باران گرفت و خنده ی گلها شروع شد
فصل شکوه و عزت دنیا شروع شد
از لحظه ی حضور تو در خانه علی
فریاد التماس زلیخا شروع شد
رنگ رخ زمین و زمان تیره بود و تار
تو آمدی و آبی دریا شروع شد
تو مصطفای دیگری از نسل مرتضا
با این حساب جلوه ی آنها شروع شد
حالا نشسته ام که برایت غزل شوم
یا مثنوی کوچه خیر العمل شوم
خیر العمل علی شد و خیر العلوم تو
آقا چراغ رو شن کشف النجوم تو
سمت کلاس علم شما راه بسته است
عیسا کنار منبر درست نشسته است
هر کس شناخته تو و علم تو را .. ترنج...
...شاید نداشته , قلمش را شکسته است
دریای علم عالمیان را نصب تویی
قال الامام باقرمان را سبب تویی
آقا شنیده ایم که باران شدی و بعد
راهی کوچه ه
- سه شنبه
- 9
- اردیبهشت
- 1393
- ساعت
- 13:50
- نوشته شده توسط
- یحیی