شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس

امشب به نخل آرزويم برگ پيداست *

3688
1

امشب به نخل آرزويم برگ پيداست امشب به نخل آرزويم برگ پيداست
بر چهره زردم نشان مرگ پيداست
امشب مرا در بستر خود واگذاريد
بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد

دوران هجرم رو به اتمامست امشب
خورشيد عمرم بر لب بامست امشب
چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم
گيسوى فرزندان خود را شانه كردم
ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!
اين آخرين راز و نيازم بود، اَسْما!
آخر نگاه خويش را، سويم بيفكن
مى خوابم اينك، پرده بر رويم بيفكن
ديدى اگر خامش به بستر خفته ام من
راحت شدم، پيش پيمبر رفته ام من!
شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد
در خانه آتش زده، ماتم بگيريد!
از من بگو با زينب آزاده من
برچيده نگذارد شود سجّاده من
من رفتم امّا، يادگارم ـ زينب ـ اين جاست
روح

  • یکشنبه
  • 28
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود *

2187

آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود
نور چشمان نبى، فاطمه زهرا بود!
گل مينوى بهشتى به جوانى پژمرد
آن كه عطر نفسش، بوى خوش گلها بود
پاره جسم نبى را ز جفا آزردند

مأمن فاطمه، بيت الحزَن صحرا بود!
همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد
كوه صبرى كه چنان ثابت و پابرجا بود!
تا جگر گوشه محراب خدا را كشتند
چشم حيدر ز غمش يكسره خون پالا بود
رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر
سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!
بارد از ديده خود خون جگر «جيرودى»
بس كه آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود
(كاظم جيرودى)

  • یکشنبه
  • 28
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

آتش به جان گلشن طاها فتاده است *

2185

آتش به جان گلشن طاها فتاده است آتش به جان گلشن طاها فتاده است
غنچه غریب زیر قدم ها فتاده است
کوثر میان شعله آتش فتاده است
زخمی باد حادثه طوبا فتاده است

بابا میان کوچه دلش پشت در مگر
مادر میان معرکه تنها فتاده است
دست فرشته ها همه از غم به صورت است
نقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است
فضه برس به داد که مادرزدست رفت
جای درنگ نیست همین جا فتاده است
بازوی او بگیر و بزن آب بر رخش
از پا به راه یاری بابا فتاده است
بانو نشسته سینه زنان آه می کشد
تا ریسمان به گردن مولا فتاده است

  • یکشنبه
  • 28
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

سوختم *

2089

 سوختم سوختم

منكه از عشق علي چون شمع شيدا سوختم

صاحب جنت منم، اما در اينجا سوختم

سوختم تا يك سر مويي نسوزد از علي

تا بماند رهبرم من بي مهابا سوختم

بي گنه بودم ولي در آتشم انداختند

محسنم شد كشته، ناليدم كه بابا سوختم

زينبم مي ديد آتش زائر رويم شده

از پريشاني او در بين اعدا سوختم

صورت آتش گرفته تا زسيلي شد كبود

شكر كردم، بهر حفظ جان مولاسوختم

مثل چشم مجتبي مسمار يارب سرخ بود

من نمي گويم چه شد تنهاي تنها سوختم

هركه نان از سفره ي ما برده بود استاده بود

بسكه نامردي بود در اين تماشا سوختم

سوختم تا شعله ي عشقت بماند جاودان

پاي تا سر يا علي با اين تمنا سوختم

جواد حيدري

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:18
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

به دلم افتاده *

2729

به دلم افتاده به دلم افتاده

به دلم افتاده مادر دردتو دوا می گیره

خوب می شی مادر دوباره خونمون صفا می گیره

به دلم افتاده مادر دوری از اجل می گیری

زخم پهلوت می شه درمون باز منو بغل می گیری

باغبون رحمی به ما کن چشماتو دوباره وا کن

جون زینب تو برای خوب شدن فقط دعا کن

به دلم افتاده مادر ای که چشمات مهربونه

خوب می شه دست شکسته می زنی موهامو شونه

به دلم افتاده مادر بابای ما که امیره

از غریبی در میادو ذوالفقار به کف می گیره

به دلم افتاده مادر مثل دوره پیمبر

به زبونا باز می افته اسم باصفای حیدر

بعضی وقتا هم می ترسم سراغ از اجل بگیری

پیش چشمای تر ما تو نفس نفس بمیری

الهی زنده نباشم تا برات ماتم بگیرم

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:21
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

در فراق ياس *

2113

 در فراق ياس در فراق ياس

بايد از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق ياس، مشكي پوش بود

ياس ما را رو به پاكي مي برد

رو به عشقي اشتراكي مي برد

ياس يك شب را گل ايوان ماست

ياس تنها يك سحر مهمان ماست

بعد روي صبح، پرپر مي شود

راهي شبهاي ديگر مي شود

ياس مثل عطر پاك نيّـت است

ياس استنشاق معصوميّـت است

ياس بوي حوض كوثر مي دهد

عطر اخلاق پيمبر مي دهد

حضرت زهرا دلش از ياس بود

دانه هاي اشكش از الماس بود

داغ عطر ياس زهرا زير ماه

مي چكانيد اشك حيدر را به چاه

عشق محزون علي ياس است و بس

چشم او يك چشمه الماس است و بس

اشك مي ريزد علي مانند رود

بر تن زهرا: گل ياس كبود

گريه كن زيرا كه دُخت آفتاب

بي خبر بايد بخوا

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:25
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

یاس کبود *

2332

یاس کبود یاس کبود

عشق من! پاییز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما
گُل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشكى پوش بود

یاس بوى مهربانى مى‏دهد
عطر دوران جوانى مى‏دهد

یاس‎ها یادآور پروانه‏اند
یاس‎ها پیغمبران خانه‏اند

یاس ما را رو به پاكى مى‏برد
رو به عشقى اشتراكى مى‏برد

یاس در هر جا نوید آشتى‎ست
یاس دامان سپید آشتى‎ست

در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما كه مى‏خندید؟ یاس

یاس یك شب را گُل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست

بعد روى صبح پرپر مى‏شود
راهى شب‎هاى دیگر مى‏شود

یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:27
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

اين جا بقيع ست *

2177

اين جا بقيع ست اين جا بقيع ست

اى راهيان شهر نور اين جا بقيع ست

اين خاك عنبربوى مشك آسا، بقيع ست

اين جا هزاران داستان ناگفته دارد

اين جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد

سوز جگرها بس در اين خاك بقيع ست

بيرون ز حدّ عقل ادراك بقيع ست

آيينه آيين حق را قبر اين جاست

خاكش عجين با زهر تلخ و صبر اين جاست

اين خاك تا عرش خدا ره توشه دارد

ركن و حطيم و كعبه در هر گوشه دارد

بيمار عشق سرمدى را تربت اين جاست

يك شهر نى، يك دهر حزن و غربت اين جاست

اين جا به «كرّمنا بنى آدم» طرازست

از اين زمين تا عرش رحمان راه، بازست

ايمان و عشق و سرّ حق را جوهر اين جاست

انهار نور و چشمه سار كوثر اين جاست

روح عروج «اِرجعى» پوياست اين

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:28
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

داغ لاله *

2076

داغ لاله داغ لاله

فاطمیه قصه‎گوى رنج‎هاست
بهترین تفسیرسوز مرتضى است

فاطمیه شعر داغ لاله است
قصه زهراى هجده ساله است

فاطمیه آتش‎افروز دل است
احتجاجش یك كتاب كامل است

فاطمیه سینه‎چاك دردهاست
شاهد نامردى نامردهاست

فاطمیه سوز دل را ساز كرد
دفتر داغ على را باز كرد

فاطمیه ماه گل افشردن است
فتح باب تازیانه خوردن است

فاطمیه قفل غم را شد كلید
چون كه دارد هم شهیده، هم شهید

میرزا عباس مهدوى‏فرد

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:30
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

راز نهان *

2061

راز نهان راز نهان

برگشا مهر خموشى از زبانت اى بقيع!
جاى زهرا بگو با زائرانت اى بقيع

ديده ى گريان ما را بنگر و، با ما بگو
در كجا خوابيده آن آرام جانت اى بقيع

لطف كن! گم كرده ى ما را نشان ما بده
بشكن اين مهر خموشى از زبانت اى بقيع

گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد
بر ندارم سر ز خاك آستانت اى بقيع! بر

گفت مولا: راز اين مطلب مگو با هيچكس
خوب بيرون آمدى از امتحانت اى بقيع!

گر ندارى اذن از مولا كه سازى بر ملا
لااقل با ما بگو از داستانت اى بقيع!

فاطمه با پهلوى بشكسته شد مهمان تو
ده خبر ما را ز حال ميهمانت اى بقيع!

آرزو دارد به دل (خسرو) كه تا صاحب زمان
بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقيع

محمد خسرو

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:31
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

زبانه آتش *

2611
4

 زبانه آتش زبانه آتش

از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه
گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه

برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر
خـلــقـنـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه

اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را
در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه

در پــشــت در فــتــاده ام‎الائـــمـــه از پـا
دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه

زیـنـب بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را
ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه

در خون فتاده زهرا چون مرغ نیم بسمل
مـحـسـن فـتاده چـون گـل پرپر در آستانه

در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر
مانده حـسـیـن مظـلوم، حیران در آن میانه

از نقش

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:32
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

يار غمگسار *

2122

يار غمگسار يار غمگسار

خدا! ز سوز دلم آگهى، كه جانم سوخت

دلم ز فرقت ياران مهربانم سوخت

چو ديد دشمن ديرينه، انزواى مرا

ز كينه آتشى افروخت كآشيانم سوخت

هنوز داغ پيمبر به سينه بود مرا

كه مرگ فاطمه ناگاه جسم و جانم سوخت

اميد زندگى و، يار غمگسارم رفت

ز مرگ زودرسش قلب كودكانم سوخت

دمى كه گفت: على جان! دگر حلالم كن

به پيش ديده ز مظلوميَش، جهانم سوخت

به حال غربت من مى گريست در دم مرگ

ز مهربانى او، طاقت و توانم سوخت

گشود چشم و سفارش ز كودكانش كرد
نگاه عاطفه آميز او، روانم سوخت

چو خواست نيمه شب او را به خاك بسپارم

از اين وصيّت جانسوز، استخوانم سوخت

حسين فولادى

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:32
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

دانه دانه *

2011

دانه دانه دانه دانه

حالا براي اينكه برگردي به خانه

ديگر نداري هيچ عذري و بهانه

از بس مرا كردي عصاي خويش آخر

تو از نفس افتادي و من هم زشانه

مردانگي كردي و با بال شكسته

پرواز كردي از كران تا بي كرانه

تسبيح بودي و علي سرگرم ذكرت

حالا ولي گشتي گسسته دانه دانه

فرياد يا فضه خذينيِ تو گم شد

در لابلاي خنده هاي وحشيانه

تو سعي خود را واقعا كردي ولي حيف

اين بار هم افتاده از دست تو شانه

مهدي پورپاك

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:34
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

مثل قديم *

2346

مثل قديم مثل قديم

جارو بدست مي شوي و كار مي كني

داري براي خانه غذا بار مي كني

شكر خدا كه پا شده اي راه مي روي

مثل قديم با همه رفتار مي كني

فضه براي تو اينجاست فاطمه

تقسيم كار با تن بيمار مي كني

لبخند مي زني دلم آرام تر شود

يا سقف خانه بر سرم آوار مي كني

وقتي سوال مي كنم امروز بهتري

جارو بدست مي شوي و كار مي كني

حسين رستمي

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:54
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

سرسنگين *

2240

سرسنگين سرسنگين

غصه ات اي ملك سوخته پر سنگين است

گريه ام روز و شب و شام و سحر سنگين است

كس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نكند

بشكند چون كه كمر، درد كمر سنگين است

بانويم، هست يقينم كه ترا چشم زدند

وضع و حال تو بگويد كه نظر سنگين است

با علي حرف بزن تا كه نگويند به هم

با علي مثل همه فاطمه سرسنگين است

رمقي نيست كه حركت بدهي جسمت را

نتواني بزني بال كه پر سنگين است

تك و تنها وسط راه رهايم نكني

راهزن پر شده و بار سفر سنگين است

همه با ديدن روي تو چنين مي گفتند

دست آنكس كه تو را زد چه قدر سنگين است.

غلامرضا حق پرست

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:55
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

كوثر عشق *

2757

كوثر عشق كوثر عشق
فاطـــمه اي پاك بانوي بــهـشت

بر مـشام آيـد ز تـو بوي بــهـشت

تـــو خـــداي خويش را آئينه‌اي

مـصــطفي را مــحــرم ديـرينه‌اي

فاطمه‌ اي شاهــكـار ذوالــجلال

كوثر عشقيّ و خـورشيد كمــــال

دست تو اين چرخ گردون را مدار

هر دو عالم از تو دارد افـــتــخار

عــصمت تو در زلال جان ماست

كوثر تو زمزم ايـــمـان مـــاست

اي ولاي تو به مـــا آب حــيات

مــي‌كند حُبّ تو تضمين نــجات

دل ز تصــويرت حـكايت مي‌كند

سوي تـو ما را هــدايت مي‌كــند

در ره عــشق تــو اي روح روان

طاير جان پر زند تا كـــهــكشان

راز گــفتن با تو شوق جـــبرئيل

تشنة بحر سخايت ســلســــبيل

پاي تا سر عـــصمت و تقوا توئ

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:57
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

اختیار ناله *

2357

اختیار ناله اختیار ناله
اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است

رهبر راه خدا همراه را گم کرده است

یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو

تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود

نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است

انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش

اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است

تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت

خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است

ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت

رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است

یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان

گامهای مادرم درگاه را گم کرده است

درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی

با که گوید شیعه ای آگاه را گم کر

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:58
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

زبانحال حضرت زهرا(س) *

2981
1

زبانحال حضرت زهرا(س) زبانحال حضرت زهرا(س)
منكه از عشق علي چون شمع شيدا سوختم

صاحب جنت منم، اما در اينجا سوختم

سوختم تا يك سر مويي نسوزد از علي

تا بماند رهبرم من بي مهابا سوختم

بي گنه بودم ولي در آتشم انداختند

محسنم شد كشته، ناليدم كه بابا سوختم

زينبم مي ديد آتش زائر رويم شده

از پريشاني او در بين اعدا سوختم

صورت آتش گرفته تا زسيلي شد كبود

شكر كردم، بهر حفظ جان مولاسوختم

مثل چشم مجتبي مسمار يارب سرخ بود

من نمي گويم چه شد تنهاي تنها سوختم

هركه نان از سفره ي ما برده بود استاده بود

بسكه نامردي بود در اين تماشا سوختم

سوختم تا شعله ي عشقت بماند جاودان

پاي تا سر يا علي با اين تمنا سوختم

(برگرفته از كتاب به

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:58
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

آب و نان *

2392

آب و نان آب و نان

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:00
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

وصیت مادر *

2824
1

وصیت مادر وصیت مادر

كاش ديگه حرف وصيت نزني

نگي از روضه هاي بي كفني

هم مي گي داغ بابا رو مي بينم

مي گي از اون روزاي بي حسني

غصه ي در و ديوار برام كمه!

چرا داري مي گي از بي وطني

داري مي گي كه حسين و مي كشن

نمي مونه به تنش پيروهني

اين چه روزيه كه قلب و مي شكنه

كه مي گي به جام يه بوسه بزني

كوفه و شام بلا بگو كجان

كه من اونجا ندارم هم سخني

واي من به مجلس حراميان

كه باشه ميونشون همچو مني

مادرم تو رو خدا روضه بسه

كه داري قلبم و از جا مي كني

کمال مؤمنی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:02
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

همدرد علي *

2786

همدرد علي همدرد علي

دردم آرام نشد تا كه غمت را ديدم

سوختم تا به سحر از جگرم ناليدم

تو كه بودي يل خيبر شكن هاشميان

بارها بازوي تو زين سببت بوسيدم

سخني گو تو كه شايد دلم آرام شود

تا حياتم دهي و زنده شود اميدم

من اگر ناله كنم درد امانم بُرده

بارها از ستم جور بخود پيچيدم

اين همه سال به تو زهره تابان بودم

به اميدت همه شب بهر تو مي تابيدم

آن زمان خواست عدو آتش كين افروز

من زجان تو و طفلان خودم لرزيدم

دل لرزان تو را زير لگد حس كردم

من خودم هيچ براي دل تو لرزيدم

درد برده رمق و تاب و توان نيست مرا

ورنه مي شد به خدا بهر تو مي خنديدم

اين مصيبات كه آمد به سرم هيچ نبود

فقط از غربت و مظلومي تو رنجيد

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:03
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

حسرت زده *

2212

حسرت زده حسرت زده

اي كاش كه بند دل او پاره نمي شد

حسرت زده ي ديدن گهواره نمي شد

اي كاش نمي گفت نبي ام ابيها

تا شعله ور از كيد ستمكاره نمي شد

گر عشق علي در دل او جاي نمي داشت

هرگز هدف كينه ي قدّاره نمي شد

مي ماند اگر پشت در خانه نمي رفت

دلخون زغم محسن مه پاره نمي شد

انگار كه زود است سخن گفتن از آن روز

در كربوبلا زينش آواره نمي شد

او پشت در خانه و دشمن به تماشا

جز صبر علي جان مگرت چاره نمي شد؟

گربود و نمي رفت زدنيا به غريبي

هر شب علي اش اين همه آواره نمي شد

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:05
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

فخر ملائک *

2279

فخر ملائک فخر ملائک

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود

افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا ک

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:06
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

آخر یه روز *

2654

آخر یه روز آخر یه روز

مادر یه روز مهدی می‌آد، برای یاری

میشه که روز فرجش، مارم بیاری

تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا

می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا

غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس

منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس

حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری

دشمنای علی می شن، همه فراری

آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها

نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا

نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی

میگه که قبر مادره، اسوه پاکی

از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره

توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره

میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین

حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین

میگه گناه مادرم مگر چه بوده

که مزد یاری علی ، رخ کبو

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:07
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

گوهر عصمت *

2319
1

گوهر عصمت گوهر عصمت
شهنشاه عدالت پرورى بود
كه او را در خزانه گوهرى بود

چنان در گيتى آن گوهر بها داشت
كه آن شه از بهايش فخرها داشت

به صبح و شام زيب محفلش بود
كه روشن زان گهر چشم دلش بود

زفر آن گهر جان شاد بودش
دل از قيد الم آزاد بودش

اگرچه سروران را سرور آمد
ز شاهان دو عالم برتر آمد

وز آن گهر كه بودش در خزانه
معزر بود آن شاه زمانه

فزون از آن گهر شد اعتبارش
كه شد چون روز روشن شام‏تارش

چو آن شه از بهايش با خبر بود
دلش روشن به مهر آن گهر بود

دل و جان شاد از آن در ثمين داشت
زبان در حمد گوهر آفرين داشت

بهاى زر بلى زرگر شناسد
گدا چون شاه، كى گوهر شناسد

ولى از كينه گوهر ناشناسان
همه گمراه و رهبر ناشنا

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:10
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

عصاره حق *

2269

 عصاره حق عصاره حق

شنيدم من حديثى آسمانى
ز ابن فهد حلى پر معانى

كه زهرا در دم راز و نيازش
برفتى چون به معراج نمازش

جهان بر روح او حقا قفس بود
تجلى خدا در هر نفس بود

ز بصرى جاى ديگر اين شنيدم
كه من عابدتر از زهرا نديم

زبس در طاعت آن ام الكرم بود
دو پاى نازينش پر ورم بود

گرفتم يك نتيجه زين دو مطلب
كه در اوج بلايا ام زينب

همان روزى كه آتش شعله افروخت
همان روزى كه باب اللَّه مى‏سوخت

ادا مى‏كرد در دهليز آن در
نماز عشق، آن هم عشق حيدر

نفس‏هايش شمار افتاده بود او
چوگل در رهگذار افتاده بود او

نماز عشق زهرا ديدنى بود
مصلّى و مصلّى ديدنى بود

على محو نماز ساده او
نمى‏از خون دل سجاده او

نماز عشق را نورى

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:12
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

گل خوشبو *

2339
1

گل خوشبو گل خوشبو

گواهي اي خدا زهراي خود را
با اشك ديده ام مي شويم امشب

براي آخرين بار اي خدايا
گل خوشبوي خود مي بويم امشب

مصيبت هاي پي در پي الهي
هجوم آورده از هرسويم امشب

هر آنچه ديده ام امشب ززهرا
خدايا با تو من مي گويم امشب

نمودم در ميان خاك تيره
بدست خود نهان بانويم امشب

بياد سينه سوزان زهرا
بريزد ژاله ها بر رويم امشب

زجا خواهم اگر خيزم من زار
بيفتد لرزه بر زانويم امشب

عزاي فاطمه هرجا كه باشد
من اي آرام دل مي پويم امشب

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:13
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

2بیتی حضرت زهرا *

2089
3

2بیتی حضرت زهرا درآن صحراکه دلهامیشود خون

وآب دیدگان گردد چو جیحون

ندایی میرسد بهر شفاعت

زسوی حق که این الفاطمیون

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:41
  • نوشته شده توسط
  • نفس
ادامه مطلب

خانه وحي *

2181

خانه وحي خانه وحي

چه سبب گشته خدايا كه چنين
خانه وحي امين مي لرزد
گوئيا از غم فقدان نبي
همه اركان زمين مي لرزد

يا كه آتش بگرفته حرمش
كه چنين محور دين مي لرزد
از فشار لگد و ضربه ي در
قلب زهراي حزين مي لرزد
فاطمه دخت نبي ركن علي
دلش از سقط جنين مي لرزد
حنجر و سينه ناموس خدا
تا صف حشر، يقين مي لرزد
آه از آن صدمه سيلي عدو
پيكر و چشم و جبين مي لرزد
بهر مظلومي زهراي جوان
به خدا عرش برين مي لرزد
آري آرام دل از اين ماتم
بهر اسلام مبين مي لرزد

مرحوم حاج احمد آروني

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:05
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

رسم اهل عزا *

2514

 رسم اهل عزا رسم اهل عزا

اين سخن هست ز آل معصوم
بين اعراب بود اين مرسوم

تا كه يك مؤمنى از اهل عرب
رود از دار فنا جانب رب

چند روزى دگر از بيت عزا
نرود سوى سما دود غذا

گفت راوى كه پس از مرگ رسول
درعزاخانه زهراى بتول

ديده‏ام ديد به كاشانه او
دود بالا رود از خانه او

در تعجب بشدم از چه سبب
شده در خانه او ترك ادب

بدويدم به سوى اهل عزا
كه بپرسم سبب طبخ غذا

ناگهان چشم من از دور بديد
طعم آن دود غذا را بچشيد

راه آن كوچه كه مسدود شده
خانه وحى پر از دود شده

آتش از بس كه برافروخته بود
در و ديوار همه سوخته بود

آنچه ديدم به ظهور و به شهود
فاطمه بود در آن آتش و دود

هاتفى گفت على خانه نشست
پهلوى فاطمه از دربشكس

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:09
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد