اشعار مخصوص شهدا

مرتب سازی براساس
 سیدبشیر حسینی میانجی

شهیدان زنده اند ... (1) -(می آید از بهشت برین بوی خاک تان) * سیدبشیر حسینی میانجی

839

شهیدان زنده اند ... (1) -(می آید از بهشت برین بوی خاک تان) می آید از بهشت برین بوی خاک تان
ای تربت تیمم ما خاک پاک تان

عطر حرم معطرتان کرده تا ابد
اخلاص بود و عشق و صداقت ملاک تان

ای سالکان مسلک هفتاد و دو امید
مادر گذاشته دل خود را به ساک تان

از آیه ها گرفته ام این حرف نغز را
هرگز نمیرد آن که شود سینه چاک تان

سینا شده ست سینه ی ما بر کلیم عشق
خورشید قلب ماست رخ تابناک تان

ای سرخوشان ساغر بی باده! سالهاست
مستیّ ما نهفته به رگ های تاک تان

با جان خریده اید خطر را چو «باکری»
پروانه اید از آتش غم نیست باک تان

چون بوده است نقش نگین شما «علی»
در کوی عشق یکصدوده شد پلاک تان

ای سروها! سراسر این سرزمین شده ست
سیراب از آب قمقمه ی چاک چاک تان

در راه عشق

  • چهارشنبه
  • 22
  • اسفند
  • 1397
  • ساعت
  • 12:28
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 اسماعیل تقوایی

روز شهیدان_آنان که بر قرب خداوندی رسیدند * اسماعیل تقوایی

1058
3

روز شهیدان_آنان که بر قرب خداوندی رسیدند روز شهیدان

آنان که بر قرب خداوندی رسیدند
جان برکفان بی همانند شهیدند

ازاین سراب دنیوی با جان گذشتند
سرچشمه ی آب بقا را نیک دیدند

با جانفشانی و خداجویی وایثار
روحی خدایی بر تن ایران دمیدند

با نقد جان خاک وطن را حفظ کردند
در زیر خاک پاک میهن آرمیدند

نام حسین(ع) وفاطمه(س) سربندشان بود
این عاشقان در نزد زهرا رو سفیدند

پیر وجوان و نوجوان در بین آنهاست
برشاهدان کربلا نیکو مریدند

درخاطرات ما همیشه ماندگارند
ما ماندگان را در صف محشر امیدند

باید که بر این عاشقان دنباله رو بود
گم گشتگان را بی گمان راه پدیدند

شعر:اسماعیل تقوایی

  • چهارشنبه
  • 22
  • اسفند
  • 1397
  • ساعت
  • 16:49
  • نوشته شده توسط
  • اسماعیل تقوائی
ادامه مطلب
 قاسم نعمتی

در ایام سالگرد شهادت سردار حاج کاظم رستگار چند بیتی تقدیم میکنیم -(می خوام از دلای بیقرار بگم) * قاسم نعمتی

679
2

در ایام سالگرد شهادت سردار حاج کاظم رستگار چند بیتی تقدیم میکنیم  -(می خوام از دلای بیقرار بگم) می خوام از دلای بیقرار بگم
می خوام از قربونیای یار بگم
با اجازه از تموم شهدا
می خوام از کاظم رستگار بگم

اونکه فرمانده ی لشگرم بوده
همیشه سایش روی سرم بوده

پیرو راه امام حاج کاظمه
یه بسیجی تمام حاج کاظمه
افتخار بچه های شهرری
میشه گفت تو یک کلام حاج کاظمه

لشگر دهی میدونه همیشه
هیچ کسی حاج کاظم ما نمیشه

آخرش مزدشو از خدا گرفت
درد کهنه ی دلش شفا گرفت
عملیات پر از غرور بدر
شرق دجله بوی کربلا گرفت

این خبر پیچید میون بچه ها
حاجی ام شد زائر کرببلا

دعاش این بود تک و تنها بمونه
بدنش تو بیابون جا بمونه
ذکر یا فاطمه الزهرا به لب
بی مزار شبیه زهرا بمونه

بعد سیزده سالی که دلارو برد
با تنش شمیم زهرارو

  • شنبه
  • 25
  • اسفند
  • 1397
  • ساعت
  • 12:01
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

مثنوی به رسم شهیدان -(بیا عاشقی را رعایت کنیم ) * سیدحسن حسینی

1973
2

مثنوی به رسم شهیدان -(بیا عاشقی را رعایت کنیم ) بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم

از آن‌ها که خونین سفر کرده‌اند
سفر بر مدار خطر کرده‌اند

از آن‌ها که خورشیدِ فریادشان
دمید از گلوی سحرزادشان...

حکایت کنیم از تباری شگفت
که کوبید در هم، حصاری شگفت

از آن‌ها که پیمانۀ «لا» زدند
دل عاشقی را به دریا زدند...

هلا منکر جان و جانان ما
بزن زخم انکار بر جان ما...

بزن زخم، این مرهم عاشق است
که بی‌زخم مردن غم عاشق است

بیار آتش کینه نمرودوار
خلیلیم! ما را به آتش سپار...

در این عرصه با یار بودن خوش است
به رسم شهیدان سرودن خوش است

بیا در خدا خویش را گم کنیم
به رسم شهیدان تکلّم کنیم

مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی‌ست هان! اولین شرط عش

  • جمعه
  • 16
  • فروردین
  • 1398
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

روایت فتح -(جا مانده روی خاک صحرا رد پايت) * فاطمه عارف‌نژاد

574

روایت فتح -(جا مانده روی خاک صحرا رد پايت) جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايق‌ها صدايت

آن‌قدر از هجران ياران سوختی تا
اين داغ سنگين کرد از دنيا جدايت

دنبال عاشورا دويدی روزها را
آخر رسيدی به زمين کربلايت

فکه برايت: نردبان آسمان‌ها
يک جفت پوتين قديمی: بال‌هايت

از سال‌های جنگ مینی منتظر بود
تا خويش را روزی بيندازد به پايت

چشمت منوّر شد به ديدار شهيدان
ديدی خودت را گرم آغوشِ خدايت

رفتی ولی فتح‌المبين‌ها هست در پیش
مانده پس از تو بر زمين صدها روايت...

  • دوشنبه
  • 2
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 18:36
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

گمنام‌ترین شهید -(مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت) * وحید امیری

1001

گمنام‌ترین شهید -(مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت) مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آن‌گاه که می‌رفت سفر هیچ نداشت
گمنام‌ترین شهید را آوردند
جز پاره‌ای از عشق دگر هیچ نداشت

  • دوشنبه
  • 2
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 19:01
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

این هدیۀ کوچک -(خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر) * وحید امیری

1785

این هدیۀ کوچک -(خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر) خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکسته‌ایم، ما را بپذیر
سر در قدم تو باختن چیزی نیست
این هدیۀ کوچکی‌ست؛ از ما بپذیر

  • دوشنبه
  • 2
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 19:02
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

اوج رهایی -(آن‌قدر نقش لالۀ پرپر کشیدی) * سید محمد بابا میری

1301
1

اوج رهایی -(آن‌قدر نقش لالۀ پرپر کشیدی) آن‌قدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آن‌که آخر، عشق را در بر کشیدی

هر صبح، هنگام مرور خاطراتت
در خاطرت آلاله‌ای دیگر کشیدی

یک روز یادت هست بین آتش و خون
جسم خودت را شکل خاکستر کشیدی؟!...

تو بارها بر روی دیوار تجسم
تصویر جسم خویش را بی‌سر کشیدی

تا آن‌که بی‌نام و نشان باقی بمانی
حتی پلاک از گردن خود برکشیدی

جسمت به روی رمل‌های فکّه جا ماند
روزی که تا اوج رهایی پر کشیدی

  • دوشنبه
  • 2
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 19:03
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

خاک آسمانی -(در محضر عشق امتحان می‌دادی) * محمدحسین جعفریان

729
1

خاک آسمانی -(در محضر عشق امتحان می‌دادی) در محضر عشق امتحان می‌دادی
گویی که به خاک، آسمان می‌دادی
ای شهرۀ آسمان هفتم، چه غریب
آن شب به تن شلمچه جان می‌دادی

  • چهارشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 14:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

حماسه فاطمی‌تباران(مادران شهدا) -(روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران) * سید محمد جواد شرافت

670

حماسه فاطمی‌تباران(مادران شهدا) -(روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران) روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان به پا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران

حماسه است این تغزل است این، حکایت کوهی از گل است این
بخوان از ایمان کوهساران بگو از احساس لاله‌زاران

بخوان از آنان که بین میدان وقارشان ذوالفقارشان شد
شکوهشان داده سربه زیری چنان بلندای آبشاران

اگر ابوجهل اگر اُمَیّه تو را به خاک شکنجه بستند
«سمیه» باش و «حمامه»، نشکن میان غوغای سنگباران

«نسیبه» باش آن دلاوری که به یاد کوه احد بمانَد
خروش تو بر هجوم دشمن نهیب تو بر فرار یاران

بگو که «اُمّ‌‌ وهب» چگونه سر پسر را گرفته بر دست
رجز رجز آتش است و طوفان مقابل بهت نیزه‌داران

به قامت مادران ایمان به هیئ

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:29
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

حسن یوسف(مادران شهدا) -(حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای!) * طیبه عباسی‌

830

حسن یوسف(مادران شهدا) -(حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای!) حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشته‌ای؟

از کجا می‌آیی ای عطر دل انگیز بهشت!
از کنار چند آهوی ختن برگشته‌ای؟

تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟
خفته در تابوت حالا سوی من برگشته‌ای

با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت
با کمان آرش از مرز وطن برگشته‌ای

خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب
با تو؛ ای شمعی که بعد از سوختن برگشته‌ای!

سرد گشته آتش اما شعله‌ور مانده غمت
باز پیروز از نبردی تن به تن برگشته‌ای

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:33
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

زمزمۀ خون شهیدان -(خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است) * سیدحسن حسینی

694

زمزمۀ خون شهیدان -(خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است) خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است

پیر شیراز وضو ساخته از چشمۀ عشق
غرق در خلسۀ خونین نمازی دگر است

جسم صد چاک تو هر چند فتاده‌ست به خاک
مرغ جانت یله در اوج و فرازی دگر است...

بعد از این ساز دل زخمی ما را، یارا
پنجۀ خاطره‌ات زخمه‌نوازی دگر است...

سالکان ره توحید، مبادا سستی!
که فراروی شما راه درازی دگر است

در کف پیک سحر تا گذرد از دل شب
پاره‌های تن خورشید جوازی دگر است

نشود زمزمۀ خون شهیدان خاموش
سوز عرفانی این نغمه ز سازی دگر است

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:37
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

مگویید مرده‌اند! -(آنان که حلق تشنه به خنجر سپرده‌اند) * سیدحسن حسینی

722

مگویید مرده‌اند! -(آنان که حلق تشنه به خنجر سپرده‌اند) آنان که حلق تشنه به خنجر سپرده‌اند
آب حیات از لب شمشیر خورده‌اند

تا در بهار بارش خون بارور شود
نخلی نشانده‌اند و به یاران سپرده‌اند

بار امانتی که فلک بر نتافتش
بر دوش جان نهاده، در این راه برده‌اند

این بی‌شمار لاله‌رخان در هوای یار
تا روز وصل ثانیه‌ها را شمرده‌اند

هرچند شاخه‌های ز طوفان شکسته‌اند
هرچند شعله‌های به ظاهر فسرده‌اند

روزی‌خوران سفرۀ عشق‌اند تا ابد
ای زندگان خاک! مگویید مرده‌اند!

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:38
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

آیه‌های انقلاب -(این طرفه‌مردانی که خصم خوف و خواب‌اند) * سیدحسن حسینی

1176

آیه‌های انقلاب -(این طرفه‌مردانی که خصم خوف و خواب‌اند) این طرفه‌مردانی که خصم خوف و خواب‌اند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاب‌اند

بر خاک می‌غلتند و گل می‌روید از خاک
روح بهاران، شوکت باران و آب‌اند

نیلوفر عشق‌اند و با شوق شهادت
گرد نهال سبز حق در پیچ و تاب‌اند

نازم وقار سرخشان را، این عزیزان
زخم زبان دشنه را با خون جواب‌اند

جوشنده‌رودی پاک از سرچشمۀ خلق
سوی لقاء‌الله جاری با شتاب‌اند

بر گردهٔ شب‌باوران و شب‌پرستان
شلاّق سرخ آذرخش اضطراب‌اند

از نسل سرخ سربداران سلحشور
نام‌آوران خطهٔ دار و طناب‌اند

یار وفادار رسول عصر خویش‌اند
عماروَش، بوذرمنش، حیدرمآب‌اند

بغض‌گدازان هزاران نسل دربند
آتش‌فشانِ شیعه را خشم مذاب‌اند

در جاده‌های سربی رزم شبانگاه
چابک

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

دوست -(آن مرغ که پر زند به بام و در دوست) * قیصر امین پور

640

دوست -(آن مرغ که پر زند به بام و در دوست) آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
«این نکته نوشته‌اند بر دفتر عشق
سر دوست ندارد آن‌که دارد سرِ دوست»(۱)

آهنگ و سرود لبتان سوختن است
اندیشۀ روز و شبتان سوختن است
این چیست میان تو و پروانه و شمع
کز روز ازل مذهبتان سوختن است؟

هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم خسته شود در آخر از خنجر عشق
این نکته نوشته‌ایم بر دفتر عشق
سر دوست ندارد آن‌که دارد سر عشق
(منسوب به خواجه عبدالله انصاری)

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:41
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

بر شانۀ شما -(پرواز بی‌کرانه کشتی‌ها) * قیصر امین پور

662

بر شانۀ شما -(پرواز بی‌کرانه کشتی‌ها) پرواز بی‌کرانه کشتی‌ها
در ارتفاع ابر تماشایی‌ست
بر سطح بی‌نهایت اقیانوس
گویی هزار کشتی کوچک
با بادبان کج شده می‌رانند

رفتار کعبه‌های روان
بر شانه‌های صبر تماشایی‌ست
بر شانه‌های ای کاش
بر شانه‌های اشک
بر شانه‌های همهمه و فریاد
آه ای کجاوه‌های معلّق
در باد
ای کعبه‌های کوچک چوبی!
ما زائر ضریح شما هستیم
امّا شما
این‌گونه در طواف که هستید؟
آیا
بر شانه‌های ما
این فوج پرشکسته شمایید؟
یا نه،
این خیل خسته ماییم
کاین‌گونه سربلند
بر شانۀ نجیب شماییم؟

ما
بر شانۀ شماییم
بر شانۀ شما!

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:42
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

مدافعان وطن -(عمری به فکر مردمان شهر بودی) * میلاد حبیبی

806

مدافعان وطن -(عمری به فکر مردمان شهر بودی) عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
آسوده باش ای مرد، از امشب که دیگر
حرف و حدیث هیچ‌کس پشت سرت نیست

همسایه‌هایی که همیشه رسمشان بود
در طعنه‌ها از یکدگر سبقت بگیرند
حالا می‌آیند آخر هفته سراغت
تا از مزارت هم شده، حاجت بگیرند!

هربار از تکرار تهمت‌ها دلت سوخت
گفتی که باید مَرد، اهل درد باشد
رفتی که آن‌کس هم که بیزار است از تو
در خانه نانش گرم و آبش سرد باشد!

تو اهل بالا بودی از آغاز ای مرد
حیف است به پایین حواست بوده باشد
این زخم‌های بی‌محابایی که خوردی
شاید همان نان لباست بوده باشد!

با این همه در اوج خواهد ماند نامت
آن‌گونه که در آسمان شب، ستاره
ای سبزپوشِ روسفیدِ خفت

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:49
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

تصمیم بهتر -(بیا به خانۀ آلاله‌ها سری بزنیم) * قیصر امین پور

1007
1

تصمیم بهتر -(بیا به خانۀ آلاله‌ها سری بزنیم) بیا به خانۀ آلاله‌ها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم

به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم
سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم

شبی به حلقۀ درگاه دوست دل بندیم
اگر چه وا نکند، دست کم دری بزنیم

تمام حجم قفس را شناختیم، بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم

به اشک خویش بشوییم آسمان‌ها را
ز خون به روی زمین رنگ دیگری بزنیم

اگر چه نیّت خوبی‌ست زیستن اما
خوشا که دست به تصمیم بهتری بزنیم

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شهیدان جنون -(ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم) * علیرضا قزوه

922
1

شهیدان جنون -(ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم) ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم

شهر ما آن‌سوی آبی‌هاست، دور از دسترس
شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم

اندکی بالاتر از آبادی تسلیم محض
صاف می‌آیی سر کوی «صراط المستقیم»

خاک آن عرشی‌ست، گل‌هایش زیارت‌نامه‌خوان
سنگ‌فرش آسمانش، بال‌های یاکریم

شهر ما آبادی عشق است، اما راز عشق
عشق یعنی واژه‌های رمز قرآن کریم

عشق یعنی قاف و لام «قل هو الله احد»
عشق یعنی باء «بسم الله الرحمن الرحیم»

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:17
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 آرش براری

پرچم انقلاب -(سرباز نه، این برادران سردارند) * آرش براری

1234
1

پرچم انقلاب -(سرباز نه، این برادران سردارند) سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
مردم رفتند زیر تابوت سه‌رنگ
تا پرچم انقلاب را بردارند

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:21
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

سبکباران ساحل‌ها(شهدای غواص) -(«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها») * بُشری صاحبی

1224

سبکباران ساحل‌ها(شهدای غواص) -(«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها») اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمی‌‌فهمند عاقل‌ها...

به ذکر یا علی آغاز شد این عشق، پس غم نیست
«اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»

همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
«جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها»

به یُمن ذکر یا زهرایشان شد باز معبرها
«که سالک بی‌خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‌ها»

به گوش موج‌ها خواندند غواصان، شب حمله:
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها»...

و راز دست‌های بسته آخر فاش شد آری!
«نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟»

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
«مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَعِ الدُنیا و اَهمِلها»

  • جمعه
  • 6
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:38
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

مشتی گره کرده(شهدای غواص) -(آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!) * عبدالرحیم سعیدی راد

567

مشتی گره کرده(شهدای غواص) -(آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!) آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیه‌ام... بال و پرم آنجاست...

قرآن جیبی، قدری از پیراهنی خاکی
یک ساعت کهنه کنار دفترم آنجاست...

دست و... خشابی خالی و... مشتی گره‌ کرده
عکس امام و قطعه‌ای از باورم آنجاست

یک قمقمه، یک فین غواصی و یک لبخند
یک یادگاری از نگاه مادرم آنجاست

مهر نمازم لای شب‌بوها نمایان است
«یک چشمه، یک رود» از دو چشمان ترم آنجاست

حالا ببند آن چشم‌های نازنینت را
تا ننگری که استخوان پیکرم آنجاست

  • جمعه
  • 6
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

متن شعر دفاع مقدس و شهدا -(حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم) * یوسف رحیمی

733

متن شعر دفاع مقدس و شهدا  -(حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم) حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر می‌گذارم

بگذار دستت را به روی شانه‌ام باز
از دست رفته بعد تو صبرم، قرارم!

قرآن که می‌خوانم تو هم می‌خوانی انگار
کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم

وقتی نگاهت از رهایی حرف می‌زد
احساس می‌کردم تو را دیگر ندارم

یادت می‌آید موقع رفتن چه گفتی؟
جان عزیزت روز و شب چشم‌انتظارم

سر می‌گذارم روی خاکت باز امشب
ای کاش سر از خاک دیگر برندارم

  • دوشنبه
  • 9
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 20:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

مرهم عشق -(گفتند از صلح،‌ گفتند جنگ افتخاری ندارد) * جعفر رسول زاده

541

مرهم عشق -(گفتند از صلح،‌ گفتند جنگ افتخاری ندارد) گفتند از صلح،‌ گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد

گفتند شمشیرها را در قاب خاتم بگیرید!
ابزار عیّار بودن، اینجا عیاری ندارد

گفتند مردانه مردن یک اصطلاحِ قدیمی‌ست
بر کشته، اشکی نریزید، وقتی مزاری ندارد!

گفتند آن هشت ساغر، از بادۀ خانگی بود
مستِ شرابِ تساهل، دیگر خماری ندارد

گفتند، گفتند، گفتند تا بشکند پایِ غیرت
غافل که این زخم جز عشق، مرهم‌ گذاری ندارد

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 10:42
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

تکرار کربلا -(خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند) * عباس شاه زیدی

625

تکرار کربلا -(خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند) خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بی‌بال و بی‌پر آوردند

رهاتر از نفس صبح، با نسیم صبا
به سوی عرش پریدند و پر درآوردند...

هزار پنجره را رو به آه، وا کردند
هزار حنجره الله‌اکبر آوردند

دوباره تکه‌ای از خاک را نشان کردند
دوباره پیکر صدچاک و بی‌سر آوردند

برای این همه چشمان منتظر امروز
هزار دیدۀ در خون شناور آوردند

از آن همه نفس شعله‌ور ولی تنها
پلاک و چفیه و یک تکه دفتر آوردند

بهار نیست؛ ولی از کجا نمی‌دانم،
چگونه این همه یاس معطّر آوردند...

غبار آه نشسته‌ست بر در و دیوار
چقدر آینه یک‌بار دیگر آوردند

به روی شانه چنان استوار می‌رفتند
که اشک کوچه و بازار را درآوردند...

دوباره شهر، به ت

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:04
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

بی‌نشانی -(وانهاده‌ست به میدان بدنش را این بار) * محمد علی مجاهدی

618

بی‌نشانی -(وانهاده‌ست به میدان بدنش را این بار) وانهاده‌ست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبرده‌ست تنش را این بار

تا ز مرز خودی خود گذرد، تجربه کرد
پا نهادن به سر خویشتنش را این بار

زین سپس خلوت او معبد ابراهیمی‌ست
که شکسته‌ست بت ما و منش را این بار

آن‌قَدر رفته در این مرحله از خویش که من
خوانده‌ام فاتحۀ آمدنش را این بار

مثل یک موج در آغوش خطر حس می‌کرد
لحظۀ آبی دریا شدنش را این بار

تا از او گَرد تعلق نشود دامن‌گیر
همه دیدند به دریا زدنش را این بار

دل من چشم تو روشن! که نسیم آورده‌ست
بویی از رایحۀ پیرهنش را این بار

سینه‌سرخانِ مهاجر که روایت کردند
بال در بالِ مَلَک پر زدنش را این بار:

دیده بودند به تشییع شقایق‌هامان
بر سر دست مل

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:06
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

چشم یعقوب(پدران شهدا) -(مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند) * انسیه سادات هاشمی

682

چشم یعقوب(پدران شهدا) -(مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند) مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند...

می‌گفت امانت من آمد برای رفتن
کِی رسم بوده اصلاً یک رهگذر بماند؟...

حتماً به تو شهادت می‌آید و به من داغ
باید رها شود تیر، باید سپر بماند

دیدار واپسین است، معنای بغض این است:
وقت سفر بگویند: «این یک نفر بماند»

وقت وداع فرزند، آن‌قدر ریخت اسفند
تا آتش فراقش خود شعله‌ور بماند

حالا به یک پر از او راضی‌ست چشم‌هایش
چشمی که قول داده دائم به در بماند

تا این که شوکرانش، جاری شود به جانش
جانی که قسمت اوست چون محتضر بماند

مرگ است انتظارش، ترجیح می‌دهد تا
با یک خبر «بمیرد» تا بی‌خبر «بماند»

این‌بار یوسف اما هرگز نخواهد آمد
باید که

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:07
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

کلبۀ احزان -(کسی مانند تو شب‌ها به قبرستان نمی‌آید) * علی سلیمانی

739

کلبۀ احزان -(کسی مانند تو شب‌ها به قبرستان نمی‌آید) کسی مانند تو شب‌ها به قبرستان نمی‌آید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمی‌آید

میان قبرها یک گوشه را گلزار می‌خوانند
کسی تا گل نباشد سمت این گلدان نمی‌آید

به یادت مانده روزی را که گفتی ای پسر! با عشق
کسی که می‌رود سمت خطر، آسان نمی‌آید

پسر رفت و تو با اندوه جانکاهی به خود گفتی
که جز رخت سفر رختی به این گردان نمی‌آید

عصای دستت از دست تو رفته، خوب می‌دانی
که این یوسف سلامت جانب کنعان نمی‌آید

نشستی کنج خانه سال‌ها، بی‌شک به این خانه
دگر نامی به غیر از کلبۀ احزان نمی‌آید

شلوغی‌های بعد از جنگ را دیدی، خدا را شکر
صدای گریه‌ات تا آن سوی ایوان نمی‌آید

نشستی، صبر کردی، صبر کردی، طاقت آوردی
اگر که عاشق

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

آسمان می‌آورند -(فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند) * محمد زارعی

673
1

آسمان می‌آورند -(فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند) فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان می‌آورند

بعد فهمیدم که در واقع کبوتر بوده‌ای
چون قفس پشت قفس هی آسمان می‌آورند...

جای تو ای مرد! روی شانۀ این مردم است
حق بده! دارند با خود قهرمان می‌آورند

حکمتی دارد اگر هم پشت گردون خم شده
خب جهان هم پیر شد از بس جوان می‌آورند

در گذار از کوی مفقودالاثرها بادها
بوی یاس از سوی قبر بی‌نشان می‌آورند

شادم از برگشتنت، ناراحتم از رفتنت
عشق‌ها لبخند و بغض هم‌زمان می‌آورند

فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان می‌آورند

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:17
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

آیه‌های صبر_(پدران شهدا) -(دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند) * حسن اسحاقی

1215

آیه‌های صبر_(پدران شهدا) -(دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند) دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند
لحظه‌ای تردید چشمت را پشیمان می‌کند

مرد گاهی قدبلند و خوش‌بیان و شوخ نیست
مرد گاهی چهره‌اش را نیز پنهان می‌کند

گاه او را می‌ستایند و نمی‌دانند اوست
گاه بعضی‌ها که می‌پرسند کتمان می‌کند

گاه‌گاهی می‌روم با «مرد» هم‌دردی کنم
اشتیاقم را به یک لبخند مهمان می‌کند

از پسرهایش که می‌پرسم جوابش ساده است:
«انتخاب مردها را عشق آسان می‌کند»

اولی بی‌سر که برمی‌گشت خیلی شکر کرد
شکر نعمت نیز نعمت را فراوان می‌کند

دومی مفقود شد، رو کرد سمت سومی...
مرد گاهی درد را با درد درمان می‌کند...

آیه‌های صبر از عمق نگاهش خواندنی‌ست
مرد با آرامشش تفسیر قرآن می‌کند

زل بزن در چشم او

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:18
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد