براي رخ زيبات نقاب آوردم
صبح جمعه به اميدي سر راهت با عشق
آب و آئينه و قرآن گلاب آوردم
گفت بيدار دلي ديده ترا در خواب اش
بي سبب نيست اگر روي به خواب آوردم
رب آب است ولي آب به طفلش نرسيد
خواستم گريه کنم نام رباب آوردم
دلگیرم از حالِ خودم دلگیر! مدتهاست
بر گردنم افتاده یک زنجیر مدتهاست
از گنبد فیروزه ای پُل میزنم تا تو
در ذهن؛ جا خوش کرده این تصویر مدتهاست
رفته ست از یادم که باید «منتظر» باشم
از چشم من افتاده این «تعبیر» مدتهاست
جای عبادت معصیت شد کار هر روزم
شد آفتِ جان من این تقدیر! مدتهاست-
آسوده خاطر اشکهایت را درآوردم
با چشم های هرزه... با تزویر مدتهاست
در دستهایت با چه حالی میزند ضجّه؛
پروندۂ اعمال ِ پُرتقصیر مدتهاست...
برگرد جانِ هر کسی که دوستش داری
بیچاره ام کرده ست این تأخیر مدتهاست
من دوستت دارم، نگاهم کرده ای قطعاً
هستم اگر با نفْس ِ خود درگیر مدتهاست!