شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس

خانه وحي *

2084

خانه وحي خانه وحي

چه سبب گشته خدايا كه چنين
خانه وحي امين مي لرزد
گوئيا از غم فقدان نبي
همه اركان زمين مي لرزد

يا كه آتش بگرفته حرمش
كه چنين محور دين مي لرزد
از فشار لگد و ضربه ي در
قلب زهراي حزين مي لرزد
فاطمه دخت نبي ركن علي
دلش از سقط جنين مي لرزد
حنجر و سينه ناموس خدا
تا صف حشر، يقين مي لرزد
آه از آن صدمه سيلي عدو
پيكر و چشم و جبين مي لرزد
بهر مظلومي زهراي جوان
به خدا عرش برين مي لرزد
آري آرام دل از اين ماتم
بهر اسلام مبين مي لرزد

مرحوم حاج احمد آروني

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:05
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

رسم اهل عزا *

2415

 رسم اهل عزا رسم اهل عزا

اين سخن هست ز آل معصوم
بين اعراب بود اين مرسوم

تا كه يك مؤمنى از اهل عرب
رود از دار فنا جانب رب

چند روزى دگر از بيت عزا
نرود سوى سما دود غذا

گفت راوى كه پس از مرگ رسول
درعزاخانه زهراى بتول

ديده‏ام ديد به كاشانه او
دود بالا رود از خانه او

در تعجب بشدم از چه سبب
شده در خانه او ترك ادب

بدويدم به سوى اهل عزا
كه بپرسم سبب طبخ غذا

ناگهان چشم من از دور بديد
طعم آن دود غذا را بچشيد

راه آن كوچه كه مسدود شده
خانه وحى پر از دود شده

آتش از بس كه برافروخته بود
در و ديوار همه سوخته بود

آنچه ديدم به ظهور و به شهود
فاطمه بود در آن آتش و دود

هاتفى گفت على خانه نشست
پهلوى فاطمه از دربشكس

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:09
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

زیارتگاه بقیع *

2159

زیارتگاه بقیع زیارتگاه بقیع

غُربت آبادِ ديار آشناييها، بقيع!

همدم ديرينه غم هاى ناپيدا بقيع!

در تو حتّى لحظه ها هم بى قرارى مى كنند

اى تمام واژه هاى درد را معنى، بقيع!

سنگ فرش كوچه هايت، داغ هاى سينه سوز

شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقيع!

تو بلور روشنايى هاى شهر يثربى

چون نگينى مانده در انگشتر بطحا بقيع!

هم صدا با قرن ها مظلومى آل رسول

حنجرى كو تا در اين غربت كند آوا بقيع!

وسعت غم هاى تو، دل هاى ما را مى برد

تا خدا، تا عشق، تا تنهايى مولا بقيع!

قصّه مظلومى اش را با تو گفت آن شب كه داشت

در گلو بغض غريب ماتم زهرا بقيع!

در هجوم تيرگى ها در شب سردِ سكوت

حسرتى مى بُرد خورشيد جهان آرا بقيع!

اى به

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:10
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

گوهر يگانه *

2294
2

گوهر يگانه گوهر يگانه

كمان كشيد غم و سينه را نشانه گرفت

چنان، كه آتش دل تا فلك زبانه گرفت!

خدا گُواست كه خورشيد از حرارت سوخت

از آتشى كه از آن سوىِ در به خانه گرفت!

در آن چمن كه دل باغبان چو شمع گداخت

چگونه بلبل دلخسته آشيانه گرفت؟!

شفق ز ديده دل خون گريست، چون زهرا

براى گيسوى زينب به دستْ شانه گرفت!

ز بس كه فاطمه رنجيده بود از امّت

دل از حيات خود آن گوهر يگانه گرفت

على چه كرد و چه گفت اى خدا در آن شب تار

كه زينب از غم بى مادرى، بهانه گرفت؟!

براى آن كه بماند نهان ز چشم رقيب

على، مراسم تدفين او شبانه گرفت!

حسين صالحى خمينى

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:12
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

بيا فاطمه (س) شد زمان وصال *

2458

  بيا فاطمه (س) شد زمان وصال بيا فاطمه (س) شد زمان وصال

پس از رحلت گل، رسول بهار

على ماند و زهرا و شبهاى تار

پدر رفت و او روزه غم گرفت

دل داغدارش، محرّم گرفت

پدر رفت و بيمار شد روح او

تو اى دل، ز بيمارى گل بگو

گل فاطمه از ستم خسته بود

به كنج قفس، مرغ پر بسته بود

در خانه را بسته بود و غريب

به اندوه مى خواند «امّن يجيب»

كه حق روح او را اجابت كند

نصيب دل او شهادت كند

قفس بشكند او پرستو شود

دلش مست آواز «هو هو» شود

به سوى خدا، بال و پر وا كند

جمال خدا را تماشا كند

به دل داشت آيينه يك آرزو

كه كى مى رسد وقت پرواز او؟

كه تا از خدا اين بشارت رسيد

كه زهرا زمان شهادت رسيد

سفير شهادت صلا مى زند

و روح تو را، حق

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:14
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

قبر تو مستور ماند *

2489

قبر تو مستور ماند قبر تو مستور ماند

اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند، ترا پرده دار

اُمِّ اَب و، بضعه ى خير الانام
مادر دو رهبر صلح و قيام

خوانده خدا، عصمت كبرى ترا
گفته نبى، اُمِّ ابيها ترا

چيست حيا؟ ريشه ى دامان تو
كيست ادب؟ بنده ى فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست
شاد، پيمبر ز ملاقات توست

كس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و همسر و يزدان تو

هم ز پى عرض ادب، گاه گاه
يافته جبريل در آن خانه، راه

مكتب تو، مكتب صدق و صفا
خانه ى تو، گلشن مهر و وفا

نيست عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته، چون زينبى

اى پدرت رحمةُ للعالمين
مرحمتى كن به منِ دلْ غمين

منكه ز احسان تو شرمنده ام
دست به دامان تو افكنده ام

قدر تو يا ف

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:16
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

پا به پاى اشك *

2268

پا به پاى اشك پا به پاى اشك
بر ديده ام، كه موج زند قطره هاى اشك

اى كاش بوده جلوه رويت به جاى اشك!

بعد از غروب ماه رخت، خانه ام پدر!

ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشك

دود دلم ز سينه برآيد به جاى آه

خون دلم ز ديده بريزد به جاى اشك

وقتى كه همرهان ز برم پا كشيده اند

اشكم انيس گشته، بنازم وفاى اشك

روز و شبم كه مى گذرد با هزار درد

پيوند مى زنند به هم دانه هاى اشك!

تا نخل سايبان مرا قطع كرده اند

هر روز مى روم به «اُحُد» پا به پاى اشك!

سید رضا مؤید

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:48
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

فاطمه سوخت *

2645

فاطمه سوخت فاطمه سوخت

اى به طوفان بلا، يار على
همدم آه شرر بار على

مهر و قهرت، سبب ردّ و قبول
فاطمه! روح على! جان رسول

اى ز سيلى شده نيلى رويت
كشت آزردگى پهلويت

تا على را سوى مسجد بردند تا
نازنينْ قلب ترا، آزردند

رابط فيض خدا را كشتند
مادر زهد و ريا را، كشتند

آنكه نان و نمكش را خوردند
به تلافى، فدكش را بردند!

تا كه بيت الشرف فاطمه سوخت
عرش را ز آتش غم، قائمه سوخت

هستى شير خدا رفت ز دست
تا كه زهراى وى از پاى نشست

تقی براتی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:49
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

ایام گل یاس *

2694

ایام گل یاس ایام گل یاس

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا

ایام، تعلق به گل یاس گرفته

افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا

بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین

جز اشک محبان نبود مرهم زهرا

پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی

هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا

خواهی عرق شرم نریزی به قیامت

درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا

کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی

از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا

ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن

گردیم چو سلمان شما محرم زهرا

بردار زبانم ببرید و بنویسید

تو میثم تماری و من میثم زهرا

محسن افشار

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 16:50
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

یا فاطمه ! کشتی نجاتی بفرست *

2642

یا فاطمه ! کشتی نجاتی بفرست یا فاطمه ! کشتی نجاتی بفرست

در این شب غم ، صبح حیاتی بفرست

از عرش عطوفت نفحاتی بفرست

چشمان امید شیعه تنها بر توست

یا فاطمه ! کشتی نجاتی بفرست

*

این آل خلیفه نسل بوسفیان است

اسلام نه این پیروی از شیطان است

آن خانه در سوخته شاهد باشد

مظلوم کشی برایشان آسان است

*

ای با تو خروش رود و دریا برگرد

ای وارث واقعی دنیا برگرد

سیراب شده زمین ز خون شیعه

ای صاحب ذوالفقار مولا برگرد

*

ای مونس هر ندبه و هر آه بیا

در این شب خون گرفته ای ماه بیا

بحرین شده ست کربلایی دیگر

ای صاحب شیعه! غیرت الله! بیا

شاعر : یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:07
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

یا فاطمه اشفعی لنا عندالله *

3704
3

یا فاطمه اشفعی لنا عندالله یا فاطمه اشفعی لنا عندالله

خدای متعال روز قیامت به حضرت فاطمه زهرا (س) می‌فرماید: یا حَبِیبَتِی وَ ابنَةَ حَبِیبِی سَلِینِی تُعطَی وَ اشفَعِی تُشَفَّعِی‏؛ اى حبیبه و فرزند رسول من از من بخواه تا عطا نمایم، شفاعت كن تا من بپذیرم‏ ...

امالى صدوق، ص 25

هر دم به ضریح بی نشانت ای ماه

بسته ست دخیل قلب من با هر آه

عمری ست تپشهای دلم می گوید

یا فاطمه اشفعی لنا عندالله

***

... پس حضرت زهرا (س) عرضه می دارد:

إِلَهِی وَ سَیدِی ذُرِّیتِی وَ شِیعَتِی وَ شِیعَةُ ذُرِّیتِی وَ مُحِبِّی وَ مُحِبِّی ذُرِّیتِی‏؛ بار خدایا! فرزندان، شیعیان، دوستان، و دوستان دوستان فرزندان مرا به من ببخش!

امالى صدوق، ص 2

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:09
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

علی علی *

2745
1

علی علی علی علی

امام باقر (ع) فرمود:

مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَی‏ءٍ مِنَ التَّمجِیدِ أَفضَلَ مِن تَسبِیحِ فَاطِمَةَ وَ لَو كَانَ شَی‏ءٌ أَفضَلَ مِنهُ لَنَحَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَاطِمَةَ؛ خداوند به ذكرى بهتر و بالاتر از تسبیح حضرت فاطمه(س) مورد تمجید و پرستش قرار نمى‏گیرد، زيرا اگر چیزى بالاتر از آن وجود داشت، رسول‌ خدا (ص) آن را به دخترش فاطمه تعلیم مى‏داد.

كافى، ج 3 ص 343؛ تهذیب شیخ طوسى، ج 1 ص 164

هم صحبت ماست نوح تسبیحاتت

آرامش با شکوه تسبیحاتت

در زندگی شیعه تو یا زهرا

حاری ست همیشه روح تسبیحاتت

***

امام صادق (ع) فرمود:

أَنَّ فَاطِمَةَ كَانَت مَسبَحَتُهَا مِن خَیطِ صُوفٍ مُفَتَّلٍ مَعقُودٍ

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:12
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

هر سال فاطمیه دلم شور می زند *

2924
1

هر سال فاطمیه دلم شور می زند هر سال فاطمیه دلم شور می زند

حرفي نداشت چشم ترم جز رثاي تو

جاريست بين هر غزلم رد پاي تو

هر سال فاطميه دلم شور مي زند

در کوچه هاي غربت و اشک و عزاي تو

بگذار ما به جای تو خون گريه مي کنيم

ديگر توان گريه نمانده براي تو

ديدم چقدر قلب تو بی صبر می شود

با شکوه های بی کسی مرتضای تو:

اينقدر رو گرفتنت از من براي چيست

حالا دگر غريبه شده آشناي تو

از گرية شبانه و نجواي كودكان

بايد به گوش من برسد ماجراي تو

بانو كمي به حال حسينت نظاره كن

حرفي بزن كه دق نكند مجتباي تو

حالا ببين که روضه گرفتند كودكان

در پشت درب خانه براي شفاي تو

برخيز و با نگاه ترت يا علی بگو

جان می دهد به قلب شکسته صدای تو

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:13
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

دنياي بعد تو *

2224
1

دنياي بعد تو دنياي بعد تو

بابا چه بي وفا شده دنياي بعد تو

من ماندم و مصائب عظماي بعد تو

چشم انتظار رفتن تو بود امتت

شعله کشيد فتنه ز فرداي بعد تو

داغت براي فاطمه سنگين تمام شد

پشت مرا شکسته قضاياي بعد تو

اصحاب تو چه زود به ما پشت پا زدند

آري گواه فاطمه شبهاي بعد تو

دارد به قتل حجت حق حکم مي کند

اجماع اين سقيفه و فتواي بعد تو

در کوچه ها ادا شده اجر رسالتت

يعني شکست حرمت مولاي بعد تو

در تنگناي اين در و ديوار عاقبت

از دست رفت ام ابيهاي بعد تو

آتش ، هجوم ، کوچه ، قباله ، فدک ! ببين

چيزي نمانده از تن زهراي بعد تو

قنفذ معاف مي شود از ماليات ها !

سيلي به دخترت شده سرمايه بعد تو

ديگر ببر مرا که

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:15
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

سخت است ... *

2035
1

سخت است ... سخت است ...

اين روضه ها امروز و فردا کردنش سخت است

بايد بگويم گرچه معنا کردنش سخت است

لکنت گرفته پلک تو در بين آن کوچه

اين راز سربسته ست افشا کردنش سخت است

چشمي که دست سنگي آن بي حيا بسته

مقداد مي دانست که وا کردنش سخت است

دستي که بين کوچه ها از پا تو را انداخت

فهميد قدّ حيدري تا کردنش سخت است

حالا که داري خواهشي تابوت مي خواهي؟

اسباب مرگ تو !؟ مهيّا کردنش سخت است

با غسل زير پيرهن فکر علي بودي

زخم نود روزه تماشا کردنش سخت است

داغ کبود کوچه ها آنقدر روشن بود

فهميد دست فتنه ، حاشا کردنش سخت است

یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:16
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

يك روز مي رسم به تماشاي مرقدت... *

2875

يك روز مي رسم به تماشاي مرقدت... يك روز مي رسم به تماشاي مرقدت...

قال الامام الصادق عليه السلام :

و هي الصديقه الكبري و علي معرفتها دارت القرون الاولي

هم پلكهاي بي رمق و نيمه بسته ات
هم چشمهاي نيلي و در خون نشسته ات

كم كم بساط قتل مرا جور مي كنند
با زخمهاي پهلوي درهم شكسته ات

فهميده ام چه آمده در كوچه بر سرت
از تار و پود معجر از هم گسسته ات

دستاس هم كنار غمت آب مي شود
با روضه هاي دم به دم دست خسته ات

مرثيّه خوان غربت ديرينة من است
اين چشمهاي نيلي و در خون نشسته ات

يك روز مي رسم به تماشاي مرقدت
با زائران سينه زن دسته دسته ات

یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:45
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

... شكستني ست *

2666

... شكستني ست ... شكستني ست

وقتي بلور اشك زلالش شكستني ست
حالا كه قلب پر ز ملالش شكستني ست

مردم دگر نياز به اين كارها كه نيست
آن قامت ز غصه هلالش شكستني ست

شمشير و تازيانه براي چه مي بريد
باور كنيد او پر و بالش شكستني ست

اي دستهاي سنگي كوچه نگاه كن
او آينه ست در همه حالش شكستني ست

اين دست نيست شاخة طوباي عصمت است
بگذار بشكند، به خيالش شكستني ست

یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:52
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

نگفتنی است ! *

2662

نگفتنی است ! نگفتنی است !

تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است
تشريح حادثات مكرر نگفتني است

مبناي روضه خواندن ما بر كنايه است
باور كنيد روضة مادر نگفتني است

وقتي كه با اشاره اي از دست مي رويم
شرح تمام روضه كه ديگر نگفتني است

حالا بماند آن همه غربت نشيني اش
دلتنگيِ فراق پيمبر نگفتني است

آري سه ماه خون جگر خورد و دم نزد
از قصه اي كه سخت تر از هر نگفتني است

بهتر كه حرف كوچة دلواپسي نشد
اصلاً حكايت گل پرپر نگفتني است

جريان گوشوار شكسته براي بعد
مرثيه هاي خاكي معجر نگفتني است

او رفت و درد هاي دلش نا شنيده ماند
تفسير رنجنامة كوثر نگفتني است

با بال اشك سمت حرم پر كشيده ايم
شوق طواف مرقدش آخر نگفتني است !

یوسف

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:54
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

باران اشک *

2679

باران اشک باران اشک

سر درد داشت ، باز سرش را گرفته بود
باران اشك دور و برش را گرفته بود

حسي شبيه غربت و دلتنگي غروب
حال و هواي هر سحرش را گرفته بود

مي ريخت لخته هاي دل از بغض هر شبش
انبوه زخمها ، جگرش را گرفته بود

از آتشي كه دور و برش شعله مي كشيد
اجر رسالت پدرش را گرفته بود ؟!

اين تند باد هاي پيايي كه مي وزيد
ديگر توان بال و پرش را گرفته بود

خاكي شده ست چادر بانوي بوتراب ؟
آخر مگر كسي گذرش را گرفته بود ؟

وقت غروب در وسط كوچه ناگهان
ابري كبود چشم ترش را گرفته بود

خشنود بود از اينكه به هنگام حادثه
چشمان خستة پسرش را گرفته بود

يك دست او به شانة ديوار بي كسي
با دست ديگرش كمرش را گرفته بود

آلاله ه

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:55
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

ضريح گمشده *

3066
1

ضريح گمشده ضريح گمشده

عمريست با عنايت تو گريه مي كنم
تنها به قصد قربت تو گريه مي كنم

عمريست پاي بيرق مشكي روضه ها
در سايه سار رحمت تو گريه مي كنم

گاهي ستاره مي شوم و تا سپيده دم
در آسمان غربت تو گريه مي كنم

قبرت كه نيست دلخوشم از اينكه لاأقل
پايين پاي هيئت تو گريه مي كنم

آه اي ضريح گمشده ! بانوي بي نشان !
در حسرت زيارت تو گريه مي كنم

تا صبح در حوالي دلتنگي بقيع
با بوي ياس تربت تو گريه مي كنم

تا تربت شهید اُحد پا به پاي اشك
هرشب به رسم عادت تو گريه مي كنم

گاهي به ياد هق هق آن پلك نيمه جان
در سوگ بي نهايت تو گريه مي كنم

گاهي كنار روضه ات از دست مي روم
از بسكه در مصيبت تو گريه مي كنم

از ابتداي مرث

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:57
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

اي كاش ... ! *

3201
1

اي كاش ... ! اي كاش ... !

با ديدن حال و هواي چشمهايت
آلاله مي ريزم به پاي چشمهايت

پلك ملائك هم كنارت خيس گريه
باشند شايد هم نواي چشمهايت

از بسكه شبها گريه مي ريزي تواني
ديگر نمي ماند براي چشمهايت

يك چند وقتي مي شود گلهاي نيلي
گل مي كند در جاي جاي چشمهايت

تركيب سرخي و كبودي شقايق
آيينه اي از زخمهاي چشمهايت

از چادر خاكي چرا چيزي نگفتي
از كوچه و از ماجراي چشمهايت

اي كاش يا آن اتفاق تلخ هرگز ... !
يا بود چشم من به جاي چشمهايت

شوق پريدن بال در بال كبوتر
پر مي زند در ربناي چشمهايت

اينجا همه با چشمهاي من غريبه ند
غير از حضور آشناي چشمهايت

گفتي كه ديگر فرصتي باقي نمانده
تا آن غروب بي صداي چشمهايت

از مات

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:58
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

برگ ریز اطلسی ها *

2520
1

برگ ریز اطلسی ها برگ ریز اطلسی ها

السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)

پاییز غم در برگ ریز اطلسی ها

در انتهای کوچه ی دلواپسی ها

باد سیاهی آمد و بال و پرت ریخت

آغاز شد فصل جدید بی کسی ها

یوسف رحیمی

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 17:59
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

نه حرم نه رواق نه گنبد ، نه ضريح و نه صحن و گلدسته ... *

4654
1

نه حرم نه رواق نه گنبد ، نه ضريح و نه صحن و گلدسته ... نه حرم نه رواق نه گنبد ، نه ضريح و نه صحن و گلدسته ...

دلم امشب به مجلس روضه

خسته و بيقرار مي آيد

يك كبوتر شده و از سمتِ

حرمي پر غبار مي آيد

*

گرد غربت نشسته بر روي

پر و بال كبوترانة دل

مي چكد لاله لاله اشكِ درد

امشب از خلوت شبانة دل

*

با من اي دل بگو كجا رفتي

كه پر از ماتم و شراره شدي

تو چه ديدي در آن ديار غريب

كه شكستي و پاره پاره شدي

*

گفت رفتم به سرزميني كه

عطر اندوه و بغض و ماتم داشت

خاك آنجا هميشه دلگير و

آسمانش هميشه شبنم داشت

*

به خدا رنگ خاك مي گيرد

پر و بال كبوتران بقيع

روز ها هم هميشه در آنجا

آفتاب است سايه بان بقيع

*

نه حرم ، نه رواق ، نه گنبد

نه ضريح و ن

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 18:00
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

گریه کنیم-(ای دل مددی که بی امان گریه کنیم چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم) *

3577
1

گریه کنیم-(ای دل مددی که بی امان گریه کنیم                        چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم) گریه کنیم

ای دل مددی که بی امان گریه کنیم چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم

امروز که روز رفتن فاطمه است با مهدی صاحب الزمان گریه کنیم

از هجر فقیه آشنا گریه کنیم یا برتخریب سامرا گریه کنیم

یا فاطمه بگذار که با این همه غم از بحر شهادت شما گریه کنیم

ساقی امشب آتشی دارد دلم شعله شعله اشک می بارد دلم

عشقم امشب باجنون آمیخته اشک های من به خون آمیخته

همچو موج آتشم سردرگمم نیستم گرچه میان مردمم

خودنمیدانم کجایم کیستم ؟ هستی ام رفته زدستم نیستم

همچو موج آتشم سردرگمم نیستم گرچه میان مردمم

من چه می گویم بهارم گم شده زیردست و پا قرارم گم شده

خوشه ازتاک تحمل چیده ای ازبهار زخم دل گل چیده ای

ای دری

  • دوشنبه
  • 29
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 18:09
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد
ادامه مطلب

راز دل راز خدا *

3287
1

راز دل راز خدا راز دل راز خدا دانی که باشد؟
معشوق و دمساز خدا دانی که باشد؟

او بنت ختم المرسلین ایزدستی
اندر مقام معرفت صددرصدستی

او مالک ملک فدک یار علی بود
در کنج خانه یار و غمخوار علی بود

حسن حسن از حسن او سرچشمه دارد
آن که رخش چون روی یوسف قصه دارد

این خانه مکتب خانه ی عشق خدا بود
شاگرد مکتب خانه شاه کربلا بود

زینب از او دارای فر است و شکوه است
آن کو یتیمان را به بحر غم چو نوح است

نامش ندانی ؟ گویمت نامش چنین است
او فاطمه ، جان امیرالمومنین است

او فخر ایزد باعث تنزیل کوثر
بر افسران عالمی زهراست افسر

او بنت احمد بوده و ام ابیها
بهتر بگویم یک بده احمد و زهرا

هر کس ورا آزرده احمد را فسرده
نامش ز لو

  • سه شنبه
  • 30
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 12:06
  • نوشته شده توسط
  • امین مقامی
ادامه مطلب

اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى‏ كنم *

2843
2

اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى‏ كنم اى قرار جان ز داغت بى قرارى مى‏ كنم
رفتى و من تا كه هستم سوگوارى مى‏ كنم
گر نباشد بيم طعن دشمنان يا فاطمه
روز و شب در پيش قبرت آه و زارى مى ‏كنم

گر بخشكد اشك من يا قرة العين رسول
در عزايت خون دل از ديده جارى مى‏ كنم
بر خزان عمرت اى ريحانه باغ نبى
گريه پيوسته چون ابر بهارى مى‏ كنم
هر چه مى‏ خواهم نگريم پيش طفلانت ولى
از غم دل گريه بى ‏اختيارى مى ‏كنم
خود نهال آرزويم را به گل كردم دريغ
از سرشك ديده آنرا آبيارى مى‏ كنم
روزها در خانه طفلان را تسلى مى ‏دهم
شب كنار قبر تو شب زنده دارى مى ‏كنم
من كه خود مشكل گشايم از غم هجران تو
مشكلى افتاده در كارم كه زارى مى‏ كنم
جان من در خاك رفت و زنده‏ ام من اى

  • چهارشنبه
  • 31
  • فروردین
  • 1390
  • ساعت
  • 23:03
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

شعری کوتاه در مورد حضرت زهرا-(بر انگشتری نبی تو هستی خاتم ) *

7651
14

شعری کوتاه در مورد حضرت زهرا-(بر انگشتری نبی تو هستی خاتم            ) بر انگشتری نبی تو هستی خاتم

عبد تو کند کار دو صد چون حاتم

دانی که چه رخ داد به بعدت به جهان

شد عرش خدا غرق عزا وماتم

  • پنج شنبه
  • 1
  • اردیبهشت
  • 1390
  • ساعت
  • 07:21
  • نوشته شده توسط
  • نفس
ادامه مطلب

ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب *

2983
2

ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سرمن مستدام کن

پیوسته نبض من به دو پلک توبسته است
بر من تمام من نگهی را تمام کن
تا آیدم صدای خدای علی به گوش
یک بار با صدای گرفته صدام کن
از سرو قدشکسته نخواهدکسی خرام
ای قامتت قیامت من کم قیام کن
در های خلد بر رخ من باز می کنی
از مهر همره دو لبت یک کلام کن
این کعبه بازویش حجرالاسودعلیست
زینب بیا و با حجرم استلام کن

علی انسانی

  • جمعه
  • 2
  • اردیبهشت
  • 1390
  • ساعت
  • 20:26
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

تشییع پیکر-(نیمه شب تابوت را برداشتند) *

3254
1

تشییع پیکر-(نیمه شب تابوت را برداشتند) نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان
وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان

این طرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراه‌شان
مشعل سوزان‌شان از آه‌شان
ابرها گریند بر حال علی
می‌رود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی
بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهسته‌تر
می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر
این

  • جمعه
  • 2
  • اردیبهشت
  • 1390
  • ساعت
  • 20:30
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب

شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود *

3622
3

شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود
بيدار مردى اشك چشمش، آب خوش بود
در خاك پنهان كرده خونين لاله اش را
آزرده جسم يار هجده ساله اش را

اشكش به رخ، چون انجم از افلاك مى ريخت
بر پيكرِ تنهااميدش، خاك مى ريخت
در ظلمت شب، بى صدا چون شمع مى سوخت
تنهاى تنها، بى خبر از جمع مى سوخت
گويى كه مرگ يار را باور نمى داشت
از خاك قبر همسرش، سر برنمى داشت
مى خواست كم كم گم شود در آسمان، ماه
چون عمر يارش، عمر شب را ديد كوتاه
بوسيد در درياى اشك ديده، گِل را
برداشت صورت از زمين، بگذاشت دل را!
بگذاشت جانش را در آن صحرا، شبانه
با پيكرى بى جان، روان شد سوى خانه
آن جا كه خاكش را به خون آغشته بودند
هم آرزو، هم شاديش را ك

  • یکشنبه
  • 4
  • اردیبهشت
  • 1390
  • ساعت
  • 19:06
  • نوشته شده توسط
  • سعيد رضايي
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد