کبوتر دل من میل کربلا دارد
هوای دیدن شش گوشه ترا دارد
بگیر دست مرا وبه کربلا برسان
که بین آن دو حرم سعی من صفا دارد
- پنج شنبه
- 20
- دی
- 1397
- ساعت
- 18:23
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
کبوتر دل من میل کربلا دارد
هوای دیدن شش گوشه ترا دارد
بگیر دست مرا وبه کربلا برسان
که بین آن دو حرم سعی من صفا دارد
بند اول:
غم تو توی دلم ، داره آشوب میکنه
هوای صحن و سرات، حالمو خوب میکنه
خوشا به سعادت، حبیب و حر و زهیر
اینکه پارکاب تو، شدن عاقبت بخیر
الهی به مادرت، برسه صدای من
جون من برای تو، کربلات برای من
(بابی الغریب حسین)
بنددوم:
همه ی وجودمو، نذر روضه ت میکنم
با همین حال خوشم، یه زیارت میکنم
وسط زیارتم، عرض حاجت میکنم
به کرم میشناسمت، که سماجت میکنم
اگه هیُتی شدم، واسه من سعادته
گریه توی روضه هات، بهترین عبادته
الهی به مادرت، برسه صدای من
جون من برای تو، کربلات برای من
(بابی الغریب حسین)
بند سوم:
توی حرمت آقا، خاطره دارم حسین
شبا پرسه میزدم، توی بین الحرمین
چه شبا که مادرم، یاد شبهای حرم
اشک غربت
بند اول:
کربلا میرم تا ،حال من بهتر شه
من زاره کمن، زار الله فی عرشه
الهی کرببلات مزد منِ غلام بشه
خاک پای نوکرات سرمه برا چشام بشه
خرمای نخلای بین الحرمین غذام بشه
یه سلامی که میدم به تو، با همه سلاما فرق داره
حرم تو با حرمهای ، همه ی اماما فرق داره
(حسین...وااای)
بند دوم:
معجزه دیدم از ، روضه ها به عینه
روضه قطعه ای از، بین الحرمینه
دوری از روضه ی تو عمر منو کم میکنه
تو این دنیا دم تو آدمو آدم میکنه
تو محشر مادر تو نوکراتو جم(ع) میکنه
ما همه غلام اکبرت، خواهرا کنیز خواهرت
روز قیامت آقا بکن ، سفارشمو به مادرت
(حسین...وااای)
بند سوم:
منو میشناسن با، عشقت مردم حسین
انی سلم لمن، سالکم حسین
این قلبم/هواتو کرده
دل غریبم پردرده
دور از حرم این دل دیوونه بس سرده
ببین آقا جون رنگ رخ من چه زرده
آقا جون/با چشای بسته
بخر این/قلبای شکسته
بنداز یه/نگاهی به نوکر
نوکرت/از عشق تو مسته
ارباب من حسین(۴)
دلتنگم/من بی چاره
ابر تو چشمام می باره
بزار بیام تا نشه دل من صد پاره
مگه به جز تو عشق دیگه ای هم داره
کربلا/همه ی امیدم
رحمی کن/به موی سپیدم
نشه که/تو لحظه ی مردن
بگم من/حرم و ندیدم
ارباب من حسین(۴)
امشب تو/منو خریدی
اشک تو چشمام و دیدی
مث یه خورشید به من خسته تابیدی
ابر بهاری به تن خشکم باریدی
تو حسرت/نذاری بمیرم
از عشقت/به غمی اسیرم
آرزو / دارم ای آقا جون
تو بغل/ضریح بگیرم
ارباب من حس
هر کی که برات
سینه می زنه
می تونه بگه
مادر حسین
مادر منه
سینه می زنم
با دم حسین
گریه می کنم
با غم حسین
زنده می کنه
این دل منو
روضه ی حسین
پرچم حسین
سیدی حسین ...
هر کی تو دلش
عشق حسنه
می تونه بگه
مادر حسن
مادر منه
شاه کرمه
که بی حرمه
سایه ی حسن
روی سرمه
وقتی حرمش
تو دل منه
مادر حسن
پس مادرمه
سیدی حسن ...
روی قبرم بنویسید که شاعر بوده
گر که مقبول شود نوکر و ذاکر بوده
روی قبرم بنویسید شب جمعه دلش
بین بین الحرمین مرغ مهاجر بوده
بنویسید که با بار گناه بسیار
در حریم شه مظلوم مسافر بوده
بنویسید شفا داده ی دست ارباب
بنویسید از این واقعه شاکر بوده
هر کجا روضه ی ارباب محیا بوده
بنویسید در آن معرکه حاضر بوده
بنویسید حبیبش پسر فاطمه بود
خود غلام پسر پاک مظاهر بوده
✍ #وحید_زحمت_کش_شهری
بند اول:
خدا میخره همین امشب، اشک چشمای تر ما رو
توی کربلا بگیره کاش، نفسای آخر ما رو
دوری عذابه واسه من حرم لازم
امضا کن آقا به قمر بنی هاشم
جون رقیه بیا حاجت روامون کن
خرجی راه تو بشه مالمون دائم
عطاکردی، نمک و نون سفره ی منو
حرم گردی، عطا بکن به این سینه زنو
تو که مردی، بنا نداری دل شکستنو
(یا مولا ثارالله ثارالله ثارالله)
بند دوم:
تو میخوای که محترم باشم، خاک پای مادرم باشم
من میخوام با مادرم آقا، یه محرم تو محرم باشم
گفت مادرم که فقط امام حسین اصله
تو روضه ی تو همیشه سیم من وصله
من کل سالو واسه تو روضه میگیرم
گریه براتو یه میوه ی چهار فصله
شدم شاخص، میشناسنم توی سینه زنی
تو هر مجلس،
بند اول:
نشد اگه حرم بشنیم خوبه
میام تو هیئت همینم خوبه
فدایی حسین وزینب مثل
پسرای ام البنینم خوبه
با تو معنا گرفت طی طریقم
ای قدیمی ترین یار و رفیقم
من به هرکی که گفتم عشقمی تو
گفت به من مرحبا به این سلیقه م
نوکر حلقه به گوش پادشاه کرببلام
ای ساکن کرببلا، یاحسین علیک السلام
طلب کن زیارت دل شده تنگت
حسین جان فدای اسم قشنگت
(یا ثارالله و ابن ثاره)
بند دوم:
میخوای بهم محل نذاری باشه
منو میذاری تو خماری باشه
بازم به این دلم خوشه که هستم
توهیئت هر جایی که کاری باشه
مبتلاتم من ای نگین خاتم
یه دعام که محتاج دعاتم
پدر و مادر من میشن فداتو
من خودم خاک پای بچه هاتم
من از همین روضه دارم لذت دنیا میب
هیچ بودم ولی آدم تو حسابم کردی
غوری کال ولی جام شرابم کردی
پیک تو آمد و پیغام تورا بامن گفت
کافری بودم و با شیخ خطابم کردی
کرمت باعث شرمند گی ام شد اخر
از خجالت به خداوند تو آبم کردی
گرچه از جذبه ی چشم تو فراری بودم
آخر الامر چنین در تب تابم کردی
چه مبارک سحری بود همان لحظه که تو
گوشه خیمه نشستی خرابم کردی
باده ی عشق تو لبریز شد از جام دلم
گفتی از غربت خود سخت کبابم کردی
گفتی هر کس که ندارد سر مستی برود
حرف رفتن زدی انگار عذابم کردی
من زهیرم نه به والله غلامت هستم
تو مرا شیفته ی طفل ربابم کردی
عاشق روی تو هستم نه خریدار بهشت
مست و دیوانه و فارق ز ثوابم کردی
___________
زهیر بن قین، از
بايد عشاق به سوز سخنت فكركنند
به غم چهره ي هر سينه زنت فكركنند
لبت از فرط عطش خورده ترك روي ترك
اهل دل خوب به پرپر شدنت فكركنند
و نبايست فقط آمد و در روضه نشست
بهتر آن است كه بر پيرهنت فكركنند
روضه خوان گفت كه رد ميشوم از اين روضه
نه...بگوئيد كه بر زخم تنت فكركنند
خواهرت بعد دوساعت بدنت را نشناخت
گريه كن ها همگي بر بدنت فكركنند
من پر از پرسشم و غرق سكوت است لهوف
شاعران تو به دفن و كفنت فكركنند
سر و خاكستر داغ و سحر يازدهم
روضه اين است كه بر سوختنت فكركنند
سوخت از داغ تو قطعأ جگر ما اما
بايد عشاق به سوز سخنت فكركنند
مستم و لبريز پريشاني ام
گوشه ي اين ميكده زنداني ام
ابر ترك خورده ي باراني ام
دلخوش اين حالت عرفاني ام
كشته ي اين بي سروساماني ام
نذر تو شد اين تن و اين جان من
بي تو نمانده ست مرا جان به تن
بد به دلم راه نده خواهشأ
گاه گداري به گدا سر بزن
منتظر آن شب طولاني ام
دلشده ي عشق توام سال هاست
منت تو روي سرم سال هاست
آب و غذايم شده غم سال هاست
شب همه شب خواب حرم سال هاست
عاشق اين خواب زمستاني ام
درد شدم تربت جانان رسيد
خشك شدم يكسره باران رسيد
خواستم و بيشتر از آن رسيد
از تو به ما خير فراوان رسيد
سائل اين جود و فراواني ام
كوك ترين نغمه ي سازم توئي
عاشقم و دلبر نازم توئي
علت هر راز و نيازم توئي
عبد
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_ ع
در آسمان نورِ حسین تا که درخشید
شرمنده از عطرِ جمالش گشت خورشید
هر دیده اشکی ریخت در بزمِ عزایش
هر دو جهان را حق بر آن یک قطره بخشید!
#هستی_محرابی
نظم نظام هستي آن ساعت به هم خورد
چون اتفاقي تلخ در عالم رقم خورد
وقتي نشست آن بي مروت روي سينه
حتي خدا از غربت آن شاه غم خورد
مي ديد از تل خواهرش اين صحنه ها را
هي سنگ و تير و نيزه آقا دم به دم خورد
از دست شاعر بر زمين افتاد دفتر
بغض خودش را با دوچشم تر قلم خورد
يوسف ميان قتلگاه افتاده تنها
در پنجه هاي گرگ زلفش پيچ و خم خورد
نحن رزنأ الصدر عمدأ...واي بر من
يعني كه از خون تنش اين دشت هم خورد
داد ملائك را در آورد اين مصيبت
در انتقام خون او داور قسم خورد
ديگر در اينجا گفتن از او كار من نيست
قرعه ميان شاعران بر محتشم خورد
از آن زمان كه با غم تو روبرو شديم
مانند آه خرج مسير گلو شديم
ما را كسي به يك پر كاهي نمي خريد
از بركت نگاه تو با آبرو شديم
ما نا اميد از همه جا بر تو رو زديم
با خواندن قضيه ي حر زير و رو شديم
مشغول گريه ايم در اين آخرالزمان
از لطف بي حساب تو صاحب سبو شديم
ما نوكريم،نوكر آقاي بي كفن
اين نذر مادر است كه ما وقف او شديم
ما رو سياه بر در اين خانه رو زديم
در روضه آمديم كه خوش رنگ و بو شديم
شادي حرام شد به دل بيقرار ما
از آن زمان كه با غم تو روبرو شديم
عاشقان اش را شکيبي از همان اول نبود
از خوشي دل را نصيبي از همان اول نبود
عالم زر بود بار يار را برجان خريد
دلبر ما را رقيبي از همان اول نبود
پشت در شش ماهه اي قبل از تولد سقط شد
ظلم پس چيز عجيبي از همان اول نبود
روي سربرگ تمام نسخه ها بايد نوشت
با کمي تربت طبيبي از همان اول نبود
نه که هر مظلوم يا تنها،شود نامش غريب
قبل و بعد از او غريبي از همان اول نبود
ديدم ارباب مقاتل را يقين کردم جز او
حضرت شيب الخضيبي از همان اول نبود
امتحان اش را فقط پس داد در روزدهم
اسب حيوان نجيبي از همان اول نبود
در گوشه ي دل ذوالجلال ديگري داشت
پس در سرش شور وصال ديگري داشت
گريه فقط ميكرد او بر كشته ي اشك
در همسران اشك حال ديگري داشت
بر گردنش ننداخت گردن بند هرگز
بر سينه اش عمري مدال ديگري داشت
در بين هشتاد و چهار عاشق يقينأ
شمع وجودش اشتعال ديگري داشت
در دل شبيه زينب كبري به ارباب
عشق عجيب و بي مثال ديگري داشت
آمد به پشت خيمه ها بي تاب و گريان
محض علي نه او خيال ديگري داشت
دور سرش گرداند قنداق علي را
از امر معشوق امتثال ديگري داشت
در شهر كوفه غير از آن ماه به نيزه
بر نيزه اي ديگر هلال ديگري داشت
وقت اذان شد لا الاهش بود لا لا
وقت اذان شد او بلال ديگري داشت
كاش گه گاهي كبوتر وار زائر مي شدم
يا به عشق ديدنت مرغ مهاجر مي شدم
با تو رفت آمد پر از سود است،من نالايقم
قدر نشناسم وگرنه زود تاجر مي شدم
اشك چشمانم اگر چندين برابر ميشدند
مثل خوبان دوعالم صاحب سر مي شدم
آرزو كردن براي هيچ شخصي عيب نيست
كاش من كلب حبيب ابن مظاهر مي شدم
حيف كه عمر سفر كوتاه بود و شد تمام
داشتم كم كم در اين دربار شاعر مي شدم
كاش جنس پيكرم مثل دلم از سنگ بود
سنگ فرش زائرانت در معابر مي شدم
من اگر ميشد سگ كوي تو باشم بي گمان
چون رسول ترك تو جزء مفاخر مي شدم
هم خجالت مي كشد چشمان ارباب از رباب
هم ربوده غربت ارباب ما تاب از رباب
روضه ي اصغر غمي اكبر به جا از خود گذاشت
شدت روضه گرفته بي گمان خواب از رباب
ماه را در آب ديدن روضه ها دارد خودش
او خجالت مي كشد از ماه و مهتاب از رباب
آب شد از شرم رويش آب بعد از كربلا
عذرخواهي مي كند هر روز و شب آب از رباب
من يقين دارم كه حتي آن سه شعبه تير هم
سخت شرمنده شده هنگام پرتاب از رباب
عالمي در سايه اش اما نشد سايه نشين
جاي مانده در وفا اينگونه آداب از رباب
رب آب است و ربابش خوانده ابن بوتراب
در خروش خود اجازه خواست سيلاب از رباب
حال او سخت خراب است مراعات كنيد
دلش از داغ كباب است مراعات كنيد
نكش اينقدر!زمين خورد،زمين خورد رباب
دست و پايش به طناب است مراعات كنيد
اين عروس پسر دختر پيغمبر ماست
فرض كن اهل كتاب است مراعات كنيد
همه ي طايفه اش تشنه به خون قلتيدند
درد او ديدن آب است مراعات كنيد
خواهشأ پاي نكوبيد،گمان كرده به ني
كودكش خسته و خواب است مراعات كنيد
نيزه ي راس علي اصغر او را ببريد
اينكه اينجاست رباب است مراعات كنيد
نگذاريد به سر حرمله نزديك شود
بي حيا مست شراب است مراعات كنيد
لب گزيدي كه نگو،چشم،نميگويم،چشم
ادب روضه ثواب است مراعات كنيد
ذاتأ به دل از سراب نفرت دارم
از واژه ي اضطراب نفرت دارم
با خواندن فتواي شريح قاضي
از شيخ و طلاي ناب نفرت دارم
در پيروي از رباب تا آخر عمر
از سايه و آفتاب نفرت دارم
سوز عطش ازهم جگرت را پاشيد
از بردن اسم آب نفرت دارم
من گذشته از حكم صريح قرآن
از شام و كف و شراب نفرت دارم
با آنكه نوشته اند والشمروعلي
از حرمله بي حساب نفرت دارم
با نيت قربه الي الله ترا
كشتند و من از ثواب نفرت دارم
دست ها تا سمت اين دربار بالا ميرود
بهر نوكر دست هاي يار بالا ميرود
او نگفته هم به داد نوكرانش ميرسد
دردها بي خواهش و گفتار بالا ميرود
هر حسينيه خودش معناي تحت القبه است
حاجت اينجا راحت و بسيار بالا ميرود
هر كسي خود را زمين انداخت در اين بارگاه
رتبه اش در ديده ي انظار بالا ميرود
ارمني در معرفت گاهي مقامش بي گمان
بيشتر از مردم دين دار بالا ميرود
قبل از آنكه حكم تكفير مرا صادر كنند
با كمال ميل سر از دار بالا ميرود
در بناي تكيه ها زيباترين تصوير چيست
كودكي كه از در و ديوار بالا ميرود
دل ما را به سر زلف تو بستند حسين
چشم ها گرم تماشاي تو هستند حسين
دست ما را توگرفتي هنر ازتوست،اگر
عاشقان ات همه پاي تو نشستند حسين
هر دري بسته شود جز در پر فيض خودت
در روي مثل مني نيز نبستند حسين
حق بده بر دل آنها که پس از عاشورا
جاي رب اکبرتان را بپرستند حسين
آنچنان نام تو مستي به ميان آرد که
غالبأ سينه زنان باده به دستند حسين
نکند خالق ما بودي و ما بي خبريم
به کجا راز دل خسته ي خود را ببريم
ما همه لشگر ديوانه ي اين درگاهيم
با غم عشق تو از روز ازل همسفريم
نام تو زمزمه کرديم که زمزم داريم
ما و شادي!نه که از داغ غمت خون جگريم
به خداوند که حتي ز فرات آقاجان
بر لب خشک تو محتاج تر و تشنه ت
در آب تا تصويري از ماهي مي افتد
بر آب با اين روضه يك ماهي مي افتد
در پيش اهل دل نزن حرف از عطش را
زيرا كه عاشق بعد هر آهي مي افتد
آن مادري كه ديده داغ كودكش را
دست خودش كه نيست گه گاهي مي افتد
هي خواب سر مي بيند و سر نيزه ها را
ديده كه سر در هر گذرگاهي مي افتد
در گوش كوه اين روضه ها را گر بخواني
قطعأ شبيه يك پركاهي مي افتد
تكرار يحي وسر و تشت و بماند
يوسف دوباره در دل چاهي مي افتد
اين روضه ي زجر آوري كه كشت ما را
آن دختري باشد كه در راهي مي افتد
نفرين نمايد جاذبه قانون خود را
وقتي كه از نيزه سر شاهي مي افتد
پهن كردم گوشه ي ميخانه اي سجاده ام
در همان گوشه؛الي يوم ابد افتاده ام
گوشه گيري دعب مستان در ميخانه بود
بسكه مي خوردم خودم امروز عين باده ام
زيركي كردم جواب شيخ دادم تا به تا
او يقينش شد كه من ديوانه ام يا ساده ام
شكر اين نعمت بجاي آرم چگونه عاشقان
بر خمارآلودگان ميكده دلداده ام
سر چه قابل تا فداي خاك پاي او كنم
من براي جان سپردن روز و شب آماده ام
كيست ليلاي تمام عالم و آدم،حسين
من كي ام،در كوي او مجنون مجنون زاده ام
هر چه بودم هر چه هستم جاي شكرش باقي است
بسته در كوي حسين ابن علي قلاده ام
واضح نوشتم،حرف حرف مبهمي نيست
ديوانه ام،اين ادعا حرف كمي نيست
ما دمخور هر كس كه شد ديوانه هستيم
جز عاقل ديوانه ما را همدمي نيست
گشتم براي عشق از جنس حقيقي
زيباتر از ديوانه بودن عالمي نيست
دم ميزنم از عشق ثارالله هردم
ما را كه ديگر بهتر از اين دم دمي نيست
با گوش نامحرم نزن حرفي ز ليلا
چون غير مجنون راز دل را محرمي نيست
بالاتر از آن پرچم بر روي گنبد
در هر دوعالم را بگردي پرچمي نيست
پشت سر ما حرف بسيار است اما
از طعنه خوردن عاشقانش را غمي نيست
جز غم عشق بنا نیست که محزون بشویم
عقل ما خواسته این را به تو مجنون بشویم
گرد و خاکیم به ناپاکی و باید آن را
تا شود شسته ز دل دیدهٔ کارون بشویم
دعوی ماست بر عالم فقط ارباب تویی
در گدایی به درت قبطهٔ قارون بشویم
چون تویی نقطه پرگار به یمن تو حسین
تا نویسیم ز تو بر همه کانون بشویم
چه حیاتی است در آبی که نصیب تو نشد
بس بگرییم چو لبهای تو هامون بشویم
جان ناقابل ما نذرِ تو آخر گردد
آخرالامر به شعر همه مضمون بشویم
بنداول
تاوقتی که تورو دارم
آقاخیال من تخته
یک لحظه بی توباشم،نه
حتی تصورش سخته
مردن برای اسم تو
جزو کارای ذاتیمه
کرببلا و شش گوشه ت
اصلا رگ حیاتیمه
بهت خیلی بدهکارم
تاجون دارم دوست دارم
یه عمریه شده ذکر لب ما
ابد والله ما ننسی حسینا
حسین جان
حسین جان
بنددوم
اسمت برام مقدس شد
عشق بچگیام آقا
جزتو دیگه تو این دنیا
هیچکس رو نمیخوام آقا
میخوام تا وقتی جون دارم
تحت محبتت باشم
تو ارباب دلم باشی
منهم رعیتت باشم
تویی جان و تویی جانان
آقاجانم سنه قوربان
یه عمریه شده ذکر لب ما
ابد والله ما ننسی حسینا
حسین جان
حسین جان
بندسوم
باعکس گنبدت هرشب
چشمم دوباره تر میشه
شادم از اینکه عمرمن
پای تو داره
به این امید که تو میدهی جواب حسین
سلام داده به تو هرکه خورده آب حسین
به عشق گریه برای مصیبتت دارد
چهار فصل گل چشم من گلاب حسین
به آبروی همین چند قطره محترمم
به روسیاهی من گریه زد نقاب حسین
به پادشاهی عالم نمی کنم میلی
چرا که نوکر تو می شوم خطاب حسین
کمال من اثر هم نشینی ام با توست
که غوره ی دل من با تو شد شراب حسین
اگر در آتش عشق تو سوختن باشد
کجاست آن که بترسد از این عذاب حسین
بتاب بر من آلوده و بسوزانم
چرا که پاک کننده ست آفتاب حسین
اگر بدم، اگر آلوده ام ، تو سرورمی
که من جوانم و تو سید الشباب حسین
گر چه خود ديوانه اش هستم ولي دل بيشتر
سوره ي عشقش به قلبم گشته نازل بيشتر
حرف حالا نيست قبل از خلقت آدم،حسين
در سماوات از زمين هم داشت سائل بيشتر
هر كه ناقابل خودش را ديد از روي يقين
لحظه لحظه شد در اين ميخانه قابل بيشتر
از زماني كه شنيدم اوست كشتي نجات
زل به دريا ميزنم اما به ساحل بيشتر
عمه ي سادات اينگونه به ما آموخت كه
روضه خوان بايد بگويد از فضائل بيشتر
بي حسين اصلأ نماز امروز معنائي نداشت
هست پرچم ها ز توضيح المسائل بيشتر
ماندگاري عجيبي محتشم دارد ولي
گريه كرده فاطمه با شعر مقبل بيشتر
اربعين او به حج ثابت نموده كربلا
دارد از كعبه چقدر عشاق بيدل بيشتر
حرف حالا نيست قبل از خلقت آدم،حسين
در سماوات از زمين هم داشت سائل بيشتر
هر كه ناقابل خودش را ديد از روي يقين
لحظه لحظه شد در اين ميخانه قابل بيشتر