دست جفا تاریکیِ روی قمر را ساخت
نامردیِ یک مرد پایان سحر را ساخت
جمعیّت هیزم کش یک شهر رو آورد
در پشت درب خانه ی کوثر شرر را ساخت
با لنگ پا از بس که بر لولای در می زد
هم کارِ مادر را، هم کار پسر را ساخت
از روی در، از روی ناموس علی رد شد
یعنی که راه حمله ی چندین نفر را ساخت
اصلاً مقصّر دست و دلبازی نجّار است
خیلی بلند این میخ های لای در را ساخت
هیزم، لگد، خنجر، تن مادر، عبا، محسن
لعنت به آنکه پشت در این دردسر را ساخت
بر روی دستِ مادرم، این قنفذِ نامرد
با آن غلافش هر طریقی بود اثر را ساخت
پا می شد امّا بعد با صورت زمین می خورد
طوریکه تا برخواستند چندین اگر را ساخت
- پنج شنبه
- 20
- تیر
- 1392
- ساعت
- 13:11
- نوشته شده توسط
- یحیی