از حُب علی محرم درگاه شدیم
با نوکری شاه نجف شاه شدیم
تا کور شود هر آن که نتواند دید
با عشق علی خلیفة الله شدیم
- دوشنبه
- 12
- آذر
- 1397
- ساعت
- 13:14
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
از حُب علی محرم درگاه شدیم
با نوکری شاه نجف شاه شدیم
تا کور شود هر آن که نتواند دید
با عشق علی خلیفة الله شدیم
سائل میخانه سرمست علی است
هر دو عالم نیز پابست علی است
ای برادر برحذر باش از گناه
نامه أعمال ما دست علی است
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی بود
نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت
خرما و نون و خوردنی هر چی که داشت تو اون می ذاشت
راهی ی کوچه ها می شد تا یتیمارو سیر کنه
تا سفره ی خالیشونو پُر از نون و پنیر کنه
شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو
تا پُرِ بارون بکنه باغای بی شکوفه رو
عبادت علی مگه می تونه غیر از این باشه
باید مثِ علی باشه هر کی که اهل دین باشه
بعدِ علی کی می تونه محرم رازِ من باشه
دردِ دلم رو گوش کنه تا چاره سازِ من باشه
فردا اگه مهدی بیاد دردا رو درمون می کنه
آسمون شهرمونو ستاره بارون می کنه
چشاتو وا کن آقا جون بالای خستمو ببین
من مانده ام تنهای تنهای خسته شدم دیگر ز دست شهر غمها
وای شهر غمها
چشم انتظار تیغ دشمن( مانده ام من ، مانده ام من)
آیات مرگم را خدایا ( خوانده ام من ، خو.انده ام من )
------------
در آخرین صوت اذانم بر روی گل دسته چكید اشك روانم
ای مهربانم
گفتم خدایا خسته هستم ( راحتم كن ، راحتم كن )
از دست این مردم شكستم ( راحتم كن ، راحتم كن )
------------
چشم انتظارم ابن ملجم با تیغ خود آید زند بر روی فرقم
روی فرقم
شمشیر قاتل در غزایم ( گریه كرده ، گریه كرده )
محراب و منبر هم برایم ( گریه كرده گریه كرده )
------------
هم فرق من امشب شكسته هم بین خانه ام دل زینب شكسته
وای دل شكسته
راهی برای او بجوئید ( تا نمی
غمۀ «یا هو»ست به هر موی من
پر شده عالم ز«هوالهو»ی من
روی من از چار طرف سوی حق
دیدۀ حق از همه سو سوی من
تا که دمم هست دم از او زنم
بـانگ هوالحی و هوالهو زنم
****
قبضۀ خاکی بُدم آدم شدم
روح شدم نور شدم دم شدم
خیل ملک نیز مرا سجده کرد
از همه سو قبله عالم شدم
عالم را برای من آفرید
مرا برای خویشتن آفرید
****
ذکر دلم مدح و ثنای علی است
حال خوشم حال و هوای علی است
ذات الهی که مرا خلق کرد
هر چه به من داد، ولای علی است
خلوت من جلوت من با علی است
دار و ندارم همه یک یا علی است
****
کیست علی؟ آنکه ندانند کیست
کیست علی؟ آنکه خدا هست و نیست
علی، علی، علی که پیش از مکان
به ظل غیب لامکان داشت زیست
لحم و دم و
علي باشد دليران را معلم
يلي سر از يلان اين عوالم
علي باشد رموز و فخر هستي
علي باشد دليل حق پرستي
اگر احمد زند دم از مقامش
بگيرد دست مظلوم از مرامش
كجا بيني شه والا مقامي
دهد ايتام شهري را طعامي
رطب بانان او باشد عطايش
ولي نان جوين باشد غذايش
يتيمي از طعام او بخندد
ولي خود بر شكم سنگي ببندد
گدايي گر ز او خواهد نوايي
به پيش او برد دست گدايي
علي مرتضي از اين خضوعش
دهد انگشترش را در ركوعش
علي اسلام را معنا نموده
گره از كار احمد وا نموده
مع الحق است و احمد را نظير است
" پيمبر بر دلش ، حيدر امير است "
اميري ميكند بر كل عالم
به پايش سر گذارد ماه خاتم
همين است و همين است و همين است
علي با شيعيانش هم ن
خدا همین که تو را آفرید تحسین کرد
برای شخص شخیصت بهشت تضمین کرد
خدا همین که تو را آفرید، جبرائیل
تمام عرش خدا را به شوق آذین کرد
خدا همین که تو را آفرید، در دستت
مس وجود مرا داد و ظرف زرّین کرد
خدا همین که تو را آفرید، در گوشت
شهادتین و اذان و اقامه تلقین کرد
خدا همین که تو را آفرید، تا محشر
تو را برای امیری به خلق تعیین کرد
***
که «لافتی» به جز «الا علی» نمی خواهد
زمین به غیر تو مولا ولی نمی خواهد
شاعر : مجید لشگری
اجازه هست علي جان! در اين فضا بنويسم ؟
به خط ّ ميخي غم ها و غربتي كه... ، ببخشيد
شما به شانهء وحدت اگر چنين نپسنديد
روا نباد بيان ِ خيانتي كه... ، ببخشيد
نشانه كي دمد آيا ؟ قسم دهيم خدا را
به بي شکیب ترين جا ، به تربتي كه ... ، ببخشيد
كجاست " اجر " و " امانت "؟! شما و حيرت صد چاه
و باز شيون ِ جانكاه ِ شربتي كه... ، ببخشيد
و نقطه چين و سپس نقطه چين و بعد... سپس
اسارتي و جسارت به ساحتي كه... ، ببخشيد...
گریه کردم میونِ روضهی گنبدِ خراب
آقا جون شیعه شده برای غربتت کباب
تو عزات برای وقتِ تلخِ مسموم شدنت
اون قدر ناله زدم تا که بشم نذرِ تنت
ای سفر کردهی شهر مادری چی کشیدی؟
میدونم مادرت و لحظهی جون دادن دیدی
میسوزه جسم کبودتِ از غمِ بیمادری
شمعی و پرونه ات گشته امام عسگری
تو غریب و یه غریب گرفته سر تو دامنش
داره گلبرگ یتیمی میریزه رو گلشنش
به رضایت خداوند رضی رضا شدی
عاقبت ای به لقب هادی و مرتضا شدی
صدای العطش اومد از یه نای دیگری
شهر سامرا شده کرب و بلای دیگری
میسوزم از زهرِ جفا یارب به فریادم برس
تنها ببین افتادهام در کنجِ حجره بینفس
کی میشود از غصه آزادم کنی
من دیدن مادر کمی شادم کنی
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
این خاک غربت میشود خاک مدینه خاک غم
از بس کشیدم ای خدا محنّت ز کینه دم به دم
فصل وصال و فصل وصلت آمده
مادر به این شهرِ اشک و غربت آمده
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
سر میگذارم من به زانوی یگانه یارِ خود
میگریم از بهرِ حسن تازه جوانِ زارِ خود
تنهای تنها ماندهای ای بیکسم
من هم زمانی بهرِ یاری میرسم
یا سَیدی مَولایَ یابن الفاطمه (4)
ذكر ابوتراب عجب مستی آور است
این نام پیرِ میكده ی حوض كوثر است
اصلاً هراس و باك نداریم از حساب
محشر كلید باغ جنان دست حیدر است
رحمت به مادرم، كه مرا مجلس تو بُرد
این شوقِ نوكری، اثر شیر مادر است
اول كسی كه وارد فردوس می شود
از صنف نوكران علی دوست، قنبر است
حبل المتین حیدریون در پل صراط
نخهایِ سبز چادر زهرایِ اطهر است
هر كس ز غربت حسنش گریه كرده است
خندان ترینِ مردمِ صحرایِ محشر است
فردا تمام اهل زمین تشنه اند و ما
لب هایمانِ ز باده ی آل عبا تر است
راهی برای شیعه ی تو تا بهشت نیست
«تا كشتی نجات حسینی شناور است»
سینه كبودها، چقدر بُرد كرده اید!
باغ بهشتِ سینه زنان با صفاتر است
محشر تمام سینه زنا
کار من نیست که بنشینم املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
باتو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو همانی که خدا گفت: تو رب الارضی
سجده بر اشهد ان لایی الّات کنم
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
آینه هستم و
لب را به جز از مدح علی وا نکنی
با دشمن فاطمه مدارا نکنی
گر منتظر یوسف زهرا هستی
غیر از فرج از خدا تمنا نکنی
***
شاید که کمی سوز به آهت بدهند
در دهر کمی حشمت و جاهت بدهند
اما دگر این امر محال است محال
بی حب علی بهشت راهت بدهند
***
احمد که دلش جنت الاعلا باشد
دلگرمی او علی و زهرا باشد
در فتنه آخر الزمان راه نجات
فرمود تولی و تبری باشد
***
بر شمع شب تار کسی پف نکنم
پیش رخ تو صحبت یوسف نکنم
هر کس که زند دم از عدوی تو علی
نامردم اگر به صورتش تف نکنم
***
اگر مست از می کوثر نگردی
دل آسوده تو در محشر نگردی
الا ای دشمن زهرا به دوزخ
الاهی که بری و بر نگردی
***
به محشر جنب و جوشش را ببیند
تمام فکر و هوشش
آقا سلام اذن ِ زیارت که میدهی؟
ازدورهم اجازه ی صحبت که میدهی؟
شاعربه دستهای کریمت امید بست
باواژه هاش عرض ارادت نموده است
این روزها زمین پراحساسی تازه است
این روزها تبلورِ احساسی تازه است
حتی ملائکه همگی صف کشیده اند
بااین حضورحس مضاعف کشیده اند
شوری شگفت دردل ِپیغمبر خداست
جبریل غرق ِمعنی دیوان لا فتاست
دیگر سکوت،همهمه هارا به هم زده
یک حرف ناب ثانیه هارا رقم زده
بَلِّغ به هرچه خلق رسول ِمبین ِما
ما اُنزِلَ اِلَیک شده ختم دین ما
نقش ِدودست روبه سماوات جای وحی
دیگر نترس واژه بیاور برای وحی
مولای من که جان ِپیمبر فقط تویی
تنها امیرِ اول و آخر فقط تویی
چاهی که دردهای تو درسینه داشته ست
یک عمردست
بالای عرش حضرت حق این منور است
هرکس که طالعش علوی نیست کافر است
اصلا نیاز نیست قیامت به پا شود
خشم نگاه او، به خداوند محشر است
انگار آیه آیه قرآن به نام اوست
آری تمام عشق خداوند حیدر است
حق داده قدرتی به دو بازوی مرتضی
کوچکترین جلوه آن فتح خیبر است
دیگر مرا نیاز نباشد به آسمان
جایی که مرتضی چو مه ومهر واختر است
در بین لشکران دلیر سپاه دوست
شمشیر مرتضی به خدا از همه سر است
مسکین! کجا روی تو به دنبال مرتضی
امشب بمان به خانه که او پشت این در است
او شیر پرورش شده دست مصطفی ست
هرکس که با علی به در افتاد پرپر است
تا نام او جدا شده از نام حق بود
دیگر خدا برای چه الله اکبر است؟
شاعر
كيمياي عشق حب حيدر است
هر كه باور كرد خاك اين در است
گر علي را دوست مي داري بدان
اين همان تأثير شير مادر است
شاعر : اصغر چرمی
سالياني ريزه خوار حيدرم
حيدري هستم ز عالم برترم
با تولا و تبرى زنده ام
اين بُوَد از شير پاك مادرم
شاعر : اصغر چرمی
خدا داند كه حيدر كل دين است
مـيـان خلق او حقّ اليَقين است
تـــمــام عــــالــم امــكـان بـداند
فـقـط حـيـدر اميرالمؤمنين است
شاعر : اصغر چرمی
ايكاش كه قلب ما پر از نور شود
يك لحظه بساط عاشقي جور شود
تا هر كه كه نگاه كج به شيعه دارد
دراين شب قدر ديده اش كور شود
شاعر : اصغر چرمی
آقا جان ....
من جز به هواي حرمت پر نزنم
غير از در خانه ي تو را در نزنم
صد حاتم طايي اگر اطعام دهند
جز سفره ي احسان تو را سر نزنم
شاعر : اصغر چرمی
دلتنگ حرم ، حال و هوايي دارد
در شام شهادتش نوايي دارد
صد بار بگو دشمنشان كور شود
ايوان نجف عجب صفايي دارد
شاعر : اصغر چرمی
یا مظهرالعجائب دنیا ابالحسن
یا ایهالعزیز خدا ، یا ابالحسن
وقتی غلام حلقه به گوش حسن شدم
بهتر بود صدات زنم با ابالحسن
اول کلام یاد گرفته زمادرم
مولای توست حضرت آقا ابالحسن
محشر که گفته اند به ما از هراس آن
راحت توان گذشت ولی با ابالحسن
اعجاز گونه منحصری مثل لم یلد
همچون خدای یکه و تنها ابالحسن
از نوع بهترین عبادات نام توست
ذکر قنوت زینب کبری ابالحسن
این افتخار بس که مرا مقتدا تویی
ای مقتدای ام حضرت زهرا ابالحسن
تنها نخوانده اند شما را ابوتراب
خورشید و آسمانی و دریا ابالحسن
در خلقت تو هرچه تأمل نموده ام
راهی نبود غیر معما ابالحسن
میزان محشری و صراط قیامتی
حرف و حدیث آخر عقبا ابالحسن
شاعر : یاسر
ای کودک بینوای تب دار
ای از غم روزگار بیمار
ای روز تو تیره تر ز شامت
جز ناله نروید از کلامت
در شام سیاه بینوایی
در غربت کور هم صدایی
در شهر هزار رنگ دلگیر
تا کی به امید کاسه ای شیر
تا چند دلت پر از تمنا
در حسرت نان وشیر و خرما
ای کودک دردمند مظلوم
ای در غم و درد و رنج محکوم
بر بند دو دیده را که دیگر
سلطان سخا نیاید از در
شاعر : مهدی عظیمی
این دل ما تنگه اگه براتون
میدونیه واسه برو بیاتون
دستای مهربون کی شبارو
گره زده به زلف ماجراتون
شبا که خورشیدم دلش میگیره
میخزه آهسته زیر عباتون
ما که از اول نبودیم غریبه
با غم و غصه های آشناتون
به چاه سینه های ما میریزه
هق هق گریه های بی صداتون
دستای خالیمونو هی گرفتیم
مثل پیاله زیر هل اتاتون
سر میره از ظرفای کوچیک ما
محبت شما و بچه هاتون
امام پیشونی سفیدا شدن
چقد میاد به چشمای سیاتون
تخت خلافت شما رو عرشه
کی میتونه بیاد بشینه جاتون
حکومت آخرتو گرفتید
دنیا بمونه واسه دشمناتون
هر چی دویدیم نرسیدیم آقا
به انتها که نه به ابتداتون
چشم ما چپ نیس که دو تا ببینیم
خدا شمایی و شما خداتون
انگاری باید ک
عمریِّه ذکر منه علی علی
عشقم اباالحسنه علی علی
اگه رهام کنی جایی ندارم آقا
جز در خونه ت مأوایی ندارم آقا
حیدر حیدر دلخوشیِّ شب قدر من
حیدر حیدر روشنیِّ شب قبر من
حیدر حیدر مولانا یا ابوتراب (۳)
نوحه ی آسمونا علی علی
قد قتل المرتضی علی علی
شمشیر کین نشست روی فرق سر عدل
اشکای غم حلقه بست تو چشم اباالفضل
ای وای ای وای از ضرب ملجم بستریِّه
ای وای ای وای بابای خوبم رفتنیِّه
حیدر حیدر مولانا یا ابوتراب (۳)
یأس تو دل طبیبه علی علی
نسخه ت أمّن یجیبه علی علی
یتیما صف کشیدن با کاسه های شیر
تازه می فهمن کی بوده اون بابای پیر
بابا بابا پاشو آبرومونو بخر
بابا بابا دوباره نون و خرما ببر
حیدر حیدر مولانا یا
آقامه مولامه عشق علی سرمایه ی عقبامه
یه عمره هستم مست تولــّــا
می زنه قلبم با عشق مولا
دل به نام تو مســـ تِ جام تو
با شیر مادرم شدم حیدر غلام تو
یا علی مدد یا علی مدد
مولا علی مولا علی مولا علی مدد (۴)
مجنون ِ حیدرم تاعمر دارم مدیون ِ شیرمادرم
اگه می خونم برای حیدر
اینه اثر ِ اشکای مادر
اشک می ریخت توی ِ رو ضه ی آقا
شیر و اشک مادر شده معجون ولا
یا علی مدد یا علی مدد
مولا علی مولا علی مولا علی مدد (۴)
هوای ِ دل من ایوون طلا و کربلا شد مولا
نذار بشم تو تب غمش آب
راهم بده تو حریم ارباب
من هوائیّم مرتضائیّم
با دم علی یا علی کربلائیّم
یا علی مدد یا علی مدد
مولا علی مولا علی مولا علی مدد (۴)
ميگيري از نگاه فرشته قرار را
مي آوري به وجد تو پروردگار را
هستي همين كه آينه ي رؤيت تو شد
دست تو پاك كرد ز رويش غبار را
در بستر رسول ،خدا شرح داده است
فرق تو را و غيرت ياران غار را
از خاك گرده هاي تو ميچيند آسمان
يك كهكشان ستاره ي دنباله دار را
در خواب خود كوير شبي ديده چيده است
از دشت پينه كاري دستت بهار را
هر شب كنار بستر تو ،خواب ،ديده است
خواب ِ به خواب رفتن شب زنده دار را
نه شوق نان ، شوق نگاه تو ميكشد
هرشب كنار پنجره ها انتظار را
هم بازي شبانه ي طفلان بي پناه
در دست تو گذاشت خدا ذوالفقار را
چرخيد چرخ چاه شب و روز و چشم تو
تنها چشيد غُصه ي اين كج مدار را
شاعر : امیر اکبرزاده
***
هر کس که به سودای علی سر دارد
آخر به چه کس نیاز دیگر دارد
جای عجبی نیست به استقبالش
دیوار دل کعبه ترک بر دارد
در خلوت خود سه روز مهمانش کرد
از شدت عشقی که به حیدر دارد
بر روی لبش معجزه ی قرآن و
.... گلبوسه زلبهای پیمبر دارد
فرمود حلال زاده باشد بی شک
هر کس به ولایت تو باور دارد
با دشمن او بگو رهایم سازد
دست از سر و احوال دلم بر دارد
ای اهل سقیفه بارتان بر دارید
من حیدریم سر به سرم نگذارید
عرش و ملکوت وسعت خوان شماست
خورشید تلالوئی زچشمان شماست
دلتنگ صدایتان شده جبرائیل
وابستگی اش به صوت قرآن شماست
من هم ز قبیله ی اصیلی هستم
کز صبح غدیر خم مسلمان شماست
اوجم بدهید این زمین خورده ی تان
محتاج
***
افسونِ بتان سیم پیکر
افتاده دوباره در دل و سر
هر روز کشیده شد زبانه
گه ز آتش و گه ز قفل این در
دردم ز سر طبیب بگذشت
چون سیل که بگذرد ز بستر
سر تا به قدم شدم پیاله
گه لب پَر و گه پُر از لب تر
امروز ورود بزم با ماست
افتاده دلم چو حلقه بر در
امروز خداست عاشق ما
معشوق چو آمده است حیدر
ای گریه کنانِ ساز در کف
وی مطرب تک نواز مضطر
صبح است غریب و شب بعید است
این جمله نوشته ام مکرر
سلطان نجف شه غدیر است
حیدر به جهانیان امیر است
این بار که بار اُشترانی
ممنون توام اگر نرانی
ای جام زلال ، رحمتی آر
آخر تو کفیل تشنگانی
اکنون که امیر حاج هستی
اکنون که خدای این و آنی
تَلِّ دله ماست منبر تو
بگذر ز جهاز کا
وقت آن است شوم يك سر و گردن بيرون
روح را يك دو سه ساعت كشم از تن بيرون
نه فقط صاف شدن اول و پايان ره است
ميزند آينه از خود به شكستن بيرون
نفي و اثبات در اين بزم در آغوش همند
جز به مردن نشود خلق ز مردن بيرون
حيف از اين نام كه بر بخيه فروشان دوزند
چاره ي زخم بُوَد از كفِ سوزن بيرون
جگر شير در اين باديه اول شرط است
گر تو مردي به درون آي و اگر زن بيرون
نگذارم كه كسي خرج كند نامم را
گر بيايند خلايق همه با من بيرون
صحبت خويشم و گوش خود و ادراك خودم
من طبيب خود و درد خود و ترياك خودم
جگر سنگ در آن است ترك بر دارد
جگر ميوه در آن است كه لك بردارد
غير از اين اشك نماند سر غربال فلك
گر به اعمال من خسته ال