اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)

مرتب سازی براساس
 جابر عابدی

اشعار شور حضرت ابوالفضل(ع) -( با ذکر ابالفضل باز شوری گرفتم ) * جابر عابدی

6025
9

اشعار شور حضرت ابوالفضل(ع) -( با ذکر ابالفضل باز شوری گرفتم ) با ذکر ابالفضل باز شوری گرفتم
تاریکم ولی با او نوری گرفتم
ابالفضل تموم حسّ ناب عشقه
علمدار و سقای ارباب عشقه
ابوفاضل 3 ابالفضل
با ذکر ابالفضل، نجوا دارم هر شب
شد شامل حالم دعاهای زینب
ابالفضل قرار بی تابیه عاشق
ماه آسمون مهتابیه عاشق
ابوفاضل 3 ابالفضل
با ذکر ابالفضل، غوغا می کنم من
درهای اجابت رو وا می کنم من
ابالفضل همیشه فوق عشق رایج
او هم کاشف الکرب، هم باب الحوائج
ابوفاضل 3 ابالفضل
با ذکر ابالفضل، نغمه ساز سوزم
شوق بی مثالی دارد حال و روزم
ابالفضل دو دنیا آقا و امیرم
عمریه به دام لبخندش اسیرم
ابوفاضل 3 ابالفضل
شاعر : جابر عابدی

دانلود سبک

منبع: کتاب دیار محتشم 2

برای اطلاع از نحوه خرید

  • یکشنبه
  • 6
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 15:59
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 محمد مهدی عبدالهی

نام تو، نگین قلب پُر احساس است * محمد مهدی عبدالهی

2076
3

نام تو، نگین قلب پُر احساس است نام تو، نگین قلب پُر احساس است
بر قامت تو، کلّ حرم حسّاس است
شش ماهه ترین تشنه امیدش این است
ساقی حسین بن علی ، عبّاس است
شاعر:محمدمهدی عبدالهی

  • سه شنبه
  • 11
  • مهر
  • 1391
  • ساعت
  • 18:36
  • نوشته شده توسط
  • محمدمهدي عبدالهي
ادامه مطلب

مناجات حضرت ابوالفضل(ع) (داری به یک فرات بدل می کنی مرا) *

3296
3

مناجات حضرت ابوالفضل(ع) (داری به یک فرات بدل می کنی مرا) داری به یک فرات بدل می کنی مرا

مضمون صد شریعه غزل می کنی مرا

من عمق بی کسی تو را درک می کنم

وقتی شبیه مشک بغل می کنی مرا

پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست

در ظرف چند ثانیه حل می کنی مرا

اینقدر در مدار خودت دور من مگرد

داری در این مدار، زحل می کنی مرا

صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه

مهمان دو پیاله عسل می کنی مرا؟

شاعر:حجت الاسلام رضا جعفری
منبع:سایت حسینیه

  • یکشنبه
  • 28
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 17:17
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مناجات محرمی شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست) *

2946
4

مناجات محرمی شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست) محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست
برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست
محرّم آمد و خم­خانه ی ازل وا شد
وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست
حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست
حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبه ی پدر در دست
(چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست؟ )
چو ذوالفقار علی چرخ می زند، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟
ز خیمه گاه می‌ آید چو گرد باد عطش
حسین را بنگر پاره ی جگر در دست!
چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!
بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، د

  • دوشنبه
  • 29
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 11:40
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب
 جابر عابدی

اشعار شور واحد حضرت عباس و امام حسین(ع) -( به شوق ارباب دل بی قراریم ) * جابر عابدی

40

اشعار شور واحد حضرت عباس و امام حسین(ع) -( به شوق ارباب دل بی قراریم ) به شوق ارباب دل بی قراریم

به راه عشقش ما جان نثاریم

سینه می زنم به زیر علم

نفس من حسینه دم به دم

آرزومه زیارت حرم

مولانا مولانا یا ثارالله

به غیر گریه شوری ندارم

پاییزی ام با روضه بهارم

تموم زندگیمون روضه هاس

حاجتمون تو هیئتا رواس

مرکز دلامون کرببلاس

مولانا مولانا یا ثارالله

شدم لبالب از عشق و احساس

هستم مرید پابست عباس

کوریه چشم دشمنای رذل

روزی می خورم از کرم و ببل

مدیونم به حسین و ابالفضل

مولانا مولانا یا ثارالله

شاعر : جابر عابدی

دانلود سبک

  • یکشنبه
  • 6
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 07:26
  • نوشته شده توسط
  • محمد
ادامه مطلب

شعر شب تاسوعا (نقاش اسب را که زمینگیر می کشد) *

3142
5

شعر شب تاسوعا (نقاش اسب را که زمینگیر می کشد) نقاش اسب را که زمینگیر می کشد
یا چهره ی عموی مرا پیر می کشد
بی آب، مشک را و علم را بدون دست
یا چشم را حوالی یک تیر می کشد
از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر
کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد
موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام
احساس می کنم کمرم تیر می کشد
باید که خون گریست زمین ناله می کند
یک دشت را برای تو پر لاله می کند
پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند
آبی آسمان مرا تیره می کند
با مشک روی دوش به ما فکر می کنی
با دست و سر به دین خدا فکر می کنی
یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن
تنها، علی میان حنین است و بعد از آن
این شام آخر است و صلیب است وبعد از آن
صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن
ب

  • پنج شنبه
  • 4
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 12:27
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

حضرت عباس (ع) -( عکس ماهی سرخ در چشم فرات افتاده است ) * میثم داوودی

6

حضرت عباس (ع) -( عکس ماهی سرخ در چشم فرات افتاده است ) عکس ماهی سرخ در چشم فرات افتاده است
صورتی در هاله ای از زخم ، مات افتاده است

دست بر شمشیر می آیی به میدان ، باز هم
لرزه بر اندام کل کائنات افتاده است

این طرف شیطان امان نامه به دستت می دهد
آن طرف دستت قلم ، دور از دوات افتاده است

یاد چشمان پدر افتادی و بی اختیار
در نگاهت پیچ و تاب خاطرات افتاده است

مشک چشمانت به تیر کینه عادت کرده است
خون به جای اشک پشت چشمهات افتاده است

دست های ماه در آب است و دریا روسیاه
عکس ماهی سرخ در چشم فرات افتاده است

شاعر : میثم داوودی

  • سه شنبه
  • 6
  • آبان
  • 1393
  • ساعت
  • 14:45
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت عباس(ع)(در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست) *

3815
11

شعر شهادت حضرت عباس(ع)(در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست) در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
برخواست با تلاوت خون، بانگ یا اخا
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست!
شد شعله های العطش تشنگان، بلند
باران تیر آمد و بر چشم ها نشست
تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست
سر شد (بلی)ی تشنه لبان مِی الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست

  • سه شنبه
  • 16
  • آبان
  • 1391
  • ساعت
  • 16:33
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (ای که آوره چشمان تو دریا می­شد) *

3610
6

شعر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (ای که آوره چشمان تو دریا می­شد) آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاک

آسمانیست که افتاده زمانی بر خاک

آفتابی است که در خاطره ی شب ها ماند

بوسه ی نیمه تمامیست که بر لب ها ماند

آب، عکسی است که در چهره ی جام افتادست

آهوی تازه خرامی که به دام افتادست

آب، پیش از عطش خاک، نمایان بودست

جوهر زخمی خودکار خدایان بودست

آب، بادیست که از ماه به مریخ وزید

در زمین خون شد و از پیکر تاریخ چکید

آمد و آمد و آیینه ی چشم همه شد

عاقبت مایه ی شرمندگی علقمه شد *

نخل ها نعره کشیدند که این جا باغی ست

آه در حافظه ی آب چه ظهر داغی است!

داغ آن ظهر چه با سینه ی دریا می کرد؟

"دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد"

ظهر بود و عطش فاجعه یاغی شده بود

  • چهارشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:08
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد) *

5339
9

شعر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد) سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد

از آب پرس از چه ز سقا حیا نکرد

تجدید شد وضوی نماز امام عشق

بیهوده دست خویش به آب آشنا نکرد

تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد

سر شد دو تا و، قد بر دو نان دو تا نکرد

جز لحظه ای که مشک به دندان گرفته بود

در عمر خویش خنده ی دندان نما کرد

دندان کند، چو گره وا نشد چرا

دندان او هم آن گره ی بسته وا نکرد

معراج او را به روی زمین شد ز پشت زین

همچون نبی عروج به سوی سما نکرد

مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت

حق سجود عشق، چو او کس ادا نکرد

شاعر:سعید حدادیان
منبع:سایت حسینیه

  • چهارشنبه
  • 1
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (ای دلبر زبانزد آئینه‌های نور) *

3648
4

شعر شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (ای دلبر زبانزد آئینه‌های نور) ای دلبر زبانزد آئینه‌های نور

هر لحظه‌ روشنی بدرخشی به پای نور

هفت آسمان شكوه تو را جلوه می‌دهد

ای نور باشكوه تویی ماجرای نور

از هالة وجود تو ماه آفریده‌اند

از روشنای هر سخن تو دعای نور

ای آشنای سبز ولایت به شوق تو

باید زمین ترانه بخواند برای نور

پشت سری و سایة نور برادری

آری چه دیدنی است زمین با دو آیه نور

ای حضرت زلال وجودت مطهر است

تو چشمه‌ای زلالیت از حوض كوثر است

ای چشمة محبت عالم وجود تو

باران كرامتی است به امواج جود تو

دنیا بهشتی است ز شرح معطرت

هر جا كه بو كنیم رسد بوی عود تو

دریا نمایشی است ز اوج فضائلت

پیچیده موج موج در عالم سرود تو

سقا اگر نیامده بودی صفا نبود

دریا

  • پنج شنبه
  • 2
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 04:33
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب

مناجات شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (شاه قامت قیامتی داریم) *

3119
7

مناجات شهادت حضرت ابوالفضل(ع) (شاه قامت قیامتی داریم) شاه قامت قیامتی داریم

دلبر با ابهتی داریم

کاسه لیس جناب عباسیم

وه چه رزق و لیاقتی داریم

نسل در نسلمان ابالفضلی است

درِ این خانه قدمتی داریم

قسمت کار ما گره نشود

یاور با محبتی داریم

ورد لب هایمان ابالفضل است

هر زمانی که حاجتی داریم

آرزوی بهشت را نکنیم

زیر این خیمه جنتی داریم

وسط روضه های تاسوعا

آرزوی شهادتی داریم

تا که دست بریده یاور ماست

انتظار قیامتی داریم

خاک سرداب علقمه نشدیم

ز خدا ما شکایتی داریم

شاعر:محمد حسین رحیمیان
منبع:سایت حسینیه

  • پنج شنبه
  • 2
  • آذر
  • 1391
  • ساعت
  • 04:39
  • نوشته شده توسط
  • مرتضی پارسائیان
ادامه مطلب
 جابر عابدی

اشعار واحد برای حضرت عباس(ع) -( پشت و پناه خیمه هامی - قوت و بازو و صدامی ) * جابر عابدی

189

اشعار واحد برای حضرت عباس(ع)  -( پشت و پناه خیمه هامی - قوت و بازو و صدامی ) پشت و پناه خیمه هامی - قوت و بازو و صدامی

تنهائیام و تو امیدی - غریب ترینم و دوامی

نور چشام، ساقی حرم، ای دلاورم

نیستی و هوامه غربت و درد

فدا سرت، غصمه زیاد، هر چی پیش بیاد

آب نمیخوان اهل خیمه برگرد

پاشوتابرگردیم به خیمه عباس - بعدتوزینبم اسیروتنهاس

اباالفضلم اباالفضلم

دارم میبینم این بلاتو - تموم تیکه تیکههاتو

دستات دوتا افتاده عباس - چه جوری جون ندم برا تو

تیره تو چشماته زخم من، آهه سهم من

حرمله الهی خیر نبینه

روخاکا افتاده مشک تو، خونه اشک تو

نالههام دیگه هل من معینه

پاشوتابرگردیم به خیمه عباس - بعدتوزینبم اسیروتنهاس

اباالفضلم اباالفضلم

کمرم و شکسته داغت - پُره گلای زخم باغت

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 15:53
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

ممنون توأم غم تو روزی من است *

1424

ممنون توأم غم تو روزی من است ممنون توأم غم تو روزی من است
برپایی ماتم تو روزی من است
با دست قلم شده برایم بنویس
هر سال محرم تو روزی من است
شاعر:جواد حیدری

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 16:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

من آب را وقتی فراهم کرده بودم *

1300
1

من آب را وقتی فراهم کرده بودم من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم
قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم
آقا اگر در دست هایم بود شمشیر
من شرّشان را از سرت کم کرده بودم
دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...
حیوان صفت ها را من آدم کرده بودم
فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
دنیای آنها را جهنم کرده بودم
چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم
با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
وقتی برای مشک سر خم کرده بودم
تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم
شاعر:محسن مهدوی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:12
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

روی این پشت شکسته کوهی از غم ریخته *

3247
3

روی این پشت شکسته کوهی از غم ریخته روی این پشت شکسته کوهی از غم ریخته
بر سرم بی تو برادر خاک عالم ریخته
زود پیدا کردمت٬ این قدرها هم سخت نیست
پیکرت را دیده ام٬ در راه کم کم ریخته
رد سرخی که به دنبالم کنارت آمده
خون دست توست٬ از ما بین دستم ریخته
زخم هایت٬ ابروانت٬ بند بندت وا شدند
بر سرت انگار صدها ابن ملجم ریخته
از عمودی که سرت خوردست سنگین تر نبود؟
چهره زیبای تو بدجور درهم ریخته
شاعر:حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:19
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای *

1545

بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبۀ چشم تو ماه را
بی خود که نیست تو قمر این عشیره ای
عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست
فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست
تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست
ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
در محضر امام تو تسلیم محضی و
وا

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:20
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

به از این باش با بدان، انگار *

2274
0

به از این باش با بدان، انگار به از این باش با بدان، انگار
باب حاجاتِ بهتر از مایی
حرفِ من از حسادت است آقا
بیشتر مال ارمنی هایی
آبرودار آسمان هایی
مهربانِ عشیره یِ احساس
در شکوهِ مقامت آوردند
رحم الله عَمّیَ العباس
عشق مدیون جان فشانی هات
معرفت از ازل گرفتارت
شیر اُمّ البنین حلالت باد
تا قیامت ادب بدهکارت
آب شرمنده ات شده عباس
تشنگی مُرد از خجالت تو
مَرد و مرادنگی برای ابد
رفت زیر بلیط غیرت تو
پدر مشک های دلواپس
ساقیِ بی شراب و پیمانه
دختری منتظر نشسته بیا
حُرمتِ قول های مردانه
شاعر:وحید قاسمی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

یک مشک، یک غیرت که از آن روبرو آمد *

1860
1

یک مشک، یک غیرت که از آن روبرو آمد یک مشک، یک غیرت که از آن روبرو آمد
طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد
باید به استقبال آب و آبرویش رفت
وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد
ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید-
اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد
شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم
وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد
دیگر عمو را بعد از این سقا نمی خوانیم
دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد
نذر عمو این گوشوارها، النگوها
باید به دستش داد، وقتی دست او آمد
حالا زمین کربلا چشمان تر دارد
حالا پس از این خیمه های دربه در دارد
دستان او را از سر زینب بُریدند
حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟
عباس را از علقمه آقا نیاورده
آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد
حتی ز

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:28
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم *

2371
1

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هر دم از غصه ی جان سوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهی سقا
گه به پاس حرمت گشت زنان، چون شیرم
بوته ی عشق تو کرده است مرا چون زرِ ناب
دیگر این آتش غم ها ندهد تغییرم
گر مرا شور و جوانی و بهار عمر است
از خزان تو دگر ای گل زهرا پیرم
غیرتم گاه نهیبم زند از جا بر خیز
لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر بیان شد، ز لب شمشیرم
سایه ی پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا دولت عالم گیرم
کربلا کعبه ی عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله ی عشاق دو تا تقصیرم
شاعر:حبیب الله چ

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

نه آب آمده نه آبرو گذاشته اند *

1232

نه آب آمده نه آبرو گذاشته اند نه آب آمده نه آبرو گذاشته اند
حدود دین خدا را فرو گذاشته اند
نماز خون خدا با تیمم و این قوم
چقدر مشک برای وضو گذاشته اند
عمو از این همه مشکی که آمده خیمه
از اصغر است همان را که رو گذاشته اند
هنوز شانه به دست است دختری در پشت
مردّد است برای تو مو گذاشته اند؟
چه قدر تیر که از جنگ با علی اکبر
ذخیره کرده برای عمو گذاشته اند
چگونه داد زدی که برادرم دریاب
مگر برای تو اصلاً گلو گذاشته اند؟
شاعر:مهدی رحیمی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:31
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر *

1442
1

وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جز کوچه ی چشم تو راهی نیست دیگر
جز تو به حاجت ها الهی نیست دیگر
این جذبه ها خواهی نخواهی نیست دیگر
تو شمعی و گرمای تو پروانه پرور
مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی
ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی
بی شک ید اللهی که پرچم را گرفتی
دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی
تو ناشناسی مثل شب تا روز محشر
آمد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت
ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت
کم کم که موج سینه ات آرامشی داشت
در فکر دریا رفتی و لب های اصغر
گفتی به آقایت که خون است آخر کار
لیلای من فصل جنون است آخر کار
انا الیه راجعون است آخر کار
حالا که می دانم که چون است آخر کا

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

صدایی آمد از دریا كه مردی بر زمین افتاد *

1355

صدایی آمد از دریا كه مردی بر زمین افتاد صدایی آمد از دریا كه مردی بر زمین افتاد
و بر رخسار زرد مادری در خیمه چین افتاد
زدند آن قدر سویش تیرهای بی هوا اما
نیفتاد از نفس تا این که مشکش بر زمین افتاد
چنان بر آن چناری که جهان در سایه سارش بود
تبر زد بارها دشمن که از بالا چنین افتاد
به جای دست تیری که به چشمش بود شد حائل
زمانی که به روی خاک ها از صدر زین افتاد
فلک وقتی رکاب خالی اش را دید زد فریاد
که از انگشتریِ آسمان هایم نگین افتاد
شاعر:موسی علیمرادی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

ای قد بلند، در دلِ صحرا بلند شو *

2187
3

ای قد بلند، در دلِ صحرا بلند شو ای قد بلند، در دلِ صحرا بلند شو
ای قد خمیده، ای قَدِ طوبا بلند شو
بعد از تو نیست قوت قلبی به خواهرم
بعدِ تو می شوم تك و تنها بلند شو
از خیمه گاه تا به كنار تو آمدم
ناله زدم مُدام كه سقا بلند شو
دور و برم ببین همه در حالِ شادی اند
پایان بده به خنده و هورا بلند شو
بنگر كه دشمنان همه نزدیكتر شدند
آرامش دلِ همه زن ها بلند شو
راضی نشو كه گریه كنم اینهمه در این-
-دشتی كه هست غرق تماشا بلند شو
یك دشت چشمشان به من و اهل خیمه ها
تا كه نرفته خیمه به یغما بلند شو
دستِ تو روی خاك ولی دستِ دخترم
از ترس رفته است به بالا بلند شو
حالا كه مادرم به كنار تو آمده
حدِّاقل به خاطر زهرا بلند شو
شاعر:محمد بیات لو

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مزارت عشق را بی تاب كرده * حیدر توکلی

18238
88

مزارت عشق را بی تاب كرده مزارت عشق را بی تاب كرده
فلك را بنده ی سرداب كرده
گواهی می دهد این قبر كوچك
كه مَردی را خجالت آب كرده
شاعر:حیدر توکلی

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست *

3822
3

اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته ‌ات، تر نیست
به زیر سایه ‌ی دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟
حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو، آب‌آور نیست؟
شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست
حسین مانده و قنداقه‌ ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ‌ای که دیگر نیست
نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست
هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضه‌ی جانبازیَت،

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست *

1541
3

وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست وقتی کنار علقمه سقا دلش شکست
دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست
در خیمه دیده بود عطش موج می زند
حس کرد تا کمی خنکا را دلش شکست
دریا برای بوسه ز لب هاش تشنه بود
یک لحظه، یک امید، نه، دریا دلش شکست
مشکش پر آب کرد و روان شد به خیمه ها
اما چه شد چه دید خدایا دلش شکست
از بس که کرده بود تمنا ز مشک، تا-
-تیری رسید، مشک هم آن جا دلش شکست
ناگه عمود آمد و بر فرق او نشست
سقا سرش شکسته و زهرا دلش شکست
چشم حسین بر ره و این صحنه را که دید
آیا قدش شکست خدایا دلش شکست
یک لحظه خوب زینب خود را نگاه کرد
با یاد روزهای مبادا دلش شکست
شاعر:مهدی چراغ زاده

  • چهارشنبه
  • 6
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:51
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر حضرت عباس (ع) -( گرفته است نگاهم به اشک دیده،وضو ) * لیلا سفیدیان

1852
0

شعر حضرت عباس (ع) -( گرفته است نگاهم به اشک دیده،وضو ) گرفته است نگاهم به اشک دیده،وضو
برای حرمت تفسیر عشق وتیغ وگلو

تو را به وسعت دریای عشق می بینم
سفیر حادثه ای،مملو از رضایت او

اگرچه رسم زمان است اینکه بد باشی
اگر که خوب شوی تیر می زند هر سو

هنوز تشنه ی گمگشه های ایمانیم
هنوز تشنه ی مهریم و خالی است سبو

خدا که خواست تو باب الحوائجم باشی
به قلب ظلم بزن پهلوان بی بازو

چه رمزو راز قشنگی از عشق می دانی
که در تلاطم خون خاک می شود خوشبو

برای پاکی روحم دعا بخوان آقا
بخوان که خوب بمانم در این زمان دورو

فدای لحن صدایت که مهربان گفتی:
همیشه اول هر عشق یا حسین بگو

دوباره نام حسین وصدای فریادی
صدای گریه ی طفلی که می کند گیسو

هنوز در دل صحرا رقیه م

  • دوشنبه
  • 6
  • بهمن
  • 1393
  • ساعت
  • 11:56
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار
ادامه مطلب

وحه حضرت ابوالفضل(آقای من فقط تویی امیرم *

2269
3

وحه حضرت ابوالفضل(آقای من فقط تویی امیرم آقای من فقط تویی امیرم
من همیشه به پای تو اسیرم
آرزومه یه شب میون خوابم
عکس حرم با ششگوشه ببینم
اومدم مجلس آقا
تا بگم عشقم شما
کربلایی ده به مایی که ز خاری کمتریم
عاشقانه بی کرانه مست صاحب پرچمیم
نورعینی یا حسین یا حبیبی یا حسین
و سرم میره سر دار
حالاحالا آقا باهات دارم کار
هرچی باشه نوکر خونه زادم
قرارمون توی صحن علمدار
بس عجیب و جانفزا
چه صفایی کربلا
داره آقا صحن سقا حروله دور ضریح
ذکر مادر نام حیدر حروله دور ضریح
یا اباالفضل الدخیل یا اباالفضل الدخیل
پرچم روی گنبدت علامت
وصیتم تو راه تو شهادت
ترس ندارم از قبر و از عذابم
شفاعتم دست توا قیامت
پرچم رو گنبدت
رقص روی پرچمت
همش داره به ما میگه را

  • سه شنبه
  • 26
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 07:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر مدح حضرت عباس(اصلاً تو آفریده شدی محض دلبری *

1538
2

شعر مدح حضرت عباس(اصلاً تو آفریده شدی محض دلبری اصلاً تو آفریده شدی محض دلبری
ای شاه كار دست خدا وه چه محشری
بالا بلند قد تو قامت قیامت و
شایسته شنیدن الله اكبری
تو یك طرف و هر چه سپاه است یك طرف
در یك كلام این كه ابالفضل حیدری
اوج غرور دشمنتان در غلاف شد
تا دست سوی قبضه شمشیر می بری
قصد نبرد با صف دشمن نداشتی
تا مثل آب خوردن از آنها سر آوری
ابرو گره نزن كه زمین لرزه می شود
در زیر پات، روی هم افتند لشگری
چشمت، خودش سپاه تنومند زینب است
روز سپاه كفر ز ترس شما شب است

  • یکشنبه
  • 15
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 05:30
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد