عمریست به افکار خودم شک دارم
عمریست کردار خودم شک دارم
عمریست که عاشقت شدم آقاجان
عمریست به گفتار خودم شک دارم
منبع:کدام جمعه
- دوشنبه
- 2
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 21:26
- نوشته شده توسط
- عفاف
عمریست به افکار خودم شک دارم
عمریست کردار خودم شک دارم
عمریست که عاشقت شدم آقاجان
عمریست به گفتار خودم شک دارم
منبع:کدام جمعه
در هر غم و غصه ای ز جان یادم رفت
از لطف خداوندجهان یادم رفت
پیش همه رفتم و زدم رو اما
از مهدی صاحب الزمان یادم رفت
من عاشق ومامور به صبرم،یا،نه؟
درفکر شب اول قبرم ،یا، نه؟
چندیست که ازخودم سوالی دارم
من منتظر امام عصرم، یا،نه؟
تکيه به وفاي ما نکن آقا جان
گريه تو براي ما نکن آقا جان
بهر فرجت خودت بيا کاري کن
دل خوش به دعاي ما نکن آقا جان
منبع:کدام جمعه
مردم همه دینشان به باد است این جا
دكان فروش دین زیاد است این جا
شرمنده كه كمتر از شما می گوییم
بازار شما كمی كساد است این جا
امشب كه سرور دم به دم می آید
رحمت عوض غصه و غم می آید
ایکاش بگویند در این عید غدیر
دارد پسر فاطمه هم می آید
منبع:کدام جمعه
گفتم که بي قرار تو باشم ولي نشد
تنها در انتظار تو باشم ولي نشد
گفتم به دل که جلب رضايت کند نکرد
گفتم که جان نثار تو باشم ولي نشد
گفتم ميان جذر و مد اشک و آه شب
در گردش مدار تو باشم ولي نشد
گفتم که مي رسي تو و من هم دعا کنم
در دولت تو يار تو باشم ولي نشد
گفتم که تا اجل نرسيده ست لحظه اي
در خيمه ات کنار تو باشم ولي نشد
گفتم که خاک پاي تو را تاج سر کنم
چون خاک رهگذر تو باشم ولي نشد
گفتم به قدر آه دل دلشکستگان
در عهدو روزگار تو باشم ولي نشد
گفتم دعا کنم که بيايي ببينمت
مانند مهزيار تو باشم ولي نشد
گفتم شميم ماه محرم که مي رسد
در روضه بي قرار تو باشم ولي نشد
منبع:کدام جمعه
هرچند که تازه از شما میخوانم
با سوز و گدازه از شما میخوانم
من ذکر مصیبت علی اکبر را
با کسب اجازه از شما میخوانم
من غرق عطا نمی شوم ،یک لحظه
مثل شهدا نمی شوم ،یک لحظه
یک لحظه اگر مرا زخاطر ببری
از غصه رها نمی شوم ،یک لحظه
منبع :کدام جمعه
هر بار به درگه تو سائل بودم
با لطف و عطای تو مقابل بودم
هر لحظه غم آمد به دلم،فهمیدم
آن لحظه من از یاد تو غافل بودم
منبع:کدام جمعه
واعظ شدم و سود و زیان را گفتم
سبزی بهار، داغ خزان را گفتم
گفتم به شما اگر گناهی نکنید؟
حرف دل صاحب الزمان را گفتم
در شعر و ترانه ام بگویم از تو
در آه شبانه ام بگویم از تو
یعنی که خلاصه ی کلامم این است
دنبال بهانه ام بگویم از تو
منبع:کدام جمعه
خواهی که لبم پُر آه باشد،باشد
چشمم به در و به راه باشد،باشد
گر خواسته ی شما در این است که دل
در حسرت یک نگاه باشد،باشد
منبع:کدام جمعه
در اینکه جفا کار و بدم حرفی نیست
در اینکه ریا کار و بدم حرفی نیست
ارباب،کریم و مهربان است،ورنه
در اینکه خطا کار و بدم حرفی نیست
منبع:کدام جمعه
لب را که پر آه مي کنم ،مي بيني
عمري که تباه مي کنم ،مي بيني
مُردم ز خجالت چو شنيدم آقا
وقتي که گناه مي کنم ،مي بيني
دارم به لب اين زمزمه بر مي گردد
آرامش قلب همه بر مي گردد
از راه خطا اگر که ما بر گرديم
اين جمعه گل فاطمه بر مي گردد
منبع:کدام جمعه
دارم برای حال خودم گریه می کنم
دارم برای اینکه بدم گریه می کنم
گویا که بودن تو فراموشمان شده
از اینکه غافل از تو شدم گریه می کنم
اصلا به درد مثل شما من نخورده ام
چون بر سرت گلی نزدم گریه می کنم
من حسرت نشستن پیش تو دارم
تا که به خیمه ات برسم گریه می کنم
چونکه دل تو را بکنم راضی از خودم
گاهی به یاد علقمه هم گریه می کنم
حس میکنم دعای تو پشت سر من است
وقتی برای میر حرم گریه میکنم
از یاد لحظه ای که حسین آمد و نشست
گفتا شکسته شد کمرم گریه می کنم
یک سو فتاده مشک و به یک سو تن عمو
یک سو فتاده دست و علم گریه می کنم
دیگر عمو به خیمه نیامد دلم شکست
یابن الحسن ببین که منم گریه می کنم
شاعر : عباس شاکری
تویی که از دل بی تاب ما خبر داری
به حال منتظران رهت نظر داری
بیا که سحری را کنار هم باشیم
تمایلی به تماشای ما اگر داری
میان این همه عاشق به من نیازی نیست
که بهتر از من بیچاره آن قدر داری
امام ندبه جمعه بیا نگاهی کن
که عاشقان زیادی به پشت در داری
دراین زمانه که حرف وعمل مساوی نیست
بگو درون سپاهت تو چند نفر داری
شاعر : عباس شاکری
عیدی که بی تو آمده آقا که عید نیست
عید بدون روی تو اصلاً سعید نیست
هر ساله داغ سینه ما تازه می شود
هجران تو که صحبت سال جدید نیست
گریه شکوفه های بهاری در آمده
اما بهار بی تو برایم نوید نیست
از بس صدای تو زدم و تو نیامدی
دیگر برای این دل تنگم امید نیست
گفتم کنار سفره هفت سین به خود چرا
یاری که حرف قلب مرا می شنید نیست
حالا درون سینه من آرزو به جز
طوف ضریح مرقد شاه شهید نیست
شاعر : عباس شاکری
این اشک ها ز هجر رخت آبروی ماست
بهر نماز عاشقی آب وضوی ماست
ما را چه حاجت است به دنیا بدون تو
یک بار دیدن تو فقط آرزوی ماست
حالا که ما گدای تو یابن الحسن شدیم
دست نیاز خلق همیشه به سوی ماست
مستان همه ز باده ی ما مست می شوند
اصلا خود شراب خراب سبوی ماست
بس که زیاد نام تو را می بریم ما
مشتاق تر بهشت به این عطر و بوی ماست
وقتی که هم ستاره و خورشید و مه تویی
صبح و مسا جمال تو در روبروی ماست
این فاطمیه از غم بی مادری بگو
ما گریه می کنیم و همین خلق و خوی ماست
رضا رسول زاده
خیلی از این دوری پریشانم ، نمی آیی ؟
دنبال تو در کوچه حیرانم نمی آیی ؟
باید که چندین روز چندین هفته چندین ماه
چون سال قبلی منتظر مانم ؟ نمی آیی ؟
آدینه ی موعود تو کی می رسد از راه ؟
دارم دعای عهد می خوانم نمی آیی ؟
کاش این غروب جمعه ها را من نمی دیدم
محض رضای بغض چشمانم نمی آیی ؟
اینجا نفس گیر است بی تو بستری در این
آلودگی شهر تهرانم نمی آیی ؟
کابوس مرگ و جلوه ای از تو ندیدن هم
مثل بلا افتاده بر جانم نمی آیی ؟
وقتی که در اینجا نشان از تو نمی بینم
آواره ی کوه و بیابانم نمی آیی ؟
من که ندارم جز تو مولایی مرا دریاب
تنهایی ام می بینی ای جانم نمی آیی ؟
"آقا نمي آيي" به تو گفتند و جان دادند
من پيرو
شب و روزم همه با از تو شنیدن بگذشت
عمر من نیز به روی تو ندیدن بگذشت
همه گفتند ز بازار گذر خواهی کرد
کف بازار دلم صرف خریدن بگذشت
تو نگفتی که کجایی که بیایم پا بوس
من که ایام برایم به دویدن بگذشت
تیغ من را بده دیگر که ورم کرده رگم
تا ببینند وصالم به بریدن بگذشت
دست بر دامن هر کس که رسیدیم زدیم
حیف هر راه به مقصد نرسیدن بگذشت
اول عاشقی ام خوب به یادم مانده
آن سحرها که به از خواب پریدن بگذشت
رضا رسول زاده
ما بنده های عاصی بشکسته بالیم
شرمنده های روسیاه طی سالیم
خیلی به این دنیای خود دل بسته هستیم
نسبت به آقا نیز خیلی بی خیالیم
در رفت و آمدهای خود دقت نداریم
یک پا به چاه افتاده و یک پا به چالیم
دیر آمدند و زود رفتند و رسیدند...
زود آمدیم و مانده مثل سیب کالیم...
با این خماری خوب تر تا که ببینیم
باید که قدری چشم هامان را بمالیم
باید که برخیزیم از این خواب غفلت
عمریست که دور از سحر ، دور از کمالیم
تو خیر ما را از خدا باید بخواهی
یابن الحسن ما بی زبان هستیم ، لالیم
رضا رسول زاده
از آن زمان که داغ تو بر دل نشانده ایم
از دیده جای اشک فقط خون فشانده ایم
یک تار موست فاصله ی بین ما و مرگ
تنها به شوق دیدن تو زنده مانده ایم
شبها گذشته است که در خواب دیده ایم
این دست را به دامن دلبر رسانده ایم
از لحظه ای که صاحب دل شد محبتت
هر کس بجز تو را ز دل خویش رانده ایم
وقتش شده که پا به دو چشمان ما نهی
گرد و غبار زآینه ی دل تکانده ایم
یا لیتناست زمزمه ی صبح و شام ما
از کاروان خون خدا باز مانده ایم
تا جان به پیکر است فدایی رهبریم
این درس در کلاس ابالفضل ع خوانده ایم
رضا رسول زاده
از زندگی بی تو بیزاریم مولا
دیگر بیا خیلی گرفتاریم مولا
غیر از ظهور تو نخواهیم از خداوند
شب تا سحرهایی که بیداریم مولا
با دلبری غیر از تو ما کاری نداریم
در سینه تا مهر تو را داریم مولا
امیدوارانه به کف جان را گرفتیم
دنبال تو در بین بازاریم مولا
با دیده هایی که بجز تو هرچه دیده !
روی تو را مشتاق دیداریم مولا !
پیش طبیب دیگری جز تو نرفتیم
حالا که افتادیم و بیماریم مولا
تنها ز چشم مهربانت بر می آید
بخشیدن ما که گنهکاریم مولا
پر مدعا هستیم اما هیچ و پوچیم
از تو تهی ، از خویش سرشاریم مولا
ما وصله ی ناجور در بار تو هستیم
در چشم های خیس تو خاریم مولا
آیا شود روز فرج ما هم ببینیم
در لشکرت یار و فداکار
دل را که گفته است به دنیا سپرده ایم ؟
ما دل به دست یوسف زهرا سپرده ایم
پای غریبه در دل ما وا نمی شود
بر سینه تا محبت مولا سپرده ایم
کاسه به دست کوچه ی اهل کرامتیم
امید بر گدایی شبها سپرده ایم
شام عذاب منتظران تا سحر شود
این درد را به چشم مداوا سپرده ایم
هجران کشیده ایم و فقط گریه می کنیم
دیده به موج آبی دریا سپرده ایم
سینه زنان روضه ی سینه شکسته ایم
بر دست دل مصیبت زهرا س سپرده ایم
رضا رسول زاده
من که دل را به تو اصلا نسپردم چه کنم ؟
یک شب از دوری تو غصه نخوردم چه کنم ؟
جمعه ها آمد و رفت و ز غم دوری تو
دل به سر پنجه ی اشکم نفشردم چه کنم ؟
مهر تو داشتم و سر به هوا و غافل
لقمه از سفره ی بی مهر تو خوردم چه کنم ؟
لااقل کاش بیایی و بمیرم پایت
تو ز راه آمدی و باز نمردم چه کنم ؟
خانه ی آخرتم با عملم ویران...وآآآی
این همه توشه به همراه نبردم چه کنم ؟
رضا رسول زاده
دیگر مرا انیس بجز غم نمی شود
از غصه های کاسه ی دل کم نمی شود
زخمی نشسته است به قلبم ، گمان کنم
درمان دگر به دارو و مرهم نمی شود
هر کس که درد داشت عزیز دل من است
بی درد یار جانی و همدم نمی شود
تا درد و دل کنیم ز دل تنگی و فراق
پیدا میان شهر که محرم نمی شود
طوری که پیش می رود ایام وصل ما
انگار زود زود فراهم نمی شود
از تو سخن ز بس که دراین روزگار هست
جا در کتاب های دو عالم نمی شود
این که زیاد نیست ، برای دو ساعتی
می خواستم کنار تو باشم ، نمی شود ؟
رضا رسول زاده
آه ، از فکر تو یک لحظه سرم خالی نیست
تا فراق است دگر دور و برم خالی نیست
آب و نان باشد و نه ، خون دلم حتما هست
مطمئن باش که از خون جگرم خالی نیست
هدیه ی ویژه ی "الله" به من این "اشک" است
هست تا گریه ، بساط سحرم خالی نیست
من ندیده رخ تو مردم اگر ، خواهم گفت :
از ضرر کوله ی بار سفرم خالی نیست
مثل خود بیشتر از پیش به تهران دیدم
از اسیران تو هر جا گذرم خالی نیست
جا به من گر ندهی هیچ گلایه نکنم
من ز پهلوی شما با خبرم خالی نیست
رضا رسول زاده
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم
با ناله ی دعای فرج یار می شوم
هر چهره ای که در دو جهان دلبری کند
تنها اسیر روی تو دلدار می شوم
با یک نگاه نافذ تو ایهاالعزیز
از چشمه سار عشق تو سرشار می شوم
هر جمعه ها غروب که دلگیر می شود
آماده بهر لحظه ی دیدار می شوم
در غفلتم که وقت گنه ناظر منی
آنجا که پیش دیده ی تو خار می شوم
احساس می کنم که مرا می کنی قبول
وقتی دخیل دست علمدار می شوم
یک " یاحسین ع " باعث تغییر حال ماست
وقتی دوباره عبد گنهکار می شوم
وقتی که مادر تو دعا می کند مرا
سوی تو می پرم که سبکبار می شوم
من گرد روی شال عزاداری تو را
با نقد جان خویش خریدار می شوم
رضا رسول زاده