نخوانی تا که درس عشق و ننشینی به محفلها
نخواهد گشت آسان بر تو حلّ عقد مشکلها(1)
.
زمین دریا شد از آب دو چشمم، مردم آبی
از این پس آشنا کردند با سُکّان ساحلها
.
گر از تو درد دل دارم نگویم با کسی زیرا
که بی مهرت نمی بینم میان سینه ها دلها
.
عجب دارم ز گِلهایی که خُمّ می شده گویا
زخاک پاک طینت ها مخمّر گشته آن گلها
.
دلم شد بسته ی زلفت به آیینی که صیّادان
پس از کشتن فرو بندند بر فتراک بسملها
.
رهی دور و درازی باشدم در پیش و حیرانم
که تنها چون کنم در وقت رفتن طیّ منزلها
.
مه محمل نشین من سفر کرد و به دل گفتم
که من هم کاش بودم از شترداران محملها
.
به قتلم گرچه گردیدند خوبان متّفق امّا
گناه از جانب م
- دوشنبه
- 24
- تیر
- 1398
- ساعت
- 11:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور