ای یار بیمار من دو چشم خود وا کن
تنها طرفدار من مرا تماشا کن
ای مانده بین کوچه ها با من چها کردی
ای ماه تنهایم چه بر روز من آوردی
ای دین و ایمان ـ ای فاطمه جانم
چرا تو دیگر با من سخن نمی گویی
از سینه و از پهلو به من نمی گویی
یار جوانم از غم خود کرده ای پیرم
تو می روی اما بدان من بی تو می میرم
ای دین و ایمانم ـ ای فاطمه جانم
اگر تو بر روی من دو دیده بگشایی
برای تو می گویم حدیث تنهایی
ای صبر و تاب من ببین بی صبر و تابم من
ای قد کمان بی تو سلام بی جوابم من
ای دین و ایمانم ـ ای فاطمه جانم
شمع شب تار من کمتر بزن سو سو
جان حسینت دیگر از من مگردان رو
هر شب کنار بسترت ای یار بیمارم
گه سر به زانو هستم
- دوشنبه
- 26
- اسفند
- 1392
- ساعت
- 14:02
- نوشته شده توسط
- یحیی