دفعه آخرى يجور ديگه بود
هي دو سه بار مادرشو بغل كرد
گفت به خدا سپردمت ، دلم ريخت
ساكشو بست... دخترشو بغل كرد
روم نميشد كه جلوى بچه ها
عطر نجيب تنشو بو كنم
شرمى كه داشتم نشد آخرين بار
برم جلو پيرهنشو بو كنم...
دكمه پيراهنشو كه بستم
با مهربونياش كنارم نشست
سخته بگم... بند دلم پاره شد
بنداى پوتينش رو وقتى كه بست
يجورى غير مستقيم حرف ميزد
گفت پسرمون مكتبى بزرك شه
خانوميه خودت ازش بر مياد
كه دخترمون زينبى بزرك شه
خاطره عروسيمون رو گفت و...
همش ميگفت ببخش نداريامو ...
خرج محرّم كنيد اون پولى كه...
كنار كذاشتم واسه كربلامو
گفت دو سه تا امانتى ميذارم
اينا بايد پيش خودت بمونه
لباسِ مشكيم ، چفيم ،
- پنج شنبه
- 19
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 20:33
- نوشته شده توسط
- ایدافیض