عشق با نام تو معنا می دهد
لطف تو حاجات ما را می دهد
گر چه زهرا س بی حرم باشد...ولی
مرقد تو بوی زهرا س می دهد
- چهارشنبه
- 14
- آذر
- 1397
- ساعت
- 21:52
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
عشق با نام تو معنا می دهد
لطف تو حاجات ما را می دهد
گر چه زهرا س بی حرم باشد...ولی
مرقد تو بوی زهرا س می دهد
این خاک پاک مظهر موسی بن جعفر ع است
ایران همیشه کشور موسی بن جعفر ع است
حتی بهشت با همه ی زرق و برق خویش
در انحصار دختر موسی بن جعفر س است
سرچشمهٔ مهر ، فطرتِ معصومه(س)
صدیقه ی عشق حضرت معصومه
قم گر چه شده مزار معصومه ولی
در خاکِ رضاست تربتِ معصومه
باز است از حریم تو چندین در بهشت
هم دختر بهشتی و هم خواهر بهشت
قم در هجوم حادثه ها ایمن از بلاست
پر کرده دور شهر تو را مرمر بهشت
در انحنای چشم همه جلوه می کند
در این حریم زاویه ی دیگر بهشت
از لطف حوض توست اگر منعکس شده ست
در چشم خلق صورت واضح تر بهشت
در ساحل مرام تو پهلو گرفته ست
افتاد اگر کنار حرم لنگر بهشت
روزی اگر به دیدن تو قد علم کند
اصلا بعید نیست بسوزد پر بهشت
از آن زمان که قم حرم اهل بیت شد
تشبیه شد به صحن تو سر تا سر بهشت
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه هم
آرامش دلم را چندی است کرده اَم گم
حرفم شده دوباره، وِرد زبان مردم
احساس می کنم که باید به خود بیایم
پس میروم زیارت ،پابوس بانوی قم
آمدم زائر شوم محض سلام ديگري
درد ميگريد كنارت التيام ديگري
دست بالا برده ام يك گوشه از اين بارگاه
تا بگيرم شايد از خدام جام ديگري
فاطمه،اخت الرضا،آئينه ي زهرا نما
غير معصومه كريمه داشت نام ديگري
بشكند پايم به حق كفتران اين حرم
من اگر روزي بمانم زير بام ديگري
دختر معصوم خود معصومه بوده از ازل
مثل زينب دارد او اصلأ مقام ديگري
آمد و وقت ورودش گل نثار او شده
عكس اينجا عمه اش ديد احترام ديگري
ميگذارند اهل قم در مقدمش سنگ تمام
ميگذارد شام هم سنگ تمام ديگري
پاي بست اوست شد مانوس با خم هركسي
دارد عاشق ميشود دارد تلاطم هركسي
هشت جنت پيش او ديگر نمي آيد به چشم
گر شود يك بار تنها زائر قم هركسي
زائر هر چهارده معصوم در يك آن شده
رفته پيش خواهر خورشيد هشتم هركسي
شاعري چون شاطر عباس صبوحي ميشود
خورد از ته مانده ها در صحن گندم هركسي
شك ندارم كه خودش را زود پيدا ميكند
در حريم حضرت معصومه شد گم هركسي
ميشود قطعأ گداي اين كريمه تا ابد
پاشود از سفره ي اطعام مردم هركسي
از راه دوري زد صدا خواهر برادر
ديدي نديدم روي تو آخر برادر
من با اميدي آمدم منزل به منزل
شايد شود اين فاصله كمتر برادر
وقتش شده منت گذاري بر سر من
بر خواهرت در قم بزن يك سر برادر
در كوچه و بازار سرگردان نماندم
با گل شد استقبال از خواهر برادر
حرف از خرابه نيست،بيت النور دارم
اما دلم زد در هوايت پر برادر
نگذار تا ديدار افتد بر قيامت
اي قامتت تفسيري از محشر برادر
دلبستگي من به تو بي حد و مرز است
حرف مرا داري يقين باور برادر
من گفته بودم بي تو ميميرم رضاجان
سخت است بي تو زندگي ديگر برادر
يادت مي آيد گريه هايم در وداعت
مانده هنوز اين چشم هايم تر برادر
از جام نوشتيم كه از خم بنويسيم
از توبه نوشتيم كه گندم بنويسيم
يك چند صباحي به سوي كعبه نشستيم
تا از نفس قبله ي هفتم بنويسيم
آرامش و ديوانه!عجب حرف عجيبي
ديوانه نوشتيم تلاطم بنويسيم
از آب گذشتيم كه در پهنه ي اين خاك
با تربت تو باز تيمم بنويسيم
با آب نمك گير شدم در حرم تو
حق نمك آن است كه از قم بنويسيم
وقتي پدرت گفته فداها و ابوها
بايد كه تو را قبله ي هشتم بنويسيم
كعبه خودش كه قبله ي مردم نميشود
قبله بدون قبله ي هشتم نميشود
مي خوردن استخاره ندارد نياز كه
مستي بدون واسطه ي خم نميشود
آنكه نگشت دور كريمه به قصد حج
در اين مسير اهل تلاطم نميشود
در قم خلاصه گشته حرم هاي اهلبيت
اينجا به جز بهشت تجسم نميشود
با آنكه زائر تو شود وارد بهشت
حتي بهشت گوشه اي از قم نميشود
هر كس كه در شلوغي اين شهر دست خود
داده به دست پنجره ات گم نميشود
در خلوت دل گم شدم امشب دوباره
دلتنگ ياس قم شدم امشب دوباره
پرواز كردم تا حرم مثل كبوتر
با اشك چشمانم زدم آن خانه را در
زانو زدم در گوشه ي آئينه خانه
دادم سلامي محضر او عاشقانه
گفتم سلام از راه دوري آمدم من
ديدم كه تو لبريز نوري آمدم من
وقتي كه بابايت به تو گفته فداها
بايد دگر با تو چه گويند اين گداها
اي خواهر آقاي خوب و مهربانم
بند آمده در محضرت ديگر زبانم
قم با حضور تو ديار اهلبيت است
معصوم فرموده مزار اهلبيت است
جنات حق واجب شود بر زائر تو
مضمون فراوان دارد اينجا شاعر تو
فيضيه فيض از محضرت يك عمر برده ست
اي خوش به حال آنكه با عشق تو مرده ست
خاك مزارت را گذارم روي ديده
از تو به ما قب
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
هزار فخر تو را هست در جهان امّا
همین بس است شرف، خواهر رضا هستی...
نوشتهاند به تقدیر تو که زائر باش
هنوز زائر آن مشهدالرضا هستی...
به بارگاه تو دل از یقین شود لبریز
تویی که معنی «یَهدی لِمَن یَشا» هستی...
شکسته پشت من از این همه گناه، اما
چه غم مرا که توأم شافع جزا هستی...
چه خوانمت که زبان، عاجز است از وصفت
چه گویمت که تو مستغنی از ثنا هستی
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
این ماه مدینهست که بر هودجی از نور
میآید و این خطه پر از شادی و شور است
گل میدمد از ششجهت جادۀ ساوه
این دشت سراسر همه وجد است و سرور است
تسبیحکنان است در این بادیه، هر سنگ
صحرا همه در جاذبۀ فیضِ حضور است
آواز صبوحی زده باران سحرگاه
هر لالۀ این باغ یکی جام طهور است
چاووش! صلایی بزن آهنگ پگاه است
ای قافله! بشتاب که قم چشم به راه است
چون از سفر آن محمل مأنوس برآید
بس لالۀ خوشرنگ به پابوس برآید
بر ساحت سجادۀ او جلوه به جلوه
«سُبّوح» گل افشاند و «قُدّوس» برآید
در مجلس فیضش چه اشارات لطیفی
از عالَم معقول به محسوس برآی
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر میشود
قبل زائر کولهبار راه، حاضر میشود...
خوش به حال خانۀ خشتی نزدیک حرم
آخرش یک تکه از صحن مجاور میشود
دل سپردن ساده اما دل بریدن مشکل است
هر کسی یکبار آمد قم، مهاجر میشود
شیخ مییابد مفاتیح الجنان را پشت در
شاطر عباس قمی در صحن شاعر میشود
از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست
در حرم حتی زبان شعر، قاصر میشود...
رو به قم هر بار در مشهد سلامی میدهم
خادم باب الرضا با من مسافر میشود
دست را بر سینهات بگذار و چشمت را ببند
رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر میشود
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق، شهر بهشت را که بنا کردند
اول به سوی صحن و سرای تو، چندین هزار پنجره وا کردند
مشتی ستاره از فلک آوردند، در سفرههای ما نمک آوردند
بسکه بهار از فدک آوردند، در شهر قم مدینه به پا کردند
با چشمهای غرق عطش دیدیم، گنبد درون آینۀ حوض است
آن کاسههای پر شده از خورشید، سیرابمان از آب طلا کردند
ملا حسین مولویِ مداح، همراه شمس و عاصی و خورشیدی
از بس که بودهاند نمکگیرت در هر مقام شور به پا کردند
ما قاصریم وصف تو را وقتی، امثال مرعشی و بروجردی
افطارهای هر شبۀ خود را، با بوسه بر ضریح تو وا کردند
تکرار فاطمهست عبور تو، توصیف زینب است مرور تو
معصومه نام داشت حضور تو، اما تو ر
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
بساط شعر کریمانه را رقم بزنم
و از نگاه پر از اشتیاق دم بزنم
به کاشی در ساعت نوشته است چنین
«سپهر سوده به خاک درش هماره جبین»
خدا کند که همیشه فدایتان باشم
کبوتری بشوم در هوایتان باشم
که خط آبی گلدستههایتان باشم
اسیرتان شدهام...؛ خاک پایتان باشم
رسیده از لب بابا به ما ارادت قبل
دو روز فاصله افتاده از زیارت قبل
نمک چشیدۀ مهر تو «حوضِ سلطان» است
همیشه شاعرتان قطرههای باران است
قرار آینهها روبروی ایوان است
ببین که قلب ترک خوردهام بیابان است
شبیه گرد و غبارم ولی پر از دردم
به خویش آمدم و در زمان سفر کردم
رساندهاند به قم ردّ پای محز
تصویر مهتاب و شب و آیینهبندان
امشب صفای دیگری دارد شبستان
گلدستهها و آسمان سرمهای رنگ
نقش و نگار کاشی و گلهای ایوان
شهر از هیاهوها پر اما با حضورت
آرامش باغ ارم دارد خیابان
جایی به غیر از خانهٔ امن شما نیست
چتر امانی بر سر ما بیپناهان
در ساحل آرامشت پهلو گرفتند
دلهای طوفان دیدهٔ جمعی پریشان
گنبد... کبوتر... اشتیاق روشن ابر...
حس زیارتنامه خواندن زیر باران
قلبم هوایی میشود پر میکشد باز
با شوق معصومانهای سمت خراسان...
تو مسیحا زاده اما دختر موسی شدی
مریم قدیسه ی ذریه ی طاها شدی
یک نخی از چادرت مانند کعبه محترم
قبله ی عرشی ترین سجاده ی دنیا شدی
بوسه بر دست تو بر سادات واجب می شود
چون ستون عصمت الله بنی الزهرا شدی
در میان شوره زار قم بهشتی ساختی
مثل کوثر آمدی جوشیدی و دریا و شدی
جا نماز غرق نورت گوشه ی عرش خداست
در تقرب بر خدا بالاتر از بالا شدی
وحی نازل بر لبانت استناد هر حدیث
مثل بنت المصطفی صدیقه ی کبری شدی
پیش پایت دیدنی باشد قیام موسوی
با جلال فاطمی خاتون بی همتا شدی
ناز چشمان تو و دکر خداهای پدر
کو رسول الله بیند ثانی زهرا شدی
خواهر سلطان عالم کار سلطان می کند
بر حسین خانواده زینب کبری
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
یک عمر از این بام به آن بام پریدم
حالا که به بام تو رسیدم نفسی نیست
بانو! دل دل کندن از این خانه ندارم
هر گوشۀ دنیا بپرم جز قفسی نیست
جان را که به لب آمده بستم به ضریحت
جز مرگ در این لحظه برایم هوسی نیست
ای کاش سرم گوشۀ ایوان تو باشد
آن دم که در این سینۀ تنگم نفسی نیست
باز وا کرده نگاهت به حرم پای مرا
به ضریحت برسان دست تمنای مرا
چیست خاصیت این عشق که با جاذبهاش
میکشد سوی حرم خلوت شبهای مرا
مثل من خستۀ دور از وطنی، میفهمی
بهتر از هر کس دیگر دل تنهای مرا
راستش غربت قم مثل خودش سوزان است
بنشاند مگر الطاف تو در سایه مرا
به گمانم خودش این غسل زیارت باشد
اشک شوقی که گرفتهست سراپای مرا
دل من کاشی صحن است، که معمار ازل
کرده محدود به دیوار تو دنیای مرا
باید ای خوب، ببخشی به بزرگیّ خودت
غصه پر میکند از آه اگر نای مرا
آمدم سوی ضریحت، بسپار امشب هم
خادمت باز کند پیش خودت جای مرا
کجا سُکری که اینجا هست، در خُم میشود پیدا؟
بگو مستی ما از دور چندم میشود پیدا
چه تجریدیست در طور ضریح تو که با هر طوف
تجلّی میکند سینا؛ تکلم میشود پیدا
همین که درب شرقی حرم وا میشود انگار
از اشراق نگاه تو تبسم میشود پیدا
بیابم کاش خود را در صف گمگشتههای تو
که هرکس در حریمت میشود گم، میشود پیدا
ز حاصلخیزی بذر کرامات تو بود و هست
اگر در این زمین خشک گندم میشود پیدا
کسی پرسید: از قبری که پنهان شد، خبر آمد
که آن راز پر از اعجاز در قم میشود پیدا
عالم دوباره غرق شمیمی معطرست،
تابیده بر زمین قمری که منورست،
ماهی که در جزا زشفیعان محشرست،
معصومه آمده گل موسی بن جعفرست،
جشن ولادتش شده دم از شعف بزن
بی وقفه ناز مقدم جانانه کف بزن
از عشق او زمین و زمان در تلاطم است
روشن زنور او قمر و شمس و انجم است
فضل جهان به پیش مقامات او گم است
پرواز عاشقان همه دم جانب قم است
شکر خدا که این دلمان چون کبوترست
پابست این سلاله ی زیبای کوثرست
آمد زیمن مقدم او جان صفا گرفت
دنیای عاشقی همه عطر ولا گرفت
باید میان جشن سرورش عطا گرفت
عیدی زمادر و پدرش کربلا گرفت
خوشبخت کسی که طالع او فوق العاده شد
عیدی او زیارت این خانواده شد
دارد چه جلوه ای جنم کبریایی اش
نور
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
اینجا که طورِ جلوه و سینای ایزدیست
از هر کرانه نور خدا موج میزند
اینجا مطاف اهل زمین است و آسمان
وز شهپر فرشته فضا موج میزند
لبیک از زبان اجابت توان شنید
در این فضا که نور دعا موج میزند
اینجا که رشک هشت بهشت است و هفت چرخ
از شش جهت فروغ ولا موج میزند
از جلوهٔ جلال تو، ای مظهر کمال!
نور صفا در آینهها موج میزند
در کوی تو که ساحل امن است و عافیت
دریای بیکران صفا موج میزند
ای کعبهٔ امید که در بارگاه تو
نور امید در همه جا موج میزند
دستی به دستگیری دلها دراز کن
وین عقدهها ز کار دل خسته باز کن...
ای آستان تو حرم کبر
... و صبح و ظهر و عشا میوزد به خاطر تو
خوشا به حال نسیم این همیشه زائر تو
کنار چشمه، تیمم کمال بیعقلیست
مگر بهشت طلب میکند مجاور تو؟
به رنگ نور خیابان کشیدهای تا عشق
که راه را نکند گم، نگاه عابر تو
به «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» سوگند
که جز امام نباشد کسی مفسّر تو
شبیه کوزهای از رودخانه پر برگشت
دو دست خالیام از سمت لطف وافر تو
دوباره گونهٔ قم خیس شد که در شأنت
سرودهاند غزل ابرهای شاعر تو
جهان حاضر و غایب دو روی یک سکهست
که عطر فاطمه دارد شکوه ظاهر تو
به وصف گنبد و گلدسته، ای قلم خوش باش
که نیست در خور حضرت زبان قاصر تو
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
شهر قم، آشیان آل الله
شهر علم و دیانت و فرهنگ
گنبد دلگشای تو از دور
در میان منارهها پیداست
امتداد حضور آینهها
در نگاه ستارهها پیداست
آه بانو، بگیر دست مرا
که به جز تو مرا پناهی نیست
میتوان با تو تا خدا کوچید
کز حرم تا بهشت راهی نیست
در پگاهی که با دو دست نیاز
به ضریحت دخیل میبندم
پر و بال دعای خود را من
به پر جبرئیل میبندم
بس که شبها ستاره میشمرم
آسمانی شدهست دامن من
گر گناه است عاشقی کردن
گنه عالمی به گردن من
قطعهای از بهشت خوب خدا
آشکارا به منظر حرم است
طائر پرشکسته دل ما
تا همیشه کبوتر حرم است
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
وا میكنی سمت كویرِ این حوالی
با لطف پاكت پای اقیانوسها را
«امید» داروییست در دارالشفایت
كه با سخاوت میدهی مأیوسها را
با آن دم قدسی خود شبهای جمعه
رونق بده «یا نور و یا قدّوس»ها را
هر شب به یاد غربت شهر مدینه
روشن كنیم اینجا همه فانوسها را
ای آبروی آبهای این حوالی
سمت شما باز است این دستان خالی
وقتی كه من از ماه میگیرم سراغت
میآورد دل را میان كوچه باغت
هفت آسمان، صدها ستاره میشمارد
هر شب به پای درسهای چلچراغت
تو آیههای سورهٔ نوری، چگونه
پیدا كنم من راه خود را بیچراغت؟...
انگار... نه من حتم دارم در بهشتم
آن لحظ
ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینبترین زهرا
خیر کثیر تو، آیینۀ کوثر
نامت سرآغاز تکثیر خوبیها
روشنتر از نوری، در نور مستوری
پیداترین پنهان، پنهانترین پیدا
ماه مقیم قم، خورشید بیتالنور
در سایهسار توست سرتاسر دنیا
فهم زمین عاجز از درک اوصافت
والا مقامی تو در عالم بالا
وقتی که معصومان معصومهات خوانند
در وصف تو لال است شعر و شعور ما
از آه لبریزم، از اشک سرشارم
این قطره را دریاب دریاب ای دریا
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
مهمان درگاهت شدم با اينكه میدانم
اين خانه جای هر گدای لاابالی نيست
مانند شمعی میدرخشی بين زائرها
دور ضريحت هرگز از پروانه خالی نيست
باران لطف و رحمتت يکريز میبارد
در هيچ فصلی اين حوالی خشکسالی نيست
حاجت روا از قم به تهران باز میگردم؟
بعد از زيارت ديگر اين جمله سؤالی نیست
خواهش فراوان است در این دل، ولی بانو
جز دوری و دلتنگیِ مشهد، ملالی نيست
از فروغ دیدگانِ مردم راه خدائی
مِهر پُرتاب نجابت از تو دارد روشنائی
.
می شود هر دل که از دل معتکف در بارگاهت
می رهد از ناامیدی، می رسد بر پارسائی
.
صحنه آرائی نموده آب و آیینه به صحنت
این به رفع تشنگیها، آن به نفع خود نمائی
.
روح و جانرا می نوازد سازها با سوز عشقت
ره نشینان را امیدی، بینوایان را نوائی
.
در مسیر روزگاران، مهر تو چون مهر تابان
در دل ویران یاران، می کند فرمانروائی
.
می زنم گلبانگ اوج سربلندی را ز کویت
تو فروغ بی ریای قلب مردان خدائی
.
تا عروس شب به جمع اختران رخ می گشاید
گنبد خورشید رویت، می نماید دلربائی
.
تو همان معصومه ای که بوی زینب از تو آید
خسته از محنت سرائی، زائر کوی رضائ