اشعار مخصوص شهدا

مرتب سازی براساس

بر شانۀ شما -(پرواز بی‌کرانه کشتی‌ها) * قیصر امین پور

453

بر شانۀ شما -(پرواز بی‌کرانه کشتی‌ها) پرواز بی‌کرانه کشتی‌ها
در ارتفاع ابر تماشایی‌ست
بر سطح بی‌نهایت اقیانوس
گویی هزار کشتی کوچک
با بادبان کج شده می‌رانند

رفتار کعبه‌های روان
بر شانه‌های صبر تماشایی‌ست
بر شانه‌های ای کاش
بر شانه‌های اشک
بر شانه‌های همهمه و فریاد
آه ای کجاوه‌های معلّق
در باد
ای کعبه‌های کوچک چوبی!
ما زائر ضریح شما هستیم
امّا شما
این‌گونه در طواف که هستید؟
آیا
بر شانه‌های ما
این فوج پرشکسته شمایید؟
یا نه،
این خیل خسته ماییم
کاین‌گونه سربلند
بر شانۀ نجیب شماییم؟

ما
بر شانۀ شماییم
بر شانۀ شما!

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:42
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

مدافعان وطن -(عمری به فکر مردمان شهر بودی) * میلاد حبیبی

649

مدافعان وطن -(عمری به فکر مردمان شهر بودی) عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
آسوده باش ای مرد، از امشب که دیگر
حرف و حدیث هیچ‌کس پشت سرت نیست

همسایه‌هایی که همیشه رسمشان بود
در طعنه‌ها از یکدگر سبقت بگیرند
حالا می‌آیند آخر هفته سراغت
تا از مزارت هم شده، حاجت بگیرند!

هربار از تکرار تهمت‌ها دلت سوخت
گفتی که باید مَرد، اهل درد باشد
رفتی که آن‌کس هم که بیزار است از تو
در خانه نانش گرم و آبش سرد باشد!

تو اهل بالا بودی از آغاز ای مرد
حیف است به پایین حواست بوده باشد
این زخم‌های بی‌محابایی که خوردی
شاید همان نان لباست بوده باشد!

با این همه در اوج خواهد ماند نامت
آن‌گونه که در آسمان شب، ستاره
ای سبزپوشِ روسفیدِ خفت

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:49
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

تصمیم بهتر -(بیا به خانۀ آلاله‌ها سری بزنیم) * قیصر امین پور

854
1

تصمیم بهتر -(بیا به خانۀ آلاله‌ها سری بزنیم) بیا به خانۀ آلاله‌ها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم

به یک بنفشه صمیمانه تسلیت گوییم
سری به مجلس سوگ کبوتری بزنیم

شبی به حلقۀ درگاه دوست دل بندیم
اگر چه وا نکند، دست کم دری بزنیم

تمام حجم قفس را شناختیم، بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم

به اشک خویش بشوییم آسمان‌ها را
ز خون به روی زمین رنگ دیگری بزنیم

اگر چه نیّت خوبی‌ست زیستن اما
خوشا که دست به تصمیم بهتری بزنیم

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شهیدان جنون -(ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم) * علیرضا قزوه

756
1

شهیدان جنون -(ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم) ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم

شهر ما آن‌سوی آبی‌هاست، دور از دسترس
شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم

اندکی بالاتر از آبادی تسلیم محض
صاف می‌آیی سر کوی «صراط المستقیم»

خاک آن عرشی‌ست، گل‌هایش زیارت‌نامه‌خوان
سنگ‌فرش آسمانش، بال‌های یاکریم

شهر ما آبادی عشق است، اما راز عشق
عشق یعنی واژه‌های رمز قرآن کریم

عشق یعنی قاف و لام «قل هو الله احد»
عشق یعنی باء «بسم الله الرحمن الرحیم»

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:17
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 آرش براری

پرچم انقلاب -(سرباز نه، این برادران سردارند) * آرش براری

564
1

پرچم انقلاب -(سرباز نه، این برادران سردارند) سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
مردم رفتند زیر تابوت سه‌رنگ
تا پرچم انقلاب را بردارند

  • پنج شنبه
  • 5
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 13:21
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

سبکباران ساحل‌ها(شهدای غواص) -(«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها») * بُشری صاحبی

906

سبکباران ساحل‌ها(شهدای غواص) -(«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها») اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمی‌‌فهمند عاقل‌ها...

به ذکر یا علی آغاز شد این عشق، پس غم نیست
«اگر آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»

همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
«جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها»

به یُمن ذکر یا زهرایشان شد باز معبرها
«که سالک بی‌خبر نبوَد ز راه و رسم منزل‌ها»

به گوش موج‌ها خواندند غواصان، شب حمله:
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها»...

و راز دست‌های بسته آخر فاش شد آری!
«نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟»

شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
«مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَعِ الدُنیا و اَهمِلها»

  • جمعه
  • 6
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:38
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

مشتی گره کرده(شهدای غواص) -(آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!) * عبدالرحیم سعیدی راد

427

مشتی گره کرده(شهدای غواص) -(آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!) آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیه‌ام... بال و پرم آنجاست...

قرآن جیبی، قدری از پیراهنی خاکی
یک ساعت کهنه کنار دفترم آنجاست...

دست و... خشابی خالی و... مشتی گره‌ کرده
عکس امام و قطعه‌ای از باورم آنجاست

یک قمقمه، یک فین غواصی و یک لبخند
یک یادگاری از نگاه مادرم آنجاست

مهر نمازم لای شب‌بوها نمایان است
«یک چشمه، یک رود» از دو چشمان ترم آنجاست

حالا ببند آن چشم‌های نازنینت را
تا ننگری که استخوان پیکرم آنجاست

  • جمعه
  • 6
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 یوسف رحیمی

متن شعر دفاع مقدس و شهدا -(حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم) * یوسف رحیمی

586

متن شعر دفاع مقدس و شهدا  -(حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم) حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر می‌گذارم

بگذار دستت را به روی شانه‌ام باز
از دست رفته بعد تو صبرم، قرارم!

قرآن که می‌خوانم تو هم می‌خوانی انگار
کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم

وقتی نگاهت از رهایی حرف می‌زد
احساس می‌کردم تو را دیگر ندارم

یادت می‌آید موقع رفتن چه گفتی؟
جان عزیزت روز و شب چشم‌انتظارم

سر می‌گذارم روی خاکت باز امشب
ای کاش سر از خاک دیگر برندارم

  • دوشنبه
  • 9
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 20:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

مرهم عشق -(گفتند از صلح،‌ گفتند جنگ افتخاری ندارد) * جعفر رسول زاده

400

مرهم عشق -(گفتند از صلح،‌ گفتند جنگ افتخاری ندارد) گفتند از صلح،‌ گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد

گفتند شمشیرها را در قاب خاتم بگیرید!
ابزار عیّار بودن، اینجا عیاری ندارد

گفتند مردانه مردن یک اصطلاحِ قدیمی‌ست
بر کشته، اشکی نریزید، وقتی مزاری ندارد!

گفتند آن هشت ساغر، از بادۀ خانگی بود
مستِ شرابِ تساهل، دیگر خماری ندارد

گفتند، گفتند، گفتند تا بشکند پایِ غیرت
غافل که این زخم جز عشق، مرهم‌ گذاری ندارد

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 10:42
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

تکرار کربلا -(خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند) * عباس شاه زیدی

481

تکرار کربلا -(خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند) خبر رسید که سیصد کبوتر آوردند
ولی کبوتر بی‌بال و بی‌پر آوردند

رهاتر از نفس صبح، با نسیم صبا
به سوی عرش پریدند و پر درآوردند...

هزار پنجره را رو به آه، وا کردند
هزار حنجره الله‌اکبر آوردند

دوباره تکه‌ای از خاک را نشان کردند
دوباره پیکر صدچاک و بی‌سر آوردند

برای این همه چشمان منتظر امروز
هزار دیدۀ در خون شناور آوردند

از آن همه نفس شعله‌ور ولی تنها
پلاک و چفیه و یک تکه دفتر آوردند

بهار نیست؛ ولی از کجا نمی‌دانم،
چگونه این همه یاس معطّر آوردند...

غبار آه نشسته‌ست بر در و دیوار
چقدر آینه یک‌بار دیگر آوردند

به روی شانه چنان استوار می‌رفتند
که اشک کوچه و بازار را درآوردند...

دوباره شهر، به ت

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:04
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

بی‌نشانی -(وانهاده‌ست به میدان بدنش را این بار) * محمد علی مجاهدی

470

بی‌نشانی -(وانهاده‌ست به میدان بدنش را این بار) وانهاده‌ست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبرده‌ست تنش را این بار

تا ز مرز خودی خود گذرد، تجربه کرد
پا نهادن به سر خویشتنش را این بار

زین سپس خلوت او معبد ابراهیمی‌ست
که شکسته‌ست بت ما و منش را این بار

آن‌قَدر رفته در این مرحله از خویش که من
خوانده‌ام فاتحۀ آمدنش را این بار

مثل یک موج در آغوش خطر حس می‌کرد
لحظۀ آبی دریا شدنش را این بار

تا از او گَرد تعلق نشود دامن‌گیر
همه دیدند به دریا زدنش را این بار

دل من چشم تو روشن! که نسیم آورده‌ست
بویی از رایحۀ پیرهنش را این بار

سینه‌سرخانِ مهاجر که روایت کردند
بال در بالِ مَلَک پر زدنش را این بار:

دیده بودند به تشییع شقایق‌هامان
بر سر دست مل

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:06
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

چشم یعقوب(پدران شهدا) -(مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند) * انسیه سادات هاشمی

516

چشم یعقوب(پدران شهدا) -(مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند) مثل پرنده‌ای که بی‌بال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند...

می‌گفت امانت من آمد برای رفتن
کِی رسم بوده اصلاً یک رهگذر بماند؟...

حتماً به تو شهادت می‌آید و به من داغ
باید رها شود تیر، باید سپر بماند

دیدار واپسین است، معنای بغض این است:
وقت سفر بگویند: «این یک نفر بماند»

وقت وداع فرزند، آن‌قدر ریخت اسفند
تا آتش فراقش خود شعله‌ور بماند

حالا به یک پر از او راضی‌ست چشم‌هایش
چشمی که قول داده دائم به در بماند

تا این که شوکرانش، جاری شود به جانش
جانی که قسمت اوست چون محتضر بماند

مرگ است انتظارش، ترجیح می‌دهد تا
با یک خبر «بمیرد» تا بی‌خبر «بماند»

این‌بار یوسف اما هرگز نخواهد آمد
باید که

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:07
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

کلبۀ احزان -(کسی مانند تو شب‌ها به قبرستان نمی‌آید) * علی سلیمانی

518

کلبۀ احزان -(کسی مانند تو شب‌ها به قبرستان نمی‌آید) کسی مانند تو شب‌ها به قبرستان نمی‌آید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمی‌آید

میان قبرها یک گوشه را گلزار می‌خوانند
کسی تا گل نباشد سمت این گلدان نمی‌آید

به یادت مانده روزی را که گفتی ای پسر! با عشق
کسی که می‌رود سمت خطر، آسان نمی‌آید

پسر رفت و تو با اندوه جانکاهی به خود گفتی
که جز رخت سفر رختی به این گردان نمی‌آید

عصای دستت از دست تو رفته، خوب می‌دانی
که این یوسف سلامت جانب کنعان نمی‌آید

نشستی کنج خانه سال‌ها، بی‌شک به این خانه
دگر نامی به غیر از کلبۀ احزان نمی‌آید

شلوغی‌های بعد از جنگ را دیدی، خدا را شکر
صدای گریه‌ات تا آن سوی ایوان نمی‌آید

نشستی، صبر کردی، صبر کردی، طاقت آوردی
اگر که عاشق

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:15
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

آسمان می‌آورند -(فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند) * محمد زارعی

532
1

آسمان می‌آورند -(فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند) فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان می‌آورند

بعد فهمیدم که در واقع کبوتر بوده‌ای
چون قفس پشت قفس هی آسمان می‌آورند...

جای تو ای مرد! روی شانۀ این مردم است
حق بده! دارند با خود قهرمان می‌آورند

حکمتی دارد اگر هم پشت گردون خم شده
خب جهان هم پیر شد از بس جوان می‌آورند

در گذار از کوی مفقودالاثرها بادها
بوی یاس از سوی قبر بی‌نشان می‌آورند

شادم از برگشتنت، ناراحتم از رفتنت
عشق‌ها لبخند و بغض هم‌زمان می‌آورند

فکر می‌کردم که قدری استخوان می‌آورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان می‌آورند

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:17
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

آیه‌های صبر_(پدران شهدا) -(دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند) * حسن اسحاقی

971

آیه‌های صبر_(پدران شهدا) -(دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند) دیدن یک مرد گاهی کار طوفان می‌کند
لحظه‌ای تردید چشمت را پشیمان می‌کند

مرد گاهی قدبلند و خوش‌بیان و شوخ نیست
مرد گاهی چهره‌اش را نیز پنهان می‌کند

گاه او را می‌ستایند و نمی‌دانند اوست
گاه بعضی‌ها که می‌پرسند کتمان می‌کند

گاه‌گاهی می‌روم با «مرد» هم‌دردی کنم
اشتیاقم را به یک لبخند مهمان می‌کند

از پسرهایش که می‌پرسم جوابش ساده است:
«انتخاب مردها را عشق آسان می‌کند»

اولی بی‌سر که برمی‌گشت خیلی شکر کرد
شکر نعمت نیز نعمت را فراوان می‌کند

دومی مفقود شد، رو کرد سمت سومی...
مرد گاهی درد را با درد درمان می‌کند...

آیه‌های صبر از عمق نگاهش خواندنی‌ست
مرد با آرامشش تفسیر قرآن می‌کند

زل بزن در چشم او

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:18
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

خاطرات(مادران شهدا) -(بر مزاری نشست و پیدا شد،) * سید محمد غفاری

561
1

خاطرات(مادران شهدا) -(بر مزاری نشست و پیدا شد،) بر مزاری نشست و پیدا شد،
حس پنهان مادر و فرزند
خاطرات از نگاه او جاری
در دلش داغ و بر لبش لبخند

ناگهان در دلش غمی حس کرد
زیر و رو شد زمان، زمین لرزید
لحظه‌ای پلک‌های خود را بست
جنگ را در مقابلش می‌دید

دو جوان شهید آوردند
بغض مادر شکست در خیمه
تا که شرمنده‌اش نباشد عشق
نه! نیامد، نشست در خیمه

لحظه‌ای بعد در دل دشمن
نوجوانی به روی خاک افتاد
نام او را در آسمان می‌دید
گرچه از گردنش پلاک افتاد

قبرها را یکی‌یکی می‌شست
قطره‌قطره نگاه آرامش
دیدن عکس‌ها به او می‌داد
خبری از شهید گمنامش...

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:19
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

چشم به راه -(اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست) * زهرا نایینی‌فرد

704

چشم به راه -(اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست) اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست

تو از کدام بهاری؟ تو، ای شکوفۀ زخم!
که عطر خانه‌ام از جانماز و جامۀ توست

هنوز داغ تو تازه‌ست، مثل رنگ انار
و رودخانۀ چشمان من، ادامۀ توست

دوباره من غزل عاشقانه خواهم گفت
و عاشقانه‌ترین شعر من، چکامۀ توست

همیشه چشم به راه توام که برگردی
هزار پنجره در انتظار نامۀ توست

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:21
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

زنده شدن -(گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را) * مهدی پرویز

573

زنده شدن -(گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را) گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
برده‌ام تا بسپارم به دم تیر بدن را

باد از پیرهنت رد شده تا باز بیارد
به مشام گل هر باغچه‌ای عطر ختن را

کربلایی‌ست هویزه که در آن عهد نمودی
مثل مولات نبینی به بدن غسل و کفن را...

پای در راه شهادت که نهادی و سرت رفت
یاد دادی به همه عالمیان زنده شدن را

حال با خواندن یک دسته گل فاتحه بر تو
قصد دارم که معطر بکنم باز دهن را

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:23
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

عباس جبهه‌ها -(باران تیر آمد به بالینِ کبوترها) * علیرضا اطلاقی

463

عباس جبهه‌ها -(باران تیر آمد به بالینِ کبوترها) باران تیر آمد به بالینِ کبوترها
خون می‌چکید از لابه‌لای زخمی پرها

در پیکر دشمن هراس مرگ می‌پیچید
از خشمناک نعرۀ الله‌اکبرها...

ما هر زمان عباس را در جبهه می‌دیدیم
در روی «همت‌ها» و سیمای «دل آذرها»

در کربلای پنج من دیدم که می‌رفتند
بر سینۀ سرنیزه‌های خصم، پیکرها

در کربلای پنج من دیدم که می‌گفتند
«الله اکبر»! «یا حسین»! عباس و جعفرها

دیدم پس از مرگ برادر خطبه می‌خواند
زینب درون دیدۀ گریان خواهرها

یا فاطمه! صبر تو را من بارها دیدم
در بردبار سینۀ سوزان مادرها

در کربلای پنج در خط مقدم بود
باران تیر آمد به بالین کبوترها

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:26
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

بوی سیب -(چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت) * زکریا اخلاقی

485
0

بوی سیب -(چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت) چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحه‌ای دل‌فریب داشت

وقتی که رفت، مثل شهیدان کربلا
پیراهنی سپید پر از بوی سیب داشت

چشمش پر از طراوت سبز حضور بود
روحی بلند و حال و هوایی غریب داشت

همراه عاشقان شهادت شب عروج
دست دعا به سنگر اَمّن یُجیب داشت

رفت و به توشۀ سفر آسمانی‌اش
تسبیح و مُهر و شانه و قرآن به جیب داشت

خونین کفن به کوی ملاقات دوست رفت
در آرزوی وصل، دلی بی‌شکیب داشت

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:27
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر غزل شهدا -(صدها پرنده مثل تو بی‌بال و پر شده‌ست) * پانته آ صفایی

662

متن شعر غزل شهدا -(صدها پرنده مثل تو بی‌بال و پر شده‌ست) صدها پرنده مثل تو بی‌بال و پر شده‌ست
صدها درخت سبز دچار تبر شده‌ست

بسیار نخل سوخته افتاده بر زمین
تا یک چراغ در شب تاریک بر شده‌ست

تا چشمه‌ای بجوشد از این سنگلاخ خشک
از اشک چشم، دامن یک ایل تر شده‌ست

با این همه عروس سیه‌پوش عجیب نیست
این سرزمین سوخته مجنون اگر شده‌ست!
...
پرسیدم او که رفت تو با بچه‌ها چطور؟...
این سال‌ها چگونه برای تو سر شده‌ست؟

چیزی نگفت، روسری‌اش را عقب کشید
دیدم چقدر خسته‌تر و پیرتر شده‌ست!

گفتم جزیره مثل من و توست، یک زن است
یک زن که داغ دیده و خونین‌جگر شده‌ست

یک زن که مثل ما جگرش تکه‌تکه است
یک زن شبیه ما که دلش شعله‌ور شده‌ست

زل زد به استکان پر از چای سرد و گفت
م

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:07
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر و رباعی شهدا -(آن روز، گدازۀ دلم را دیدم) * مصطفی محدثی خراسانی

393

متن شعر و رباعی شهدا -(آن روز، گدازۀ دلم را دیدم) آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
وقتی که به روی دوش مردم می‌رفت
تشییع جنازۀ دلم را دیدم

منبع: شعر هیئت

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:09
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر و غزل شهدا -(که دیده زیر زمین باغ بی‌خزانی را؟) * محمد سعید میرزائی

428

متن شعر و غزل شهدا -(که دیده زیر زمین باغ بی‌خزانی را؟) که دیده زیر زمین باغ بی‌خزانی را؟
نهان‌تر از سفر ریشه‌ها جهانی را

و باد از لب این خاکریز می‌روید
مگر که فاش کند قصۀ نهانی را

که گفته خاک کم از آسمان بها دارد؟
ببین در آینه‌ها خاک آسمانی را

و دشت، ساکت و ژرف است، مثل اقیانوس
که شب به سینه فرو خورده کهکشانی را

چقدر مادر او چنگ زد به سینۀ خاک!
ولی نیافت از آن سوخته، نشانی را

ولی نیافت، مگر چند تا گلولۀ سرد
ولی نیافت، مگر مشت استخوانی را

پدر در آن طرف دشت لاله‌ای را دید
که یافت بر اثرش باغ ارغوانی را...

به سوی شهر مه‌آلود می‌کشند غروب
ز دشت سوخته از لاله کاروانی را

منبع : شعر هیئت

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:13
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 میلاد عرفان پور

متن شعر یاران شهید شهدا -(تو زینت دل‌هایی ای اشک حماسی) * میلاد عرفان پور

911

متن شعر یاران شهید شهدا -(تو زینت دل‌هایی ای اشک حماسی) تو زینت دل‌هایی ای اشک حماسی
از کربلا می‌آیی ای اشک حماسی

عشق است نام چشمه‌های‌ اشک لبریز
از چشم‌های شیرمردان سحرخیز

آرامش جان‌های ناآرام، عشق است
در قبر خوابیدن شب اعزام، عشق است

عشق است با قاسم رسیدن محضر مرگ
قربان طعم از عسل شیرین‌ترِ مرگ

عشق است عبدالله بودن، ساعت عشق
خود را سپر کردن برای حضرت عشق

قربان اسماعیل‌های سرسپرده
دل را به امر حضرت دلبر سپرده

آن خویشتن‌داران از خود بار بسته
فرمانده‌گردان‌های دل‌های شکسته

پیران راه عشق در عین جوانی
صاحب‌زمانی‌های گرم ندبه‌خوانی

آنان که می‌دیدند مصباح‌الهدی را
آنان که فهمیدند اعجاز دعا را

آنان که عطر سیب را احساس کردند
مشق ادب در مکتب عباس

  • سه شنبه
  • 10
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 12:16
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر شهدا -(آن اسم اعظم که نشانی می‌دهندش) * مهدی جهاندار

702

متن شعر شهدا -(آن اسم اعظم که نشانی می‌دهندش) آن اسم اعظم که نشانی می‌دهندش
سربند یا زهراست محکم‌تر ببندش

هر کس که در سر آرزوی عشق دارد
هنگام رفتن با شهیدان می‌برندش

بابا! وصیّت‌نامۀ همسنگرت کو؟
این روزها خون می‌چکد از بندبندش

آقا معلم، قصه از آن روزها گفت
کردند سالِ آخری‌ها ریشخندش

شرمی نکردند از صدای سرفه‌دارش
چیزی نخواندند از نگاه دردمندش

گیرم عَلم از دست عباسی بیفتد
عباس دیگر می‌کند از جا بلندش

هر کس به این آسانی اهل کربلا نیست
کار حسین است و دل مشکل‌پسندش

  • چهارشنبه
  • 11
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 14:31
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر غزل شهدا -(باز در سوگ عزیزی اشک‌ها همرنگ خون شد) * زکریا اخلاقی

573
1

شعر غزل شهدا -(باز در سوگ عزیزی اشک‌ها همرنگ خون شد) باز در سوگ عزیزی اشک‌ها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لاله‌گون شد

مسجد آدینه گم شد در سوادِ غربی غم
روزه‌دار عاشقی را نوبتِ افطارِ خون شد

بوسه زد تیغ شهادت بر گلوی تشنۀ او
سرخ‌رو بر سفرۀ سبز تجلّی رهنمون شد

سرخوش از صهبای یارب، خطبۀ میلاد بر لب
نغمۀ «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبِه»اش در ارغنون شد

پیر سرمست سحر در دامن سجّادۀ خون
دست‌افشان، پای‌کوبان، از حجاب تن برون شد

شور شیرین، کس نمی‌داند چه‌ها کرده‌ست کاین‌سان
مسجد و محراب یک‌سر بیستون در بیستون شد

عرشیان، فرش از حریر نور گستردند، یارب
بر کدامین لب مگر «انّا الیه راجعون» شد؟

  • پنج شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:28
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
 میلاد عرفان پور

رباعی شهدا -(او جز دلِ تنگِ مبتلا هیچ نبود) * میلاد عرفان پور

615
1

رباعی شهدا -(او جز دلِ تنگِ مبتلا هیچ نبود) او جز دلِ تنگِ مبتلا هیچ نبود
جز پای سفر، دست دعا هیچ نبود
در خلوت من خداست، من هم هستم
در خلوت او غیر خدا هیچ نبود

  • پنج شنبه
  • 12
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 11:46
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر و رباعی شهدا -(یک دفتر خون، شهادتین آوردند) * مرتضی محمد پور

817
2

متن شعر و رباعی شهدا -(یک دفتر خون، شهادتین آوردند) یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
برخیز، شهید من! کجایی؟ برخیز
پیشانی‌بند «یاحسین» آوردند

بر سینۀ اروند، علم شد دستت
با تشنگی قنوت، خم شد دستت
موج از هیجان نشست، آن لحظه که دید
مانند اباالفضل، قلم شد دستت

وقت است که بادۀ خطر برداریم
دل! ای دل من! رخت سفر برداریم
گفتند که می‌رسیم ما نیز، اگر
تنها دو سه گام بیشتر برداریم

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:12
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

متن شعر شهدا -(پنج‌ساله بودم) * مرتضی محمد پور

2172
1

متن شعر شهدا -(پنج‌ساله بودم) (۱)
پنج‌ساله بودم
پدرم رفت
با یک قرآن جیبی
و پیشانی‌بند «یا زهرا»
و دست‌های اباالفضل
که همراهش بود
و مادرم که به یاد اباالفضل
روی ردّ پای پدر آب ریخت

(۲)
هفت‌ساله بودم
پدرم رفت
با دست‌های قلم‌شده مثل اباالفضل
و من
روی سنگ قبرش
مشق‌های کلاس اول را گریستم

(۳)
حالا بیست و پنج ساله شدم
پدرم رفت
اما این بار از یادها

  • پنج شنبه
  • 19
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:14
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب

شعر غزل شهدا -(وقتی که دیدمش... چه بگویم؟... بدن نداشت) * محمدجواد شاهمرادی

983

شعر غزل شهدا -(وقتی که دیدمش... چه بگویم؟... بدن نداشت) وقتی که دیدمش... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچک‌ترین نشانه‌ای از خویشتن نداشت...

آن خاکِ پاکِ سرخ معطّر، به‌جز پلاک،
- آن هم پلاکِ سوخته‌ای- در کفن نداشت

او ماه بود و یک‌ تنه تابید تا مُحاق
او شعله بود و چاره‌ای از سوختن نداشت

دیشب به خوابم آمد... بی‌خاک و بی‌پلاک
گل‌زخم‌های واشده بر پیرهن نداشت

پیشانی مرا با لبخند بوسه زد:
- «دیدی که جان هم ارزش اندوختن نداشت!»...

  • جمعه
  • 20
  • اردیبهشت
  • 1398
  • ساعت
  • 17:53
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد