من حیدرم که ساقی اهل ولا شدم
خیبر شکسته شد که شه لافتی شدم
من حیدرم که در شب معراج احمدی
در پیش چشم خیس محمد(ص)، خدا شدم
در زیر چادری که نه خاکی، نه پاره بود
من هم عمود خیمه ی اهل کسا شدم
کیسه به دوش شهر غم و غصه ها منم؛
من همنشین سفره سرد گدا شدم
من حیدرم که صاحب داغ ولایت است
من حیدرم که در غم زهرا(ع)، فنا شدم
من حیدرم ، به خیبریان آشنا ترم؛
حالا اسیر حیله نسل زنا شدم
فصل صبوری است و همان طرفه خاک غم
عاشق شدم که لایق جام بلا شدم
دستی که بسته است و چهل مرد نابکار....
شرمنده تر ز حضرت خیر النسا شدم
او تا به آخرین نفسش پای کار من؛
من هم به داغ غربت او مبتلا شدم
آن ضربه های آخری اش خواب هر شبم؛
- سه شنبه
- 5
- فروردین
- 1393
- ساعت
- 06:30
- نوشته شده توسط
- یحیی