هزاران جمعه رفت و نیست دیگر باورم بی تو
نگـردد بـاز صبح جمعـه ای، چشم ترم بی تو
دوایش را نمی خواهم شفایش را نمیخوانم
اگر عیسی بن مریم پا گذارد بر سرم بی تو
ز هنگام ولایـت پیشتـر هـم بـود معلومم
که باشد تلخ تر از زهـر، شیر مـادرم بی تو
ز هر رکن حرم، سنگ ملامت بر سرم بارد
اگـر یک بـار بـر دیـوار کعبـه بنگرم بی تو
بـه امید ظهورت زنـده بودم، زندگی کردم
الهـی جـان نیاید لحظه ای در پیکرم بی تو
سزد تا هم چو شیطان رانَد ابراهیم با سنگم
اگـر در حجـر اسماعیل هم رو آورم بی تو
بـه صبح جمعـه سوگند ای امید روزهای من
غروب جمعه گـردد شـام غـربت باورم بی تو
به روح مادرت زهرا به دست خود کنم دورش
اگر روح الامین
- چهارشنبه
- 26
- تیر
- 1392
- ساعت
- 13:43
- نوشته شده توسط
- یحیی