آقا نَیا که عالمِ ما همچو کوفه است
تَرسم بیایی و شَود یک کربلا به پا
- یکشنبه
- 7
- اردیبهشت
- 1399
- ساعت
- 10:56
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
آقا نَیا که عالمِ ما همچو کوفه است
تَرسم بیایی و شَود یک کربلا به پا
سَرور سرا آمد حامل لوا آمد
کام دل روا آمد درد را دوا آمد
او مکرّم و اکرم ، او معلّم اَعلم
محرم دل عالَم ، عالِم عَلا آمد
در کمال سرمد او ، اکمل و سرآمد او
رهرو محمّد او ، وه امام ما آمد
هر عدوّ او هالک در دو ملک او مالک
سِلک سِلم را سالک ، سالک ولا آمد
سائلِ درِ او حور ، او سرور هر مسرور
در امور او مأمور ، داور و گوا آمد
او سوارۀ سالار ، اُسوۀ همه احرار
اهل حال را دلدار ، لالۀ هُدا آمد
او عُصارۀ ارواح ، او سرودِ هر مدّاح
در سلاح او اصلاح ، روح ماسوا آمد
دادگر گواهِ او ، راه عدل راهِ او
حکم دادگاه او ، محکم و رسا آمد
ماه طالع مسعود ، روح احمد محمود
مرد مصلح و موعود ، در ملأ ملا آمد
عام
گلهای باغ را تو شدی باغبان بیا
تا باغ را به بر نگرفته خزان بیا
قدم شده کمانی و اشکم روان بیا
فریاد العجل شده بر آسمان بیا
پروانه ها به شوق شما بال وا کنند
جشنی برای آمدن تو به پا کنند
در هر سحر به چشمه اشکم وضو کنم
تا با خدای خویش کمی گفتگو کنم
روزی هزار بار تو را آرزو کنم
در هر کجا همیشه تو را جستجو کنم
آقا عنایتی به من روسیاه کن
آلوده ام ولی به غلامت نگاه کن
وقتی به خال کنج لبت مبتلا شدم
از خلق دل بریدم و سوی خدا شدم
هر روز و شب به سجده به حال دعا شدم
مس بوده ام که با نفس تو طلا شدم
حالا اسیر این کره خاکی ام بیا
من مستحق این همه هجران نی ام بیا
اقتاده است در سرم حال و هوای تو
من غیر اشک ه
شب بود نورت را به مشرق ها سپردند
خورشید را حالا به این دنیا سپردند
مانند "کوثر" آیه آیه از تو جوشید
شرح نزولت را به "اعطینا" سپردند
تا خلقتت تکمیل گردد پیکرت را
در عرش دست حضرت زهرا سپردند
باید اذان عشق در گوشت بگوید...
قنداقه ات را به علیمولا سپردند
دریا ترین ذکر الی الله خدایی
تسبیح نامت را به ماهی ها سپردند
در زیر این بار امانت عرش خم شد
این شد که عشقت را به قلب ما سپردند
تنها شما هستی کس و کارم به زهرا
باور کن آقا دوستت دارم به زهرا
سرچشمه ی توحید شد نور حیاتت
ولله در واژه نمی گنجد صفاتت
جبریل پرهای خودش را نذر کرده
تا بافته گردد از آن پرها قُماطت
لب های تو شیرین تر از شهد عسل ه
آمدم باز به دربار تو با حالِ خراب
ڪاش می شدکه شوم یارِ تو با حالِ خراب
ذرّه ای نیست لیاقت که شوم نوکرتان
نشدم آه خریدارِ تو با حالِ خراب
نظرِ لطف بفرما که اسیرم شب و روز
شده ام گرچه که سربارِ تو با حالِ خراب
چکنم چاره ندارم بجز از زار شدن
پس رضایت نده آقا تو به این خوار شدن
سالها رنج کشیدم به کمالات رسم
زیرِ دستانِ تو بر فیضِ عنایات رسم
سالها رنج کشیدم که شبی یا سحری
رخصتی داده و بر رزقِ ملاقات رسم
کی سرم را به سرِ شانه نهم صاحبِ عشق
فرصتی کی شود حاصل،به زیارات رسم
چکنم چاره ندارم بجز از ناله زدن
لااقل حرف بزن مُهر سکوتت بشکن
چاره کارِ مرا کاش دوایی بڪنی
محضرِ خویش مرا کاش صدایی بکنی
خسته
تو عزیز دل مایی و به دل جا داری
خانه ات نیز همین جاست که مأوا داری
بی جهت نیست که عالم همه پروانه ی توست
بس که خوش چهره ای و صورت زیبا داری
از چه بر داد دل شیفتگانت مرسی
تو نگفتی که همیشه خبر از ما داری
سال ها هست که دنبال توام حال آنکه
خیمه ای سبز تو در دامن صحرا داری
سجده سجده به نماز تو درود و صلوات
ای که در سجده ی خود ، تربت اعلی داری
همه ی منتظران بعد خدا می گویند
تو خبر از حرم حضرت زهرا داری
آری ای دوست به آقایی تو مُعطَرفم
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
از نیامدنت معلوم است یا صاحب الزمان
که ما هنوز یک عده لایق دیدارتونیستیم
هرچند برای تو سخت میگذرد این روزها
ولی ازآن سخت تر که درانتظارتونیستیم
یک عده مثل منِ عاصی عشق می ورزندبه تو
ولی جمعه ها که میشود بی قرار تونیستیم
به یاد همه چیز بوده ایم اِلّا به یاد تو
انگار که ما؛در در دوجهان گرفتار تو نیستیم
هرچند برای فرجت گاهی دعا کرده ایم
ولی افسوس محرم اسرار تو نیستیم
سیصدو سیزده یار می خواهی که ظهورکنی
به گمانم ما همگی سیزده یار تو نیستیم
ولی دلمان به این خوش است یا صاحب الزمان
که ما شُکر خدا درشکُّ و انکار تو نیستیم
شرمنده ایم ولی برای نجات ما بیا
ظهور کن هرچند که ما لایق دیدارتو نیستیم
تو رفته ای و به راهت دو چشم تر مانده
دوباره از تو نگاهم چه بی خبر مانده
هنوز همسفر بادهای دنیایم
شبیه شاعری هستم که دربدر مانده
در انتظار تو بودند حال و پیر شدند
جوانه های به خدمت رسیده فرمانده
نگاه ملتمس من بسوی پنجره است
دعای عهد و فرج ها به پشت در مانده
برای اینکه نگاهم به خیمه ات افتد
دو چشم ناز و خمارم چه منتظر مانده
ستاره تا که بچینم از آسمان نگات
شب سیاه دلم در پی سحر مانده
بگو برای عیادت نیا به خانه ما
شفا گرفته ز دستش مریضِ درمانده
بیا که کاسه ی صبرم ز شوق لبریز است
دلم به عشق تو آدینه ها سحرخیز است
یا اَباصالح بیا دنیا پُر از ماتم شده
پُر زِ زشتی ها و پستی ها ، جهان مُبهَم شده
حالِ ما این روز ها بدجور زار و مُضطرست
گریه زاری می کنیم و دل پُر از ماتم شده
چشم ها مانندِ یک ابرِ بهاری پُر زِ اَشک
قطره هایِ اشک همچون قطرهیِ شبنم شده
کُلِّ دنیا خوب میداند که بی تُو هیچ نیست
حالْ خواهانت فقط ما نه ، همه عالم شده
دلْ شکسته کُنجِ خانه نامِ زیبایت بَریم
نامِ زیبایت به دردِ قلبِ ما مَرهم شده
می بَریم از جان و دل نامِ تُو را یا مَهدیٰا
ذکرِ یا مَهدی نوایِ مَردُمان هر دَم شده
..
دلمرده ایم و یاد تو جان می دهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان می دهد به ما
ماه خدا دومرتبه بی ماه روی تو
دارد بشارت رمضان می دهد به ما
برگرد! ای که لحظه ی افطار، عاقبت
یک روز دست های تو نان می دهد به ما
روزی سه بار غرق غریبی و بی کسی ست
حسی که بی تو وقت اذان می دهد به ما
این ماه، فرصتی ست که باز عاشقت شویم
ماه خدا دوباره زمان می دهد به ما
امسال میهمان جد تو هستیم، جانْ حسین
نامی که اشک های روان می دهد به ما
حالا که سفره، سفره ی عشق است پس خدا
هرچه بخواهد این دلمان می دهد به ما
بی شک حواله همه امسال کربلاست
مزدی که آخر رمضان می دهد به ما
بازیِ خلق دگر حوصله سر بُرد، بیا
خاطرم را غم دوری تو آزُرد، بیا
گفته بودند که در اوج بلا می آیی
صاحب الامرِ جهان! کار گره خورد؛ بیا
سلام حضرت آقای آسمانی ها
تجمع همه عشق و مهربانی ها
بهار آمد و با چشمهای تر برگشت
تویی بهار تمامیه زندگانی ها
نسیم آمدنت را بگو خبر بدهند
به ساکنان و اسیران قد کمانی ها
بیا که بوسه زند ذوالفقار از دستت
خدا نوشته برای تو قهرمانی ها
بیا که بسته شده روضه و زیارت گاه
که جان تازه بگیرند روضه خوانی ها
بیا که جمعه پیر فراق هم داده
به پای آمدنت هستی و جوانی ها
بیا نشانی کویت چنین نوشته شود
بهشت و میکده صاحب الزمانی ها
بیا که حک بشود روی سینه تقویم
ظهور حضرت آقای جمکرانی ها...
با نفس خود در آینه تا روبرو شدم
دیدم اسیر دست هزار آرزو شدم
شیطان مرا همیشه به سمت گناه خواند
از روی جهل راهی آن سمت و سو شدم
پرداختم به ظاهر و از اصل غافلم
مانند باغی از گل بی رنگ و بو شدم
ای کاش اشک بودم و جاری به گونه ای
حالا که مثل بغض بدی در گلو شدم
حرص گناه شعله کشیده است در دلم
ازاین قرار بوده اگر تندخو شدم
روراست با خدای خودم هم نبوده ام
امروز اگر که شهره به نام `دورو” شدم
دست مرا همیشه گرفته ست رحمتش
هر جا که تا کمر به گِل غم فرو شدم
`تا کی تو مغفرت کنی و من گنه کنم؟
در آتشم بسوز که بی آبرو شدم”
شرمنده ی امام زمانم که با گناه
یک عمر باعث نگرانی او شدم
اما دلم خوش است
یا صاحب الزمان ادرکنی
عطر نفست شمیم باران دارد
خورشید به تابش تو ایمان دارد
هر چشمه که از صفای تو می جوشد
پیوسته به سمت عشق جریان دارد
#منصوره_محمدی_مزینان
بیا ای که در ماندگان را معینی
بیا ای که امّید اهل یقینی
بیا ای که ذریه مصطفایی
عزیز دل و جان نرجس کجایی
زمان بی قرارت شده کی میایی
به جز اهل بیتت نداری قرینی
بیا ای که امّید اهل یقینی
یقین بی وجود تو معنا ندارد
هرآنکس که در دل غمت را ندارد
خدا در جنان بهر او جا ندارد
ملقب به طااووس خلد برینی
بیا ای که امّید اهل یقینی
اگر چه به دام غم افتاده هستم
خوشم چون به عشق تو مسرور و مستم
به امر تو بوده که من حق پرستم
نماینده حق به روی زمینی
بیا ای که امّید اهل یقینی
بشر بی ولای تو اصلا بشر نیست
نفس با ثنا خوانیت بی اثر نیست
به لطفت ز نار جهنم خبر نیست
جنان را تو سلطان عزت نشینی
بیا ای که امّید اه
ای آنکه ز دل عاشق دیدار تو هستم
نا دیده تو را واله رخسار تو هستم
.
در گردن من سلسله ی عشق تو دائم
مجنون سر کوچه و بازار تو هستم
.
عمریست که در سینه تمنای وصالت
چشمم به ره و در پی دیدار تو هستم
.
از پرده برون آی که بیگانه ببیند
بیجا نه اسیر رخ گلنار تو هستم
.
ای مهدی موعود تو چون ظل خدایی
من ملتجی سایه ی دیوار تو هستم
.
بر در گهت از بهر غلامی بپذیرم
تا فخر کنم خادم دربار تو هستم
.
هر چند که از هجر تو نالان و «فگارم»
صد شکر خدا را که گرفتار تو هستم
.
تو عاشقانه ترین شعر روزگار منی
خوش آن دمی که رسیدی و در کنار منی
کنار منزل لیلی همیشه مجنون هست
بنازمت به تو سربارم و تو یار منی...
شبیه کودکی گم گشته دنبال پدر بودن
پریشان خاطر و دل بیقرار و شعله ور بودن
شبیه عاشقی مجنون که گم کردست لیلا را
نسیم آسا میان کوه وصحرا دربدر بودن
پرستو وارهرلحظه به دنبال وطن
گشتن
درانبوه قفس پیوسته در فکر سفر بودن
دعا یعنی به راه افتادن و از پای ننشستن
فرج یعنی تکاپو داشتن، مرد خطر بودن
دعا چون بال پرواز است، پس در آسمان مردن
شرف دارد به عمری در زمین بی بال و پر بودن
تمام قفلها را با کلید توبه وا کردن
در آغوش دعای ندبه هر شب تا سحر بودن
دعا یعنی سراپا در هوایت منتظر ماندن
فرج یعنی فقط در انتظار منتظر بودن
آتش گلستان می شود وقتی بیایی
رحمت چو باران می شود وقتی بیایی
دنیا برای جشن موعود تو ای ماه
خورشید باران می شود وقتی بیایی
با اذن حق افلاک در امر تو چون هست
هرذره طوفان می شود وقتی بیایی
ای نسخه پایانیِ دست خداوند
هر درد درمان می شود وقتی بیایی
دلها شده بازار سردی از عواطف
دلها بهاران میشود وقتی بیایی
ای دستگیرِ ضعفا با قدرت تو
موری سلیمان می شود وقتی بیایی
هرشیعه را که چاه غربت کرده محبوس
سلطان کنعان می شود وقتی بیایی
ادیانِ دیگر هم همه یار تو هستند
کافر مسلمان می شود وقتی بیایی
تو توبهٔ ما را پذیرفتی و آخر
شرمنده شیطان می شود وقتی بیایی
در دولتت ثابت قدم ها پای کارند
پاینده ایمان می
ای امام مهربانم ای امام به زجانم
آمدم دستم بگیری نوکری از نوکرانم
من نمی دانم کجایی خسته گشتم ازجدایی
آمدم بادست خالی نزد تو آقا گدایی
دیده ای صدها گناهم نزد تومن روسیاهم
با همه کار بد من می کنی آقا نگاهم
من تو را یاری نکردم بهر توکاری نکردم
آبرو دادی تو بر من آبرو داری نکردم
گاهی شرو شورگشتم ازخودم رنجورگشتم
گاهی در روزوشب خود ازتوآقا دورگشتم
ای که برمن به زجانی بهتراز هر مهربانی
نوکر بیچاره ات را میدهی آقا امانی
نوکرم عبدم غلامم عشق توعشق تمامم
گر رسد روزی بیایی جان دهم بهر امامم
عشق تو برسینه دارم چون تویی داروندارم
می شود حین مماتم لحظه ای آیی کنارم
خسته ازاین روزگارم درهوایت بی قر
از هجر تو ای یار زمین گیر شدم
از زندگی خویش دگر سیر شدم
ازبس که پی دیدن رویت گشتم
یا حضرت مهدی (عج) دگر پیرشدم
#رضا_ترابی_گیلده
? یا صاحب الزمان (عج) ... ?
ای تاب و توان روح و روان جان و جهانم
ای محرمِ اسرار دل و مونس جانم
از بار جفایی که در این دهر به عیان است
از آمدنت ای شه خوبان نگرانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#رضا_ترابی ـ گیلده
گرچه دوران ِ پُر از درد است ولیکن بی خیال
چون دعا بهر فرج از هر چه درمان بهتراست
در دل شب با خلوص نیّت ِ خویش این دعا
حین سجده نزد حق با چشم گریان بهتر است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#رضا_ترابی_گیده
به چشم آینه غیر از سکوت تاری نیست
کسی که در نفسش آه بی قراری نیست
همیشه ملتهب روزمرّگی شدن است
دلی که دستخوش لحظه های جاری نیست
میان این همه تردید و ازدحام یقین
دعا برای تو جبرست اختیاری نیست
چگونه بغض زمستان چشم گل نکند
که ای تنفس سرسبز؛ دل بهاری نیست
اگر که عشق نشان زمین شود بی تو
مسلم است در آن مرکز مداری نیست
چه جای شکوه وضوح تو را نمی بیند!
از آن که منتظرت نیست انتظاری نیست
جز به درگاه تو درگاه دگر نیست مرا
بهتر از راه تو هیچ راه دگر نیست مرا
من زاعمال خود از بار گناه می ترسم
جان مولا تو بیا شاه دگر نیست مرا
#اللهم عجل لولیک الفرج
# رضا_ترابی_گیلده
یا صاحب الزمان(عج)
تا تو آیی چشمه ی امّید جاری می شود
روز گاران خزانی هم بهاری می شود
هر کویری میشود چون صحنه گلزارها
موسم خوشخوانی بلبل، قناری می شود
تا تو آیی چهره ی عالم تبسم می کند
بهر دیدارت دچار بیقراری می شود
مهر رخشان عدالت باز هم سر میزند
وقت پایان خوش هر انتظاری می شود
تا تو آیی لشگر دین خدا بر پا شود
نوبت ابراز عشق و جان نثاری می شود
می شوی فرمانده این لشگر و فرمان دهی
ظاهر اندر دست، تیغ ذوالفقاری می شود
میشود پایان ظلم ظالمان این جهان
با ظهورت مصلحا، ظالم فراری میشود
شعر :اسماعیل تقوایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
عمریست چو مجنون سر این راه نشستم
از طعنه ی این مـــردم نــــادان گُسَستم
تعجیل کـــن و رخ بنما یوسف زهـــــرا
چون پیر زمین خورده ی فرتوت شکستم
?شعر:
#کربلایی_سیدناصراسماعیل_نسب
در یافتن تو در به در میمیرم
یا بر سر کویْ یا گذر میمیرم
یک روز ز راه میرسی اما حیف
از شوقِ شنیدن خبر میمیرم
تو ای شاه ِ دل من خود گواهی
ندارم من به غیر از تو پناهی
مرا آقا تو بهتر می شناسی
من آن عبد ِ سیه چُرده تو ماهی
اگر چه قلب تو گاهی شکستم
ولی شرمنده ام از پُر گناهی
نظر کن بر دل تنگم تو آقا
بُوَد کافی به من یک دم نگاهی
دلم تنگ ست برای دیدن تو
ندارم بهتر از اشکم گواهی
مرنجان این گدای خود زهجرت
که پُر شد سینه ام از دود ِ آهی
بهای دیدنت آقا چه باشد
بگو از این گدای خود چه خواهی
بهایش هر چه باشد می پذیرم
اگر هم جان ناقابل بخواهی
تمام آرزوی من همین است
که مهمان تو من گردم الهی
#اللهم عجل لولیک الفرج
#رضا_ترابی_گیلده
کاش میشد نازنین امشب نگارم میشدی
یا شبی مهمان قلب بی قرارم میشدی
من به گیسوی تو دل می بستم ای آرام جان
تا تو آرام تمام روزگارم میشدی
بی تو هر فصلی زمستان شد در این دنیای ما
کاش آقاجان گل و باغ و بهارم میشدی
پرده بردار از رخ ای عالم فدای روی تو
تا دمی را قبله ی چشم خمارم میشدی
در قنوتم جلوه کن ای جلوه مهر خدا
تاکه در هر لحظه تکبیر و شعارم میشدی
لیلی و مجنون فقط افسانه بود ای آشنا
کاش لایق بودم آقاجان تو یارم میشدی
کار نوکر دل سپردن کار مولا دلبری
کاش میشد تا همه دار و ندارم میشدی
افتخار نوکری را از گدای خود نگیر
کاش در روز جزا هم اعتبارم میشدی
حضرت خورشیدِ رحمت من گرفتار تو ام
کاش نور پر فروغ شام تارم میشدی
من ندارم حاجتی غیر از وصال ارباب من
تا در این دلدادگی ایل و تبارم میشدی
کاش میشد تا بیایی لحظه جان دادنم
بعد از آن هم زائر سنگ مزارم میشدی
شاعر:سعید مرادی