چرخ گردون را عجب غوغا و شوری در سر است
یا که گیتی را فنا گردیده وقت محشر است
بر چه می ریزد سرشک تلخ از مژگان فلک
عالمی را رخت ماتم نوحه گر بر پیکر است
ارض هستی یکسره گردیده بی صبر و سکون
خون چکان عرش و فلک در ماتم پیغمبر است
فاطمه دخت نبی می سوزد از هجر پدر
خلقت هستی پریشان از نوای کوثر است
یک طرف نالان حسن سویی حسین و زینبین
سوی دیگر دل غمین بهر برادر حیدر است
ناگهان آمد سروشی غم مخور زهرای من
نگذرد چندی پدر واصل به وصل دختر است
مهر تابان هدایت گشته خاموش عاقبت
مرتضی دیگر غریب و بی کس و بی یاور است
آب غسل تو نخشکیده هنوز ای نور حق
دخترت پهلو شکسته بین دیوار و در است
بعد تو از
- جمعه
- 23
- بهمن
- 1388
- ساعت
- 14:01
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار