شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس

شعری زیبا در ایام عزای مادر سادات *

5349
3

شعری زیبا در ایام عزای مادر سادات آیا اجازه می دهی گویم تو را مادر
من بی بها هستم تو هستی پر بها مادر
از مادری تو علی باور شده ام آری
پرورده ای ما را غلام مرتضی مادر

جان شلمچه سیرتان ان سرخ پهلویان
قبل از اجل بالین این خسته بیا مادر
روز قیامت که کسی پشت و پناهم نیست
راهی به جنت وا کنم با ذکر یا مادر
ما را اگر قابل بدانی یک سوالی هست
یک سنگ قبر حتی نداری تو چرا مادر؟
دیر آمدیم و روضه خوان هایت به ما گفتند
خوردی کتک از دست اولاد زنا مادر
پای زمین افتادن تو در بر حیدر
کوچک بود حتی غم کرببلا مادر
خواهم ز حق تا در رکاب حضرت مهدی
گیرم تقاس زخم بازوی تو را مادر

  • یکشنبه
  • 14
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:20
  • نوشته شده توسط
  • سیده زینب فیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

الهى! كوثرم كو؟ *

2417

الهى! كوثرم كو؟ الهى! كوثرم كو؟ دلبرم كو؟
گلم كو؟ هستى ام كو؟ گوهرم كو؟
على تنها و دلخون مانده افسوس
يگانه مونس و تاج سرم كو؟

(2)
الهى! كلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله هاى در نديدم
گلم را خصم از دستم گرفته
(3)
الهى! سينه من كوى درد است
گلستان سرورم سرد سرد است
عزيزم فاطمه از رنج مسمار
رخ مهتابى اش غمگين و زرد است
(4)
الهى! دست من را بسته بودند
حريم خانه ام بشكسته بودند
به ضرب تازيانه آن جماعت
تن مرضيه را آزرده بودند
(5)
الهى! غمگسارم، سوگوارم
شبست و طاقت رفتن ندارم
فلك با من سرسازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم

رحيم كارگر - پارسا

  • سه شنبه
  • 16
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 18:01
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

آنشب ... *

2199

آنشب ... آنشب كه شب ، از صبح محشر تيره تر بود
آنشب كه از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود
آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند
آنشب كه انجم هم سيه پوشيده بودند

آنشب كه خون از دامن مهتاب مى ريخت
اسما براى غسل زهرا عليه السلام اب مى ريخت
آنشب خد داند خداداند كه چون بود
قلب على زندانى فرياد و خون بود
طفلى گرفته استين دانم به دندان
تا ناله خود را كند در سينه پنهان
آنشب امير المومنين با اشك ديده
مى شست تنها پيكر يار شهيده
مى شست در تاريكى شب مخفيانه
گه جاى سيلى گاه جاى تازيانه
صد بار از رفت و دست از خويشتن شست
تا جان خود را در درون پيرهن شست
مى شست جسم يار خود ارام و خاموش
مى كرد بر دستش نگه طفلى سيه پوش
خود در كف

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 10:42
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

بیمارت ای علی جان، جز نیمه جان ندارد *

4660
4

بیمارت ای علی جان، جز نیمه جان ندارد بیمارت ای علی جان، جز نیمه جان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
غم چون نسیم پائیز، برگ و بر مرا ریخت
این لاله بهاران، غیر از خزان ندارد

بگذار تا بمیرد زین باغ پربگیرد
مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد
خواهم که اشک غربت، از چهره ات بگیرم
شرمنده ام که دیگر، دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد
شهری که در امانند حتی یهود در آن
در بین خانه خود زهرا امان ندارد
ای ناله ها برآئید، ای لاله ها بریزید
گلزار وحی دیگر، سرو روان ندارد

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 11:05
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت زهرا (س) *

2508

شعر شهادت حضرت زهرا (س) شعر شهادت حضرت زهرا (س)

شبس كه دل بى ماه رويت در دلِ شب ها گريست
آسمان ديده ام زين غصّه يك دريا گريست
باغبان عشق، در سوگت نه تنها ناله كرد
اى گل پرپر به حالت بلبل شيدا گريست

بارالها! بين ديوار و درى، آن شب چه شد؟
كآسمان بر حال زار زُهره زهرا گريست
گشت خون آلوده چشم اختران آسمان
بس كه زهرا تا سحر بر غربت مولا گريست
شد كوير تشنه سيراب اى فلك از بس على
داغ بر دل، لاله آسا، در دل صحرا گريست
تا نبينند اشك او را، تا سحر هر شب على
يا حديث دل به چَهْ گفت از غريبى، يا گريست
شير ميدان شجاعت بود و يك دنياى صبر
من ندانم اى فلك با او چه كردى تا گريست
سوخت همچون شمع و از او غير خاكستر نماند
بس كه از داغ ت

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

ای بقیع ! *

2238

 ای بقیع ! ای بقیع !

برگشا مُهر خاموشى از زبانت اى بقيع!

جاى زهرا را بگو با زائرانت اى بقيع!

ديده گريان ما را بنگر و با ما بگو

در كجا خوابيده آن آرام جانت اى بقيع!

لطف كن، گم كرده ما را نشان ما بده

بشكن اين مُهر خموشى از زبانت اى بقيع!

گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد

برندارم سر ز خاك آستانت اى بقيع!

گفت مولا رازِ اين مطلب مگو با هيچ كس

خوب بيرون آمدى از امتحانت اى بقيع!

گر ندارى اذن از مولا كه سازى برملا

لااقل با ما بگو از داستانت اى بقيع!

فاطمه با پهلوى بشكسته شد مهمان تو

دِه خبر ما را ز حال ميهمانت اى بقيع!

آرزو دارد به دل خسرو كه تا صاحب زمان

برملا سازد مگر راز نهانت اى بقيع!

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:11
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت فاطمه زهرا س اشک *

2664

شعر شهادت حضرت فاطمه زهرا س  اشک شعر شهادت حضرت فاطمه زهرا س

اشک

بر ديده ام، كه موج زند قطره هاى اشك
اى كاش بوده جلوه رويت به جاى اشك!
بعد از غروب ماه رخت، خانه ام پدر!
ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشك

دود دلم ز سينه برآيد به جاى آه
خون دلم ز ديده بريزد به جاى اشك
وقتى كه همرهان ز برم پا كشيده اند
اشكم انيس گشته، بنازم وفاى اشك
روز و شبم كه مى گذرد با هزار درد
پيوند مى زنند به هم دانه هاى اشك!
تا نخل سايبان مرا قطع كرده اند
هر روز مى روم به «اُحُد» پابه پاى اشك!

(سيّد رضا مؤيّد)

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:13
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت زهرا (س) انسیه حورا *

3240
1

شعر شهادت حضرت زهرا (س)   انسیه حورا شعر شهادت حضرت زهرا (س)

انسیه حورا

بر افلاک حقایق زهرة حلم و حیا زهرا
به بحر عصمت حق گوهر صدق وصفا زهرا
یگانه بانوی دین فخر نسوان بنی آدم
فروزان شمع بزم محفل آل عبا زهرا

بتول طاهره خیر النساء انسیه حورا
مهین ام الائمه بنت النبیا زهرا
غمام فضل وکوه حلم و بحر علم و دانائی
سپهر عقل را بدرالدجی شمس الضحی زهرا
زکیه بضعه ختم رسل صدیقه مطلق
خبیر سر ما اوحی بامر مصطفی زهرا
غرض در خلقت زن بود حق را در وجود او
وگرنه بود رد رتبت نبوت را سزا زهرا
کمال و وهم حیرانست از وصف جلال او
چو مستغناست از هر وصف و هر مدح و ثنا زهرا
زپیش آورد غمهای جهان در گردش اختر
برای حق به هر امر قضا بودی رضا زهرا
نیاسوده هنوز

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:16
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون *

3112
1

نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون

بر احوالم ببار ای ابر اشگ از آسمان امشب
که من با دست خودسازم گلم در گل نهان امشب
مکن ایدیده منع¬ام گر بجای اشگ خونبارم
که میگریم من از هجران زهرای جوان امشب

حسن نالان حسین گریان پریشان زینبم از غم
چسان آرام بنمایم من این بی مادران امشب
نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون
چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب
گرفتم آنکه برخیزم بسوی خانه برگردم
چگویم گر زمن خواهند مادر کودکان امشب
زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن
که این پهلو شکسته برتو باشد میهمان امشب

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:19
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

باز باران ! باز باران بي صدا مي چکد در حجم سرد کوچه ها *

3603

باز باران ! باز باران بي صدا مي چکد در حجم سرد کوچه ها باز باران ! باز باران بي صدا
مي چکد در حجم سرد کوچه ها

باز باران ! باز باران بي صدا
مي چکد در حجم سرد کوچه ها
کوچه هاي بي تفاوت از عبور
کوچه هاي خالي از سنگ صبور
کوچه هاي سرد و ساکت خالي اند
مسکن نامردم پوشالي اند
کوچه ها احساس را گم کرده اند
چينه هايش ياس را گم کرده اند

کوچه ي بي ياس يعني انجماد
بر خزان کيشان، هماره انقياد
کوچه ها فرياد را نشنيده اند
قصه ي بيداد را نشنيده اند
ساکنان با ديو و دد خو کرده اند
فتنه هاي خفته را رو کرده اند
کوچه ها ! ققنوس آتش زادتان
شد خلاص از شعله ي بيدادتان
اين شما و شهر و اين شهر شما
شهر خالي از خدا بهر شما
اي شمايان ، اي شمايان دروغ!
اين شما و ناخدايان دروغ

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:23
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

مظلوم زهرا *

2887
5

مظلوم زهرا مظلوم زهرا

بـا قـبــر زهـــرا بــا ديـده ي تر
گـفــتـا بـا فـغـان غـمـديـده حيدر
مظلومه زهرا
زهـرا ز دنـيــا نــاكــام رفـتـــي
راز دلــت را بـــا مــن نـگـفـتي
در خـاك تـيـره دردا كـه خـفتي
افـكـنـده داغــت بــر جـانــم آذر
مظلومه زهرا

يـكـجـا ز مرگت كلثوم محزون
از ديــدگـانــش جاري بود خون
زيـنـب چـسـازد با داغت اكنون
اي نـامـــرادم زهـــراي اطـهــر
مظلومه زهرا
يـكـجــا حـسـيـنت با حال خسته
بـا ديـده تـر يـكــســو نـشـسـته
تــار امـيـدش از هـم گـســسـته
حــال حـسـيـنـت بـرخيز و بنگر
مظلومه زهرا
زهرا ز داغت در سوز و سازم
بودي تو محرم بر جمـله رازم
از حـضـرت حـق بـاشـد نـيــازم
بـعـد از تـو

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:30
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

بر قبر او، ز اشك على، آب داده شد *

2291
1

بر قبر او، ز اشك على، آب داده شد بر قبر او، ز اشك على، آب داده شد

با آنهمه جلالت و عزّت كه زاده شد
يا رب، مراسم شب دفنش، چه ساده شد
طاها مگر كه بار دگر دفن شد به خاك
بر خاك، چون كه صورت زهرا نهاده شد

آن شهسوار وادى صبر و توان، على
بى تاب شد، ز مركب طاقت پياده شد
سرّ خدا به دست يَدُ اللّه شد نهان
بر قبر او ز غيب، حجاب اوفتاده شد
رسم است، بر قبور عزيزان، دهند آب
بر قبر او، ز اشك على، آب داده شد

شاعر : حسان

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:34
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

اين چه غوغايى است كاندر ماسوا افتاده است *

2278

اين چه غوغايى است كاندر ماسوا افتاده است  اين چه غوغايى است كاندر ماسوا افتاده است

اين چه غوغايى است كاندر ماسوا افتاده است
لرزه بر عرش خدا زين ماجرا افتاده است
اين چه آشوبى است كز طوفان غم بار دگر
نوح با كشتى به گرداب بلا افتاده است

آتش نمروديان افتاده در جان خليل
كز شرارش آتشى بر جان ما افتاده است
گريه كن اى آسمان كز فرط غم در رود نيل
زين مصيبت از كف موسى عصا افتاده است
ناله كن اى دل كه از سوز دل و اشك مسيح
لرزه بر اركان عرش كبريا افتاده است
شهپر جبريل مى سوزد كه از بيداد خصم
آتشى در مهبط وحى خدا افتاده است
باغبان در خواب و گل در باغ و گلچين در كمين
بلبل شوريده از شور و نوا افتاده است
يا رسول الله برخيز و ببين كز ضرب در
پشت درب خا

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:46
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

شمس و قمر پرتو زهرائيت *

2207

شمس و قمر پرتو زهرائيت شمس و قمر پرتو زهرائيت

اى هنر منجلى كردگار
اى سبب چرخش ليل و نهار
اى حرمت دست نيازيدنى
شأن و مقامات تو ناديدنى

فتح فتوح همه خلقت تويى
احسن خلق آيه عصمت تويى
در همه مُلك و مَلَك مُبدعى
بر همه اسرار تو مستودعى
اى تو به اخيار وجيهةاللَّه
بر همه ابرار وليةاللَّه
كوثريت نخله والاستى
كثرت آن شاخه طوباستى
در همه جا نسل سيادت زتوست
وز همه رو بال سعادت ز توست
كار خدا منقبت حضرتت
معرفت از ناحيت حضرتت
سقف زمان آينه بندانِ توست
ابر كرم فاطمه بارانِ توست
رايحه سيب بهشتى توراست
مقصدم از پاك سرشتى توراست
آب و گل ما ز تو پرداختند
خانه دل با گل تو ساختند
پنجره خانه دل رو به توست
مرغ دل خسته پرستوى توست
عالم

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:47
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

كه شكسته پر تو؟! *

2200

كه شكسته پر تو؟! كه شكسته پر تو؟!

اى هماى ملكوتى! كه شكسته پر تو؟!
كه به زير پر و بال ست ز محنت، سر تو!
اى بهارى كه شد از فيض تو، هستى خرّم
گشته پژمرده چو پاييز چرا منظر تو؟!

ترجمان غم پنهانى و رنجورى توست
اين همه گريه اطفال تو بر بستر تو
سبب رنج و دواى تو ز من مى طلبند
پرسش انگيزْ نگاه پسر و دختر تو
چهره از من ز چه پنهان كنى اى دخت رسول؟!
عليّم من، پسرِ عمّ تو و همسر تو!
واى از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز
ديدن ميخ در و غرقه به خون پيكر تو
درد دل هاى تو با جسم تو شد دفن به خاك
سوخت جان على از قصّه دردآور تو

(تعجّبى همدانى «آواره»)

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:54
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

سوخت مرا *

2288

سوخت مرا سوخت مرا

اى فلك! داغ پدر، سوخت مرا
هجر آن پاك گهر، سوخت مرا
داغ مادر به دلم بود هنوز
كه غم مرگ پدر، سوخت مرا

غم مرگ پدر از ياد نرفت
كه دل از داغ پسر سوخت، مرا
دارم امّيد كه سوزد ثمرش
ظالمى را كه، ثمر سوخت مرا
گرچه آتش شود از آب خموش
زينب از اشك بصر سوخت مرا
اشك زينب به دلم آتش زد
زآه كلثوم، جگر سوخت، مرا
من حمايت ز على مى كردم
دشمن افروخت شرر، سوخت مرا
دادخواهى كنم از او فردا
دشمن امروز اگر سوخت مرا
«آصفى» بس كن و بگذر، كه فلك
از غم مرگ پدر سوخت مرا

(مهدى آصفى)

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:57
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

ای فلک بعد نبی زار و غمینم کردی *

2064

ای فلک بعد نبی زار و غمینم کردی ای فلک بعد نبی زار و غمینم کردی
با غم و غصه و اندوه قرینم کردی
من که داغی به جگر داشتم از مرگ پدر
پس چرا داغ دگر نقش جبینم کردی

رفته بودم بستانم فدکم را آنروز
وسط کوچه چرا نقش زمینم کردی
از فشار درو دیوار ستم در آنروز
سقط شش ماهه پسر در ثمینم کردی
از جفا سینه و بازوی مرا بشکستی
از نبی شرم نکردی و چنینم کردی
بشنیدم زعلی رهبر خود گفت چنین
محسنم کشته ای و خانه نشینم کردی

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 14:59
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

اى شهرپيمبر *

2343

اى شهرپيمبر اى شهرپيمبر

اى شهرپيمبر، كه تويى مدفن اطهار
در خاك تو پنهان شده گنجينه اسرار
آرامگه نور خدا جان جهانى
برپاى و سرافراز، به هر دور زمانى

پاكيزه تر از تربت تو، نيست مكانى
شوينده ناپاكى قلب همگانى
خفته ست در آغوش تو چون آيت غفّار
اى شهر مدينه، كه پر از آيت نورى
با اين همه انوار، مگر وادى طورى
سوى تو شتابيم كه ميعاد حضورى
آيينه آيات خداوند غفورى
چون باب سلامىّ و دَرِ رحمت دادار
خاك تو سراپرده قرآن مبين است
اين تربت پاك تو مگر عرش برين است
خورشيد نبوّت، به برت پرده نشين است
باب حرمت، مَهْبطِ جبريل امين است
آيند ز اطراف جهان، سوى تو زُوّار
پُراختر تابنده، بقيع تو سراسر
اين جا بُوَد از پيكر سجّاد من

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:01
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

بقیع *

2264

بقیع بقیع

اى راهيان شهر نور اين جا بقيع ست
اين خاك عنبربوى مشك آسا، بقيع ست
اين جا هزاران داستان ناگفته دارد
اين جا دوصد سرّ نهان بنهفته دارد

سوز جگرها بس در اين خاك بقيع ست
بيرون ز حدّ عقل ادراك بقيع ست
آيينه آيين حق را قبر اين جاست
خاكش عجين با زهر تلخ و صبر اين جاست
اين خاك تا عرش خدا ره توشه دارد
ركن و حطيم و كعبه در هر گوشه دارد
بيمار عشق سرمدى را تربت اين جاست
يك شهر نى، يك دهر حزن و غربت اين جاست
اين جا به «كرّمنا بنى آدم» طرازست
از اين زمين تا عرش رحمان راه، بازست
ايمان و عشق و سرّ حق را جوهر اين جاست
انهار نور و چشمه سار كوثر اين جاست
روح عروج «اِرجعى» پوياست اين جا
خاكش قرين با تربت زهر

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:03
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

اى خاك تو به چشم مَلك توتيا بقيع! *

2513

اى خاك تو به چشم مَلك توتيا بقيع! اى خاك تو به چشم مَلك توتيا بقيع!

اى خاك تو به چشم مَلك توتيا بقيع!
اى محترم تر از حرم كبريا بقيع!
يك باغ گل به دامن تو جا گرفته است
از گلشن خزان زده مصطفى بقيع!

با قطره هاى اشك، دل از دست مى دهد
بگذارد آن كه گرد حريم تو پا، بقيع!
اى شاهد خزان شدن باغ آرزو!
بر قصّه هاى غصّه خود لب گشا، بقيع!
آغوش تو، به پاكى دامان فاطمه ست
اى تربت چهار ولىّ خدا بقيع!
بر برگ برگ دفتر تو نقش بسته است
با خط خون، حديث غم لاله ها، بقيع!
خاك تو و سكوت شب و اشك مرتضى
با ما بگو حكايت آن ماجرا، بقيع!

(محمّد نعيمى)

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:04
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

باغ سرسبز علی زرد شده *

2095
1

باغ سرسبز علی زرد شده باغ سرسبز علی زرد شده

ای بقیع نیمه شبی قهر آمیز
شد بهار گل حیدر پاییز
یارمن سینه پر ازدرد شده
باغ سرسبز علی زرد شده
یار از دیده نهان است نهان
چه کنم با دل و چشم نگران
چه کنم خاک مرا خاک ربود
همه دل خوشیم زهرا بود

دهر بی فاطمه زندان من است
فاطمه روح من وجان من است
غم او کوه غمی ساخت مرا
مر گ او از نفس انداخت مرا
جز غم وغصه من هیچ ندید
سالها فاطمه ام رنج کشید
یاد آن پنجه ودستاس بخیر
یاد آن گرمی و احساس بخیر
یاد آن روز که در پای تنور
مهربان همسر من داشت حضور
راز بالندگیم زهرا بود
نمک زندگی ام زهرا بود
ای بقیع خانه و خلوتگه راز
هیجده ساله گلم را بنواز
صورت فاطمه و بستر خاک
خاکها باد به فرق افلاک

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:05
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟! *

2414

ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟! ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!

امشب به نخل آرزويم برگ پيداست
بر چهره زردم نشان مرگ پيداست
امشب مرا در بستر خود واگذاريد
بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد

دوران هجرم رو به اتمامست امشب
خورشيد عمرم بر لب بامست امشب
چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم
گيسوى فرزندان خود را شانه كردم
ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!
اين آخرين راز و نيازم بود، اَسْما!
آخر نگاه خويش را، سويم بيفكن
مى خوابم اينك، پرده بر رويم بيفكن
ديدى اگر خامش به بستر خفته ام من
راحت شدم، پيش پيمبر رفته ام من!
شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد
در خانه آتش زده، ماتم بگيريد!
از من بگو با زينب آزاده من
برچيده نگذارد شود سجّاده من
من رفتم

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:06
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

کوثر *

2106

کوثر کوثر

(1)
الهى! كوثرم كو؟ دلبرم كو؟
گلم كو؟ هستى ام كو؟ گوهرم كو؟
على تنها و دلخون مانده افسوس
يگانه مونس و تاج سرم كو؟

(2)
الهى! كلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله هاى در نديدم
گلم را خصم از دستم گرفته
(3)
الهى! سينه من كوى درد است
گلستان سرورم سرد سرد است
عزيزم فاطمه از رنج مسمار
رخ مهتابى اش غمگين و زرد است
(4)
الهى! دست من را بسته بودند
حريم خانه ام بشكسته بودند
به ضرب تازيانه آن جماعت
تن مرضيه را آزرده بودند
(5)
الهى! غمگسارم، سوگوارم
شبست و طاقت رفتن ندارم
فلك با من سرسازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم

(رحيم كارگر «پارسا»)

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:09
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

روزتنهایی که حتی یک نفر یارم نبود *

3068
2

روزتنهایی که حتی یک نفر یارم نبود روزتنهایی که حتی یک نفر یارم نبود

از نخست زندگی هرگز نمی‌شد باورم

که شود این خانه روزی قتلگاه همسرم

روزتنهایی که حتی یک نفر یارم نبود

دیدم آنجا پشت در افتاده تنها یاورم

او مرا میخواند و من آن روز دستم بسته بود

کاش آنجا جان من می شد برون از پیکرم

خاطرات همسر شب زنده دارم زنده ماند

از مناجات سحرگاهان زینب، دخترم

ای شب تاریک بازآ تا نهان از چشم خلق

قبر ناپیدای زهرا را بگیرم در برم

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:10
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

پدرم كاش مرا مي بردي *

2118
1

 پدرم كاش مرا مي بردي پدرم كاش مرا مي بردي

از دل شب به سحر بيدارم
چونكه از هجر پدر بيمارم
دوست دارم كه اجل باز آيد
برسم نزد محمد (ص) شايد

دلم از اهل مدينه است كباب
اهل يثرب تن من داده عذاب
وسط كوچه رهم مي بندند
به غم و غربت من مي خندند
زده اند چهره من را سيلي
جاي سيلي به رخم شد نيلي
پدرم كاش مرا مي بردي
جان من بيش نمي آزردي
بهر زهراست خدا حق فلك
شد نصيبم و سط كوچه كتك
سينه ام بين در و آن ديوار
شده محزون ز ضرب مسمار
پهلويم را ز جفا بشكستند
ريسمان دست علي مي بستند
تازيانه زده اند بر بدنم
گر نيايي كمكم مي شكنم
در تنم نيست توان اي بابا
قامتم گشته كمان اي بابا
اي پدر دختر تو بيمار است
سينه اش بين درو ديوار است
پيش چشم

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:13
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

آنشب *

2053

آنشب آنشب

آنشب مدينه كشتى درياى غم بود
درياى غم از كثرت ظلم و ستم بود
آنشب شفق بهر شقايق حجله مى بست
از هاله خون ، حجله روى دجله مى بست

آنشب قمر از زير ابر پاره پاره
ميريخت از پيمانه چشمش ستاره
آنشب سپيده ، درد دل با باد ميگفت
از كينه و بى رحمى صياد ميگفت
آنشب سحر با مرغ شب همدرد ميشد
گلبرگ سبز ارزوها، زرد ميشد
آنشب منادى ، بانگ بر افاق ميزد
بر پيكر زنگى شب ، شلاق ميزد
آنشب تمام اهل يثرب خواب بودند
غافل از سوز سينه مهتاب بودند
آنشب درون خانه ساقى كوثر
غم بود و ماتم بود و اسما بود و حيدر
آنشب تمام فاطميون جمع بودند
گوئى همه پروانه يك شمع بودند
آنشب حسن در گوشه اى نظاره گر بود
چشمش به جسم مادر و دس

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:16
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند *

2274
1

آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند

آنشب كه شب ، از صبح محشر تيره تر بود

آنشب كه از ان ، مرغ شب هم بى خبر بود

آنشب كه رخت غم به مه ، پوشيده بودند

آنشب كه انجم هم سيه پوشيده بودند

آنشب كه خون از دامن مهتاب مى ريخت

اسما براى غسل زهرا عليه السلام اب مى ريخت

آنشب خد داند خداداند كه چون بود

قلب على زندانى فرياد و خون بود

طفلى گرفته استين دانم به دندان

تا ناله خود را كند در سينه پنهان

آنشب امير المومنين با اشك ديده

مى شست تنها پيكر يار شهيده

مى شست در تاريكى شب مخفيانه

گه جاى سيلى گاه جاى تازيانه

صد بار از رفت و دست از خويشتن شست

تا جان خود را در درون پيرهن شست

مى شست جسم يار خود ار

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:20
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

شمع را کشته شرر بر پر پروانه زدند *

2258

شمع را کشته شرر بر پر پروانه زدند شمع را کشته شرر بر پر پروانه زدند

آن گروهی که می از ساغر بیگانه زدند
پشت پا برحرم وحرمت خم خانه زدند
سینه پر کینه شد از واقعه خم غدیر
کز ستم آتش کین بر درآن خانه زدند

اه از توظئه رهبر پیمان شکنان
که به فرموده او سنگ به پیمانه زدند
من نگویم که چه رخ داده ولی می دانم
شمع را کشته شرر بر پر پروانه زدند
سینه را میخ در خانه درید از اثرش
تیر غم بر جگر ساقی میخانه زدند
بلبل از سوز جگر نعره کشید از غم گل
تا که بر صورت گل سیلی خصمانه زدند
تا نبی رفت علی شد زستم خانه نشین
خنده شوق برآن همت مردانه زدند
گفت(ژولیده) که درذم عدو حافظ گفت
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
ژولیده نیشابوری

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:22
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود *

2221

آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود

آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود
نور چشمان نبى، فاطمه زهرا بود!
گل مينوى بهشتى به جوانى پژمرد
آن كه عطر نفسش، بوى خوش گلها بود

پاره جسم نبى را ز جفا آزردند
مأمن فاطمه، بيت الحزَن صحرا بود!
همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد
كوه صبرى كه چنان ثابت و پابرجا بود!
تا جگر گوشه محراب خدا را كشتند
چشم حيدر ز غمش يكسره خون پالا بود
رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر
سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!
بارد از ديده خود خون جگر «جيرودى»
بس كه آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود

(كاظم جيرودى)

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:23
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

آتش به جان گلشن طاها فتاده است *

2010

آتش به جان گلشن طاها فتاده است آتش به جان گلشن طاها فتاده است

آتش به جان گلشن طاها فتاده است
غنچه غریب زیر قدم ها فتاده است
کوثر میان شعله آتش فتاده است
زخمی باد حادثه طوبا فتاده است

بابا میان کوچه دلش پشت در مگر
مادر میان معرکه تنها فتاده است
دست فرشته ها همه از غم به صورت است
نقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است
فضه برس به داد که مادرزدست رفت
جای درنگ نیست همین جا فتاده است
بازوی او بگیر و بزن آب بر رخش
از پا به راه یاری بابا فتاده است
بانو نشسته سینه زنان آه می کشد
تا ریسمان به گردن مولا فتاده است

  • چهارشنبه
  • 17
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 15:25
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد