شهادت امام حسین (ع)

مرتب سازی براساس
 علی اصغر یزدی

روضه امام حسین(ع)، حضرت زینب(س) -(دست و پا میزدی و خواهر تو...) * علی اصغر یزدی

766

روضه امام حسین(ع)، حضرت زینب(س) -(دست و پا میزدی و خواهر تو...) دست و پا می زدی و خواهر تو
بین گودال دست و پا گم کرد
تیغ ها در طواف جسم تواند
کعبه را بین اشقیا گم کرد

گفت زینب که سهم دارم من
از تنی که به خاک افتاده
جسم او را به خاک و خون نکشید
این چنین شد که او تو را گم کرد

شمر می گفت با تنش چه کنیم؟
پیرمردی عصا زنان آمد
بی حیایی به خیمه حمله نمود
و سنان بود که دعا گم کرد

قد زینب کمان شدست اگر
علتش شد کمان ابروی تو
تیر ها از کمان رها می شد
و تورا بین تیر ها گم کرد

روی تل دید زینب کبری
آن تنی را که غرق تیر شده
روی تل دید مادری را که
در جوانی ضعیف و پیر شده

روی تل دید عده ای نامرد
سمت گودال خون سرازیرند
دید بعد از عموی تشنه لبان
بزدلان در مصاف چون شیرند

دید زلفی که در کشاکش باد
نغمه ی ظلم را بنا کرده
دید آن خنجری که سر را از ،
پیکر شاه دین جدا کرده

دید شخصی که با صدای رسا
نعره می زد نبرد مغلوب ست
دید در قتلگاه بر سر آن
پیرهن کهنه ی تو آشوب است

دید انگشتر عقیق یمن
در نمی آید و درخشان است
دید یک جفت چکمه در دست
یک حرامی مست دیوانه ست

هر کسی از تن غریب حسین
یادگاری کمی به غارت برد
آی ...مردم به روی آن تل بود
که عقیله هزار مرتبه مرد

  • جمعه
  • 7
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 21:18
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

امام حسین(ع)، گودال قتلگاه -(روضه ی رضوان پیغمبر زمین افتاده بود..) * حامد آقایی

506

امام حسین(ع)، گودال قتلگاه -(روضه ی رضوان پیغمبر زمین افتاده بود..) روضه رضوان پیغمبر زمین افتاده بود
در خیال گندم ری تاختند و باختند

چشمه های آبشان در دشت غم تعبیر شد
کربلا را کوفیان دریاییِ از خون ساختند

در نمک نشناسی از این قوم ، بدتر نیست نیست
مزد دستانِ علی را اینچنین پرداختند

لشگری بر غارتش از اسب پایین آمدند
غیر از آن ده تا سواری که به جسمش تاختند

پیکری که آشنای تیغ و تیر و سنگ بود
بانوانِ خیمه از نزدیک هم نشناختند

نقش پرچم‌هاي مردان بعد از آن تغییر کرد
با سر آن کشتگان هجده علم افراختند

تا که یک زهرا نماند در میان کاروان
دختران را بارها از ناقه ها انداختند

  • پنج شنبه
  • 13
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 16:20
  • نوشته شده توسط
  • taherehsadat
ادامه مطلب
سید ناصر ولائی زنجانی

زیارت کربلا -(دریغا کربلا از دست ما رفت) *سید ناصر ولائی زنجانی

380

زیارت کربلا -(دریغا کربلا از دست ما رفت) دریغا کربلا از دست ما رفت
به غفلت لحظه های با صفا رفت
دو روزی را اگر بودیم مهمان
هزار افسوس این دل نا بجا رفت
گهی در خواب و گه در فکر بازار
دمِ بهتر زگوهر کم بها رفت
شب آخر رسید از روز دیدار
نشد درمانِ درد امّا دوا رفت
پس از عمری که شد دیدار قسمت
نفهمیدیم این فرصت کجا رفت
کجا برگردم اکنون دست خالی
چرا تیر اجابت درخطا رفت
حسین جان ای تو سلطان دل ما
که از پیشت فقیری بی نوا رفت
هزاران جان ما قربانی تو
نگو که دستخالی این گدا رفت
بجان مادرت زهرای اطهر
قبولم کن که عمرم در فنا رفت
بزودی دعوتم کن بار دیگر
بفهمم تا خطایم با عطا رفت
ولایی را عنایت کن مقامی
که فرمایی غلام از پیش ما رفت

  • دوشنبه
  • 31
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 17:31
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
سید ناصر ولائی زنجانی

کربلا -(در لابه لای خاطره ها پرسه می زنم) *سید ناصر ولائی زنجانی

351

کربلا -(در لابه لای خاطره ها پرسه می زنم) در لابلای خاطره ها پرسه میزنم
گه در زمین وگاه سما پرسه میزنم

اینجا دیارعشق و گلستان لاله هاست
در لاله زار سبزخدا پرسه میزنم

اینجامنور است زخورشید شب شکار
درکهکشان غرق ضیاپرسه میزنم

درکربلا چگونه نهم پا بروی خاک
در آسمان کرب و بلا پرسه میزنم

اینجا بجز خدا نتوان دید لحظه ای
هرجا روم بیاد خدا پرسه میزنم

هرگز صفا و مروه ندارد صفای او
در آن دیار مهر و وفا پرسه میزنم

من دیده ام حضور خدا را به چشم دل
تنها نی ام که با شهدا پرسه میزنم

اینجاست آن حریم رضا بر قضای حق
در آن حریم صدق و صفا پرسه میزنم

اینجاست بوسه گاه ملائک بروز و شب
نا آگهم از اینکه کجا پرسه میزنم

در قلب ما فکنده خداوند مهر او
در سرزمین سرخ ولا پرسه میزنم

در انتظار دیدن یاران در این دیار
اینجا فقط بیاد شما پرسه میزنم

  • دوشنبه
  • 31
  • خرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 17:35
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
سید ناصر ولائی زنجانی

حضرت امام حسین(ع) -(ای نور عینم منزل مبارک بیکس حسینم منزل مبارک) *سید ناصر ولائی زنجانی

908

حضرت امام حسین(ع) -(ای نور عینم منزل مبارک بیکس حسینم منزل مبارک) ای نور عینم منزل مبارک بیکس حسینم منزل مبارک
از دوری تو قدّم خمیده سوزم در آتش ای نوردیده
برخیز از جا مادر رسیده ای نور عینم منزل مبارک
در کربلا شد خونت روانه زد از دل من آتش زبانه
درسینه ام شد غم جاودانه ای نور عینم منزل مبارک
مادر منم من با من سخنگو ای جان مادر پس پیکرت کو
خاکستری شد رخسار و گیسو ای نور عینم منزل مبارک
تو میزبانی من میهمانم شد آشکارا درد نهانم
بامن سخنگو ای مهربانم ای نور عینم منزل مبارک
در صورت تو آیات نور است از رویت اینجا روشن چو طور است
کی جای این سر کنج تنور است ای نور عینم منزل مبارک
بلبل سزد که با گل نشیند در سایة گل خلوت گزیند
روی تو در خاک مادر نبیند ای نور عینم منزل مبارک
مادر فدای خونین مکانت شد با سکینه شب میهمانت
ناگه رسید از ره ساربانت ای نور عینم منزل مبارک
ای پادشاه ملک مدینه سوزد زهجرت امشب سکینه
جسمت نشان شد بر تیر کینه ای نور عینم منزل مبارک
از اهل بیتت الفت گسستی چون اشک زینب در خون نشستی
چشم خودت را دیگر چه بستی ای نور عینم منزل مبارک
گشتم در این شب با چشم گریان شد نوحه خوانت کوه و بیابان
می گیرم امشب شام غریبان ای نور عینم منزل مبارک
تاراج گشته مال ومنالت مانده چهتنها اهل وعیالت
هرگز نشد کم جاه و جلالت ای نور عینم منزل مبارک
دور است از تو همواره ذلّت بر خیز ازجا ای ماه طلعت
کردی تحمّل بسیار اذیّت ای نور عینم منزل مبارک
صرّاف موجود تا از عدم شد همزاد ماتم همراه غم شد
خون دل او اشک قلم شد ای نور عینم منزل مبارک
ناصر سراید باچشم گریان این ترجمان در شام غریبان
باناله گوید مولا حسین جان ای نور عینم منزل مبارک

  • پنج شنبه
  • 3
  • تیر
  • 1400
  • ساعت
  • 11:02
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
حاج ناصر تبسمی اردبیلی

حالات سلطان قیس -(قیس سلطان سریر کشور هندوستان) *حاج ناصر تبسمی اردبیلی

369

حالات سلطان قیس -(قیس سلطان سریر کشور هندوستان) قیس سلطان سریر کشور هندوستان
دید در رؤیا شبی شاه شهیدان را عیان
بخت را بین قیس در خواب عاقبت اندیش شد
چون حسین را دید عاشق شد مسلمان کیش شد
مرغ بخت آری نشیند گر به بام هر کسی
کوکب اقبال وی محبوب حق گردد بسی
دائماً قیس از فراق یار در اندوه بود
با خیال وصل از مرات دل غم می زدود
از قضا روزی به عزم صید با چندین سوار
روی بر صحرا نهاد آن سالک نیکو شعار
بود مشغول تفرّج هم پی نخجیر شاه
دید یک زیبا غزالی ناگهان در بین راه
اسب از دنبال آهو راند تنها از غرور
تا که از اردوی لشکرگاه و یاران شد بدور
صید در جنگل نهان شد قیس مأیوس و کدر
خسته و رنجور ناگه شد اسیر شیر نر
در مقابل دید می غرّد یکی شیر ژیان
در هراس افتاد سلطان رفت از دستش عنان
گفت باید از امام عصر خود جویم مدد
دم بدم ادرکنی یا مولا سرود آن معتمد
یا حسین می گفت در دام بلا افتاده ام
یاریم بنما نجاتم ده به تو دل داده ام
من که با یاد تو عمری روز را شب می کنم
اسم اعظم گفته اسمت را گُلِ لب می کنم
از قضا بود آن زمانی که حسین در کربلا
بود سرگرم نبرد آمد صدای آشنا
در همان اثنای بحرانی و قیس انتظار
شد هویدا دید از یکسو کریمی شهسوار
چهره ای چون شمس امّا غرق خون مه پیکرش
خفته در خون جوشن و جسم و همه پیراهنش
قطره قطره می چکد خون از سراپای وجود
جای زخم سنگ یا تیر است در جای سجود
حکمران هند از آن منظره دلگیر شد
درد خود از یاد برد اندر غم آن میر شد
مات و حیران بود بر آن حضرت خونین بدن
شیر وحشی دید رام امر او باشد علن
خاک بر سر می کند گریان گهی نالان بود
نیست حیوان گوئیا او برتر از انسان بود
لاجرم مولا نفهمیدم بر آن حیوان چه گفت
دور شد از محضرش حسّ هراس من بخفت
مات این حادث ولی با اشتیاق و احترام
دست بر سینه نهادم گفتم ای مولا سلام
کیستی حیوان وحشی از تو فرمان می برد
جان جانانی مگر از دیدگان جان می برد
جان من باشد فدای تو مرا آگاه کن
با خبر از راز این زخم و یا زین جاه کن
تو امیر جمله مخلوقاتی از جنّ و ملک
سر به تعظیم تو دارد وحشی و گاو و سمک
قیس را فرمود آن مولای مصباح الهُدا
من حسینم دوستان را کان امّید و رجا
هر کس از ما استعانت جُست جانا هر زمان
در دو دنیا می دهیم او را یقین خطّ امان
جمله ی ذیروح را خواهم اگر جان می دهم
اذن حق دارم به هر جنبنده فرمان می دهم
لیک از کرب و بلا می آیم ای نیکو مآب
لشکر کفّار بسته بر حریمم راه آب
اکبرم در خون طپیده در ره قرآن و دین
در جوار رحمت زهراست در خلد برین
حلق طفل شیر خوارم را به پیکان دوختند
دختران در شرار آتش تب سوختند
در کنار نهر آب افتاده عبّاس رشید
قصّه ی مرگ ورا باید ز نخلستان شنید
دستها از تن جدا افتاده دور از خیمه ها
تیر در چشمش شکسته کاسه ی سر از جفا
دخترانم چشم در راه عمو از بهر آب
العطش عبّاس می گویند دل در اضطراب
یار و اعوانم ز ابناء و برادرهای من
یک به یک پوشیده بر اندام خود از خون کفن
مانده ام تنها میان لشکر کفر عدو
در صلات ظهر می گیرم ز خون خود وضو
عهد دارم با خدای خود که از جان بگذرم
سر دهم در قتلگاه خود شود خون بسترم
شیعیان عاصی و شرمنده ام باشد رها
از شرار نار دوزخ بلکه در روز جزا
گر تو هم خواهی شمول لطف کرّمنا شوی
با محبّان سعی کن هر دهه هم آوا شوی
در عزای ما بریز اشک از دو دیده چون "صفا"
تا رضا گردد ز تو روز جزا خیرالنسا

  • دوشنبه
  • 4
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 15:34
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محمدرضا صادقی

احولات جوان نصرانی -(آه از آن روزی که اهل آسمان رنجور بود) * محمدرضا صادقی

662

احولات جوان نصرانی -(آه از آن روزی که اهل آسمان رنجور بود) آه از آن روزی که اهل آسمان رنجور بود
بابت قتل حسین یک عیسوی ماموربود
اهل دین چون کرد در ظاهر زقتلش اجتناب
شد بر آن آیا کند کی قلب زهرا را کباب
اخذ آرا شد به مجلس گشت قاتل انتخاب
یک نصارایی که دین حق به او منظور بود

وعده میز و ریاست تا گرفتش آن سعید
گفت ابن سعد گویا روح این زخمی پرید
تو اگر سر را جدا کردی از این شاه وحید
شام را سرلشگری باید به تو مسطور بود

قتل وی واجب بود چون داده فتوایش فحول
چون عرب باشد کند اعراب از قتلش نکول
پور ترسا قربة لله چو کرد آخر قبول
دست بر خنجر شد او آن لحظه چون مجبور بود

با خیال قتل ثارلله به حال بی قرار
رو به سوی قتلگه کرد و زکف داد اختیار
زد به سر عیسی و گویی با نگاه اشکبار
دید فکر امتش حق فعلش از حق دوربود

الغرض آن عیسوی آمد،گرفتش چون جنون
دید یک زخمی فتاده داخل گودال خون
نیزه و خنجر زده بس که به وی قوم زبون
زیر خون و نیزه اما پیکرش مستور بود

وجه وجه الله را زخمی بدید و خونفشان
لمعه لمعه نور می آمد ز رخسارش عیان
گوئیا می گفت اسرار اَناللّه را بیان
معنی الله در جسمش سراسر نور بود

همچو خورشیدی که در کسوت به کثرت بود عور
سِرّ وحدت می نمود از کثرت عشقش ظهور
او هُوالّحق مینوشت از خون خود در ارض طور
پیکرش با نیزه گر چون لانه زنبور بود

دید ترسا زاده حالش را و شد اندر محن
گفت مَن انت َ فدای چشمهایت جان من
گو به من آیا مسیحی؟ این چنین در این زمن
پیکر انجیلت از کی چون ورق منشور بود

آسمان جا و مکان توست عیسائی اگر
پرتو نور خدا گشته در اینجا جلوه گر
محو حق گشتی بیان بنما تو موسائی مگر
لن ترانی در جوابت گفت در این طور بود ؟

چشمهایش را گشود آن شهر نُه قُباب
کرد با حال ضعیفش آن نصارا را خطاب
نا ندارم من دهم یک یک سوالت را جواب
در کجا دیدی که حلقومم چنین منهور بود

روی این خاک زمین مصباح نور سرمدم
از تبار حیدر و از شبل نسل احمدم
تو نگو عیسی که من دادم به عیسای تو دم
مادرم مریم نه ، نام انسیه چون یک حور بود

من نه موسایم ولی دارم زموسی سابقه
ابر هرگز نی زند بی امر ما هم صاعقه
کاتب قدرت چو گفته «کلٌ نفس ٌ ذائقه»
زان سبب از زخم کهنه سینه ام مکسور بود

نقطه نقطه علم« کان و مایکون» را آگهم
صاحب تاجم به ملک آفرینش من شهم
عیسی عبدالله و من اما ابا عبداللهم
لشکر کوفه نمی بیند که چون یک کور بود

جدّ من را فارقیلیط گویند در قوم یهود
حق به انجیلش نوشته اسم وی را مود مود
هاشنم در جنت و هوشین منم دریای جود
من شبیرم او شبر در مصحف مزبور بود

یار را می جستی اندر گوشهٕ آن دیرها
کام تو شیرین نشد هرگز به وصل غیرها
باطناً می خواستی این لحظه را در سیرها
عاشق و معشوق در وصلش چنین مسرور بود

آمدی به به عجب وقتی به فکر وصل یار
ظاهرا با صورت زُنّار گشتی آشکار
خواهی ار گردد وجوت محو در وصل نگار
باز کن زُنّار و گو دیرت چنین پرشور بود؟

گفت عیسی با تو در رویا به احوال غمین
لطف کن بین رسل عیسی نباشد شرمگین
آنکه در رویا تودیدی سرّ آن باشد همین
گر شوی قاتل نگو عیسی چرا رنجور بود

بر فکندی خنجرش در این سخن آن پاک ذات
گفت با لعل لبت دادی به خضر آب حیات
تو که داری این جلال و این مقام عالیات
درکجاغسل بدن خون ، خاک هم کافور بود؟

من فدای این نگاهت دین حق بر من نما
آخر عمرم تو دادی امن بر این بینوا
اذن حمله بر عدویم ده تو یابن المرتضا
روح بر جسمم ندیدم وصله ای ناجور بود

کلمه اسلام تعلیمش نمود حُبّ جلیل
اذن حمله برگرفت آنگه به میدان شد قتیل
شاد گردانید زهرا را گرفت اجر جزیل
با می عشق حسینی بس که او مخمور بود

ای «حسینی»دامنش برگیر در هر صبح و شام
مطلقا سرمایه عزت بود این اعتصام
هر که «شیدا»یش شود خدمت کند بر او مدام
روز محشر بیند از زهرا که در ماجور بود

احولات جوان نصرانی سیدرضا حسینی «سعدی زمان »
ترجمه فارسی از محمدرضا صادقی

  • پنج شنبه
  • 7
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 21:26
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مناجات با سیدالشهدا علیه السلام از زبان امام رضا علیه السلام -(پلکِ من زخم شده از غمتان یا جدّاه..) * محسن راحت حق

393

مناجات با سیدالشهدا علیه السلام از زبان امام رضا علیه السلام -(پلکِ من زخم شده از غمتان یا  جدّاه..) پلکِ من زخم شده از غمتان یا جدّاه..
ابر جاری شدم از ماتمتان..یا جدّاه..

منم از نسلِ شریفت.. نَفَسم مهموم ست
مددی.. تر شوم از زمزمتان یا جدّاه..

روضه خوانی کنم از سوزِ جگر بی وقفه
وَ خدا خواست..شوم مَحرَمتان یا جدّاه

وَ بر افراشته شد شکرِ خدا بار دگر...
سردرخانه ی ما ..پرچمتان یا جدّاه...

من‌رضا..گریه کُنت هستم عزیز زهرا..
باز بارانی ام و نم نمتان یا جدّاه...

گفته ام گریه فقط گریه به مظلوم حسین
زنده ام زنده به عشقِ دَمتان یا جدّاه...

مادرم فاطمه..یاریگر هر روضه شود..
پلکِ من زخم شده از غمتان یا جدّاه..

  • پنج شنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 12:44
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

مناجات با امام حسین(ع) -(زندگی ام را ..نگاهِ آشنا تغییر داد..) * محسن راحت حق

384

مناجات با امام حسین(ع) -(زندگی ام را ..نگاهِ آشنا تغییر داد..) زندگی ام را ..نگاهِ آشنا تغییر داد..
حال و روزم را فقط عشقِ شما تغییر داد

چون مریضِ لاعلاج افتاده بودم گوشه ای
گوشه ی چشمت رسید و با شفا تغییر داد

هر نَفَس در هر طپش نامِ تو را کردم صدا
در گلویم..ذکرِ تو شور و نوا تغییر داد

مانده بودم زیرِ بارانِ خطا..در باز شد
لطفِ بسیارت خدایی هر بلا تغییر داد

ای قتیلِ گریه ها!..باران شدم در هیئتت
اشکِ بر تو آخرش..حال و هوا تغییر داد

حبس بودم ..از نیایش بهره ای اصلاً نبود
گفتنِ یک یا حسین..خطِّ دعا تغییر داد

من تمامِ زندگی ام را بدهکارِ توام..
اضطرابم را فقط..کرببلا تغییر داد

  • پنج شنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 12:48
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محسن راحت حق

قتلگاه -(این ورق هایی که در گودالِ غم روی هم است) * محسن راحت حق

355

قتلگاه -(این ورق هایی که در گودالِ غم روی هم است) این ورق هایی که در گودالِ غم روی هم است
در حقیقت مصحفِ درد ست و اوجِ ماتم است

خاک می پاشد به روی پیکرت..بادِ صبا
غافل از اینکه تنِ تو قبله گاهِ عالم است

کاش می شد عضوهایت را کنارِ هم گذاشت
منفصل از هم جدا از هم وجودم پُر غم است

زیرِ این خورشید می سوزی حسین..بی پیرهن
اینکه می سوزد دلش بهرِ شما، یک مَحرم است

چاره ای اصلاً ندارم می روم از قتلگاه
یاورم آه است و اندوهی که آنهم یکدم است

می روم امّا سپردم جسمِ خونینت به خاک
آبروی هر دو عالم غرقِ ماتم عالم است

بعد از این می خوانم این مجموعه را جسم الحسین
این ورق هایی که در گودالِ غم روی هم است

  • پنج شنبه
  • 14
  • مرداد
  • 1400
  • ساعت
  • 14:05
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 علی اصغر یزدی

با فروختن سرت نون در آورد -(با فروختن سرت نون در آورد) * علی اصغر یزدی

436

با فروختن سرت نون در آورد -(با فروختن سرت نون در آورد) #گودال
#محاوره

کاش بشه دوباره بر گردی حسین
با همه خدافظی کردی حسین
بعد تو عقیله آواره میشه
غیر تو نمونده هیچ مردی حسین

چرا تو معرض تحقیر افتادی؟
زیر نیزه ها و شمشیر افتادی
باید این رو بپذیری که حسین
بد جوری تو قتلگاه گیر افتادی

به تو اول خنجری از پشت زدن
خیلی بد به صورت تو مشت زدن
ی نفر کمک نکرد به تو ولی
همشون تو رو به قصد کشت زدن

تشنه کشته شمر تو رو باخنجری
خیمه ها سوخته نمونده معجری
ای سر نیزه نشین خبر داری !؟
سهم دخترات شده دربه دری

جای پای شمر رو پیکر تو موند
روی شاخه ی درخت سر تو موند
همه وقتی رفتن از تو قتلگاه
کنار تن تو مادر تو موند

گریه ی اهل حرم رو در آورد
روی نِی سَرِ علی اصغر آورد
خدا لعنت کنه شمرو بین راه
با فروختن سرت نون در آورد

تو مسیر شِکسته شُد حُرمت تو
اکثر سنگا شدن قسمت تو
راهب مسیح سرت رو شُست ولی
جای چاقو مونده رو صورت تو

خیلی صورتت برافروخته بابا
خیزران لب تو رو دوخته بابا
تنور خولی مگه خاموش نبود
پس چرا موهات دیگه سوخته بابا

  • دوشنبه
  • 1
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 06:10
  • نوشته شده توسط
  • علی اصغر یزدی
ادامه مطلب

شهادت امام حسین(ع) -(خواندیم شرح حال بزرگان روزگار) *مرحوم دکتر احمد ناظر زاده کرمانی

364

شهادت امام حسین(ع) -(خواندیم شرح حال بزرگان روزگار) خواندیم شرح حال بزرگان روزگار
چون او جهان بیاد ندارد بزرگوار

بودی حسین شمع حقیقت نما بحق
پروانه وار گرد وی احرار نامدار

مرگ آنچنان حقیر به نزدیک هر یکی
کز دیر جان سپردن خود بود دلفکار

مردانه پشت پا زده بر مرگ از ازل
بر سر نهاده تا به ابد تاج افتخار

جان عزیز کرده سپر پیش تیغ کین
وز خون پاکشان شده صحرا چو لا له زار

فریاد از آن زمان که بپایان رسید جنگ
گفتی مگر قیامت عظما شد آشکار

اهل حرم به گریه روان سوی قتلگاه
افتاده نخل قد شهیدان به هر کنار

این پیکر مقدس فرزند فاطمه است
ای خاک گرم کرببلا حرمتش بدار

چون قرص ماه بر سر نی شد سر حسین
ای آفتاب سر زِ خجالت برون میار

چون شب فراز آمد و تابید مه بر او
زنهار ساربان نکند زین طرف گذار

ترسم که ناله زهرا شود بلند
زین ماجرا مگو دگر ای طبع زینهار

مظلومتر زِ شاه شهیدان جهان نیافت
خواندیم شرح حال بز گان روزگار

بر پاست تا بروز قیامت عزای او
زانرو که گشته است خدا خونبهای او

  • سه شنبه
  • 9
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 11:28
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

احوالات قتلگاه -(شاه عطشان بزمین جبهۀ خونین فرسود) *سعدی زمان سیدرضا حسینی

500

احوالات قتلگاه -(شاه عطشان بزمین جبهۀ خونین فرسود) شاه عطشان بزمین جبهۀ خونین فرسود
لب خشکیده گشود و بخدا عرض نمود
حاصل عمر من این سجده و این طاعت بود
شرف نفس به جودست و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود

گفت با شمر سپس خاک مرا گشته فراش
زخم دل را نمک از چکمۀ پاهات مپاش
تن صد چاک ببین و مکن این قدر تلاش
خاک راهی که برو می‌گذری ساکن باش
که عیون ست و جفون ست و خدودست و قدود

آخر ظلم وخیم است زِ من باز شنو
میبرد کِشتۀ خود را همه هنگام درو
این همه سلطنت دهر نیرزد به دو جو
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو
که محال است در این مرحله امکان خلود

دل من از عطش و تابش خور در سوز است
مصطفی چاک گریبان به شما نوروز است
هان مشو غرّه مگو کوکب من فیروز است
این همان چشمهٔ خورشید جهان افروزست
که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود

از دلت ریشۀ بغض من لب تشنه بکَن
پیرو نَفس مَشو خویش بدوزوخ مَفکن
بهر دینار و درم تیشه بر اِسلام مَزن
قیمت خود به مناهی و ملاهی مشکن
گرت ایمان درست ست به روز موعود

ناگهان دیده گشود آن شَه دین کرد نَظر
دید از دامن قاتل بگرفته خواهر
گفت خواهر مَنما لابه بدین کینه سیَر
دست حاجت که بری پیش خداوندی بر
که کریم ست و رحیم ست و غفورست و ودود

گر دو صد پاره کنندم بِجَفا قوم عَدو
من زِ دربار خداوند نگردانم رو
نه منم کرده وضو در خورش از خون گلو
از ثری تا به ثریا به عبودیت او
همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود

بهر خوشنودی آن زادۀ مِیسون جَهان
خون من ریخت بِشمشیر و سِنان شِمر و سِنان
من هم از بَهر خدا تَرک نمودم سَر و جان
کرمش نامتناهی، نعمش بی‌پایان
هیچ خواهنده ازین در نرود بی‌ مقصود

زِ جَراحات فزون تر بود این درد و مَلال
دُخت زَهرا بچنین حال سِتد پیش رِجال
خواهرا رو بسوی خیمه و از درد مَنال
ای که در شدت فقری و پریشانی حال
صبر کن کاین دو سه روزی به سرآید موعود

گفت زِینب سِپه شام چه بیداد گرند
بهر غارت به سوی خیمۀ ما مینگرند
من به فکر تو و ایشان بخیال دِگرند
دنیی آن قدر نیرزد که بدو رشک برند
ای برادر که نه محسود بماند نه حسود

کلک (سعدی زمان) گاه نوشتن رَعد است
اَثرش مَخفی و پیدا شدنش مِن بعد است
گوش جانرا بگشا کاین چه همایون وَعد است
پند (سعدی) که کلید در گنج سعد است
نتواند که به جای آورد الا مسعود

تضمین از غزل سعدی

  • پنج شنبه
  • 11
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 14:00
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

آمدن جبرئیل به یاری امام حسین(ع) -(جبرئیل آمد شتابان بر زمین) *حجة الاسلام نیر تبریزی

560

آمدن جبرئیل به یاری امام حسین(ع) -(جبرئیل آمد شتابان بر زمین) جبرئیل آمد شتابان بر زمین
از فراز عرش رَب العالمین

دید صحرائی سراسر لاله زار
ارغوان در وی قطار اندر قطار

چهره های آتشین برگ گلش
زلفهای عنبر افشان سنبل ش

جویها در وی روان اما زِ خون
سروهای برلب امّا سرنگون

غنچه های ناشده از آب سیر
اندر و خندان ولی از زخم تیر

چشم نرگس رفته از مستی زِ هوش
سوسنان باده زبان در وی خموش

عندلیبان اندر آن بستان کده
در فغان هر سو رَدَه اندر رده

گفت کای فرمانده ملک وجود
پیشت آوردستم از یزدان درود

گفت بر گو ای برید کوی یار
تا به پیغامش کنم صد جان نثار

گفت فرمودت که ای سالار عشق
ای زِ تو بالا گرفته کار عشق

گر نبودی بود تو عالم نبود
امتزاج طینت آدم نبود

خود توئی مقصود از خلق عباد
بیتو عالم را بسر گو خاک باد

ما نکردیم این شهادت بر تو ختم
ای جلال کبریائی بر تو ختم

عزم تو بس در وفای عهد تو
شد نیت قائم مقام عهد تو

بس ترا در خون طپیدن اکبرت
خون بجای شیر خوردن اصغرت

خواه کش، خَه کشته باش ایشاه عشق
هیچ کم ناید ترا از جاه عشق

خواه جان بستان و خه جان میسپار
یار آن یار است و مهر آن مهر یار

گر کشی جان جهان نک زان تست
گوش عزرائیل بر فرمان تست

کشته گردی بر شهیدان شه توئی
خون بهایت ما ذبیح الله توئی

داد پاسخ شاه با روح الامین
کای امین وحی رب العالمین

بسته ایم عهدی من و شاه وجود
من همانم عهد آن عهدی که بود

عاشق جانانه را با جان چه کار
درد کز یار است با درمان چکار

جبرئیلا اینکه بینی نی منم
اوست یکسر من همین پیراهنم

زو فرودم آنچه از خود کاستم
من خود این آتش بجان میخواستم

گر من از هر دو جهان بیگانه ام
گنج پنهانی است در ویرانه ام

گفت شاها خواهرانت بی کس است
گفت او خود بی کسانرا مونس است

گفت چشم دخترانت در ره است
گفت عشق از دیدن غیر اکمه است

گفت ترسم زینبت گردد اسیر
گفت سوی اوست از هر سو مصیر

گفت سجادت فتاده بی طبیب
گفت بیماریش خوش دارد حبیب

گفت بهرت آب حیوان آورم
گفت من از تشنگی آن سو ترم

جبرئیلا من زِ جو بگذشته ام
آب حیوانرا در آنسو هشته ام

گفت خواهد شد سرت زیب سنان
گفت گو باش او چه میخواهد چنان

گفت جان باشد متاعی بس گران
بر خسان مفروش یوسف رایگان

گفت جانی را که جانان خونبهاست
جبرئیلا رایگان خواندن خطاست

گفت آوردستم از غیبت سپاه
تا کنند این قوم کافر دل تباه

گفت مهلاً خود ز من دارد مدد
جبرئیلا این سپاه بی عدد

هستی ایشان همه از هست ماست
رشتۀ تدبیرشان در دست ماست

آنکه با تدبیر او گردد فلک
کی بود محتاج امداد ملک

گر فشانم دست ریزم زاستین
صد هزاران جبرئیل راستین

جبرئیلا باب من بودت مُمَد
که شدی حقّ را بپاسخ مُستعد

آنزمان کت آفرید از نیستی
گفت برگو من کیم تو کیستی

سالها ماندی تو حیران در جواب
کرد تعلیم ت در آخر بوتراب

گفت بر گو تو خداوند جلیل
من کمین عبد تو نامم جبرئیل

جبرئیلا من خلیفه آن شهم
وارث اسرار آن باب اللّهم

آن ستاره کت نمود آنمه جبین
دیده بگشا در جبین من ببین

جبرئیلا چشم دیگر بایدت
تا که حال عاشقان بنمایدت

جبرئیلا من خود از کف هشته ام
دست جانانست تار رشته ام

هشته طوق عشق خود بر گردنم
میبرد آنجا که خواهد بردنم

این حدیث محنت ایّوب نیست
داستان یوسف و یعقوب نیست

صبر ایّوب از کجا و این بلا
این حسین است و حدیث کربلا

دورکش زین ورطه رخت ای محتشم
تا نسوزد شهپرت را آتشم

هین سپاهت دور دار از راه من
که جهان سوز است برق آه من

شد بسوی آسمان آن روح پاک
که فرشتۀ آتش آمد سوزناک

  • یکشنبه
  • 14
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 12:37
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

زبانحال امام حسین(ع) در روز عاشورا -(گفت شاهِ تشنه کامان بر سرِ میدانِ عشق) * صامت بروجردی

1661

زبانحال امام حسین(ع) در روز عاشورا -(گفت شاهِ تشنه کامان بر سرِ میدانِ عشق) تضمین از فروغی بسطامی

گفت شاهِ تشنه کامان بر سرِ میدانِ عشق
بر سرِ بازارِ جانبازان منم سلطانِ عشق
وه چه خوش لذّت بُود در بادهء رخشان عشق
بس که بنشسته است تا پر بر تنم پیکانِ عشق
طایرِ پَران شدم از طایرِ پَرانِ عشق

هر که را نبُود هوای درگهِ جانان بسر
هرگز از معشوقهء جانی نگردد با خبر
نیست این فیضِ شهادت لایقِ هر بی بصر
گوشهء ابروی معشوقت نیاید در نظر
تا نریزد خونت از شمشیرِ خون افشانِ عشق

تا نگردی آشنا رویت زِ خون تر کی شود
روی نامحرم قرینِ روی دلبر کی شود
جسم نالایق فرازِ تخت و افسر کی شود
تودۀ خاکسترت گوگردِ احمر کی شود
تا نسوزد پیکرت در آتشِ سوزانِ عشق

صبر و طاقت پیشه کن ای زینبِ حسرت نصیب
بعد قتلم چون بمانی اندر این صحرا غریب
عازمِ کوی لقایم نیست هنگامِ شکیب
یا که لب را تر کنم از بادهء وصلِ حبیب
یا که سر را می گذارم بر سرِ پیمانِ عشق

هاتفی می گفت از نزدِ خدای ذُوالمنن
کای قتیلِ تیغِ عدوان با دو صد جور و محن
نیستی آگه چه مقصود است از جان باختن
سرَّ سرگردانی خود را نخواهی یافتن
یا نگردد تارکت گوی خم چوگانِ عشق

گفت (صامت) از غمِ دل کس هم آوازم نشد
سیلِ خوننین شرمسار از چهرهء زردم نشد
دلبر آگه از درونِ دردِ پر دردم نشد
از طبیبان هم (فروغی) چارهء دردم نشد
جان من برلب رسید از دردِ بی درمانِ عشق

  • دوشنبه
  • 29
  • شهریور
  • 1400
  • ساعت
  • 16:51
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 محمدرضا سروری

زخم زبان -(یک اربعین یا حسین زخم زبانم زدند شعله به جانم زدند) * محمدرضا سروری

644
1

زخم زبان -(یک اربعین یا حسین زخم زبانم زدند    شعله به جانم زدند) زخم زبان

یک اربعین یا حسین زخم زبانم زدند شعله به جانم زدند

بی تو بسی طعنه چون تیر و کمانم زدند شعله به جانم زدند

******

یک اربعین یاحسین رنج و بلا دیده ام

کوفه و شام بلا ، جور و جفا دیده ام

ثانیه در ثانیه درد و غم و غصه بود

جمع عزا در عزا ، بعد عزا دیده ام

هر نفسی غصه ای بر جگرم می نشست

سایه ی داغ عزا روی سرم می نشست

دشت غم و بی کسی ، خار مغیلان به پا

حلقه ی خونابه در چشم ترم می نشست

یک اربعین یا حسین زخم زبانم زدند شعله به جانم زدند

******

یک اربعین یاحسین زیر عزا خم شدم

همدم خون جگر در صف ماتم شدم

در دل غربت اسیر ، بی کس و بی آشنا

سایه نشین عزا ، آینه ی غم شدم

دیده من خود به خود ، تا به سر نی رود

اشک چهل روزه ام ، گرچه پیاپی رود

حنجره ات زیر تیغ ، تلخ ترین حادثه

خاطره ی قتلگاه ، از نظرم کِی رود ؟

یک اربعین یا حسین زخم زبانم زدند شعله به جانم زدند

******

یک اربعین یاحسین خون جگر خورده ام

دم به دم از هر طرف سهم عزا برده ام

همره اشک حرم ، در دل ویرانه ها

غنچه ی پرپر شده دیدم و پژمرده ام

کرب و بلا آمدم ، داغ دلم تازه شد

وسعت دریای غم ، بی حد و اندازه شد

خیمه ی ماتم به پا ، یاد جوانان کنم

آه من و نای نی ، یار هم آوازه شد

یک اربعین یا حسین زخم زبانم زدند شعله به جانم زدند

******

یک اربعین یاحسین ، بی تو به شیون گذشت

بعد تو چون شام غم ، به روز روشن گذشت

غصه ی بی یاوری ، سختی درد و بلا

لب نکند بازگو ، آنچه که بر من گذشت

زینب غمدیده را ، داغ برادر شکست

در دل دریای غم ، بعد برادر نشست

سروری هر اربعین ، از دل زینب بگو

بانوی صبر و عزاست مُهر برادر به دست

یک اربعین یا حسین زخم زبانم زدند شعله به جانم زدند

******

  • جمعه
  • 2
  • مهر
  • 1400
  • ساعت
  • 23:59
  • نوشته شده توسط
  • محمدرضا سروری
ادامه مطلب

مینویسم با عطش امشب غزل بر بوریا * مرضیه عاطفی

490

مینویسم با عطش امشب غزل بر بوریا مینویسم با عطش امشب غزل بر بوریا
مینشینم یاد شاهِ بی مثَل بر بوریا

یاد آن شبها که آمد اشک-ریزان نورِ ماه
تا بپوشاند تنش را با زُحل بر بوریا

سینهٔ تیرِ سه شعبه خورده اش را ضجّه زد
آفتاب افتاد وقتی بی خلل بر بوریا

با دعای خواهرش راهی شد آهسته سه روز
ظهرگاهان یک نسیم از روی تل بر بوریا

شد اذانِ مغرب و افتاده پیش قتلگاه
تکه تکه حضرتِ خیرالعمل بر بوریا

غرق در خون است از نامردی صیادها
اهل عالم! نیست جای شیرِ یل بر بوریا

میزند بر صورت و سر، لرزه افتاده ست بر-
-پایِ عزرائیل؛ مأمور اجل بر بوریا

خوب شد برداشتند از روی خاک و ریختند
پیکر صد پاره اش را لاأقل بر بوریا

اینچنین شد که ملائک لطمه زن در کربلا
روضه میخوانند از روز ازل بر بوریا!

  • پنج شنبه
  • 11
  • آذر
  • 1400
  • ساعت
  • 13:59
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رباب س -(ندن وصالی ساتیب قصد ترک جان ائلدون) * طائر اورنگی

432

زبانحال حضرت رباب س -(ندن وصالی ساتیب قصد ترک جان ائلدون) ندن وصالی ساتیب قصد ترک جان ائلدون
گئدوب ربابی فراقینده باغری قان ائلدون

کوسوب گئدوبسن ای آغوشیمین صفاسی اوغول
عجیبه نوک جدایه چخوب مکان ائلدون

گئدوب سو فکریله اما سوسوز شهید اولدون
بوغازون حرمله نون تیرینه نشان ائلدون

خدنگ ظلم دگوب حلقیوه اخوبدی قانین
یاشیل لباسیوی اگنینده ارغوان ائلدون

شهیدلر آرا سن باشیمی اوجالدیبسان
اگر چه نار غمه قدیمی کمان ائلدون

سنی بو حالیده اصغر نه نوعی گورسون آنان
بو بی کسین ایشینی ناله و فغان ائلدون

جهاندا سنسیز آنان گولسه سن حلال ایلمه
گوزومده گوز یاشیمی سیل بی امان ائلدون

سنیله درک ایلمیشدیم بهار عمر ندور
بهار عمرومی ای نازنین خزان ائلدون

دالینجا نیزده عشقون سببدی گلماقیما
منیم جنونیمی سن عالمه عیان ائلدون

چکوبدی عشقون ایدوبدی منی جلای وطن
دیار کوفه و شامه منی روان ائلدون

غمیم قالارگی اولوب تا جهاندا عمروم وار
تمام غصه لری دلده جاودان ائلدون

بو طرزیله سن اوزون طائرا سوزی باغلا
ربابی درده سالیب گور نه نوحه خوان ائلدون

تقریر ۱۹ آذر سال ۹۹

  • جمعه
  • 29
  • بهمن
  • 1400
  • ساعت
  • 18:28
  • نوشته شده توسط
  • طائر اورنگی
ادامه مطلب

زبانحال حضرت رباب س -(ندن وصالی ساتیب قصد ترک جان ائلدون) * طائر اورنگی

707

زبانحال حضرت رباب س -(ندن وصالی ساتیب قصد ترک جان ائلدون) ندن وصالی ساتیب قصد ترک جان ائلدون
گئدوب ربابی فراقینده باغری قان ائلدون

کوسوب گئدوبسن ای آغوشیمین صفاسی اوغول
عجیبه نوک جدایه چخوب مکان ائلدون

گئدوب سو فکریله اما سوسوز شهید اولدون
بوغازون حرمله نون تیرینه نشان ائلدون

خدنگ ظلم دگوب حلقیوه اخوبدی قانین
یاشیل لباسیوی اگنینده ارغوان ائلدون

شهیدلر آرا سن باشیمی اوجالدیبسان
اگر چه نار غمه قدیمی کمان ائلدون

سنی بو حالیده اصغر نه نوعی گورسون آنان
بو بی کسین ایشینی ناله و فغان ائلدون

جهاندا سنسیز آنان گولسه سن حلال ایلمه
گوزومده گوز یاشیمی سیل بی امان ائلدون

سنیله درک ایلمیشدیم بهار عمر ندور
بهار عمرومی ای نازنین خزان ائلدون

دالینجا نیزده عشقون سببدی گلماقیما
منیم جنونیمی سن عالمه عیان ائلدون

چکوبدی عشقون ایدوبدی منی جلای وطن
دیار کوفه و شامه منی روان ائلدون

غمیم قالارگی اولوب تا جهاندا عمروم وار
تمام غصه لری دلده جاودان ائلدون

بو طرزیله سن اوزون طائرا سوزی باغلا
ربابی درده سالیب گور نه نوحه خوان ائلدون

تقریر ۱۹ آذر سال ۹۹

  • جمعه
  • 29
  • بهمن
  • 1400
  • ساعت
  • 18:28
  • نوشته شده توسط
  • طائر اورنگی
ادامه مطلب

آخر به ضربِ کینهٔ افرادِ نیزه-زن * مرضیه عاطفی

334
1

آخر به ضربِ کینهٔ افرادِ نیزه-زن -لطفا لطفا حق روضه ادا شود-

آخر به ضربِ کینهٔ افرادِ نیزه-زن
در خون نفس نفس زد و جان داد کاملاً

کشتند تشنه لب، لبِ دریا حرامیان
آقای مهربانِ مرا دور از وطن

«سر» را گرفت نیزه؛ به روی سرش گذاشت
افتاده بود در وسط قتلگاه، تن

میخورْد تاب؛ زخمی و بیتاب از عزا
بر خنجر کثیف سنان(لع) پاره پیرهن

با اهل عرش و أرض و سما ضجه میزدند
خیلِ وحوش تشنه؛ بر این جسم ِ بی کفن

بر بوریا نشسته و خون گریه میکنم
تا کم شود کنار تنش نورِ چشم من
*
در کوچه با غلاف و به گودال با عصا
داریم خاطرات بد از بیهوا زدن!

  • پنج شنبه
  • 26
  • خرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 16:42
  • نوشته شده توسط
  • مرضیه عاطفی
ادامه مطلب
 آرمان صائمی

روضه شب اول محرم * آرمان صائمی

702

روضه شب اول محرم در وجودم طنین محتشم است
دیده ام شوق و رقص پرچم را
لطف کردی به من دوباره حسین
نوکری کردنِ محرم را
-
یاد کردم از آن عزیزانی
که به زیر لحد عزا دارند
پدر و مادران خفته به خاک
که عزا دار روضه ی یارند
-
پدری که همیشه با اشکش
مشکی روضه را به تن می کرد
شب اول که می رسید از راه
یادی از غربتِ حسن می کرد
-
مادری که همیشه در طی سال
خانه اش بود با شما آباد
از پس انداز چند ماهه خودش
خرجیِ روضه ی تورا می داد
-
یاد کردم از آن عزیزانی
که به درد فراق مجبورند
بین بستر سیاه پوشیدند
ولی از روضه های تو دورند
-
لطف کردی به من دوباره حسین
که رساندی مرا به هیئت و اشک
لطف کردی اجازه ام دادی
بزنم سینه پای صاحب مشک
-
با خودم فکر می کنم...هیهات
هرچه بر سینه ام زدم کم بود
دوست دارم که خوب گریه کنم
شاید این اخرین محرم بود...

  • سه شنبه
  • 4
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 17:12
  • نوشته شده توسط
  • محمد حسین عزیزی
ادامه مطلب
 آرمان صائمی

روضه شب اول محرم -(در وجودم طنین محتشم است ) * آرمان صائمی

764

روضه شب اول محرم  -(در وجودم طنین محتشم است ) در وجودم طنین محتشم است
دیده ام شوق و رقص پرچم را
لطف کردی به من دوباره حسین
نوکری کردنِ محرم را
-
یاد کردم از آن عزیزانی
که به زیر لحد عزا دارند
پدر و مادران خفته به خاک
که عزا دار روضه ی یارند
-
پدری که همیشه با اشکش
مشکی روضه را به تن می کرد
شب اول که می رسید از راه
یادی از غربتِ حسن می کرد
-
مادری که همیشه در طی سال
خانه اش بود با شما آباد
از پس انداز چند ماهه خودش
خرجیِ روضه ی تورا می داد
-
یاد کردم از آن عزیزانی
که به درد فراق مجبورند
بین بستر سیاه پوشیدند
ولی از روضه های تو دورند
-
لطف کردی به من دوباره حسین
که رساندی مرا به هیئت و اشک
لطف کردی اجازه ام دادی
بزنم سینه پای صاحب مشک
-
با خودم فکر می کنم...هیهات
هرچه بر سینه ام زدم کم بود
دوست دارم که خوب گریه کنم
شاید این اخرین محرم بود...

  • سه شنبه
  • 4
  • مرداد
  • 1401
  • ساعت
  • 17:14
  • نوشته شده توسط
  • محمد حسین عزیزی
ادامه مطلب

متن شعر روضه از علیرضا نظری (اینقدر نرید کنارش) *

400

متن شعر روضه از علیرضا نظری (اینقدر نرید کنارش) اینقدر نرید کنارش
یکی یکی دونه دونه
الانم اذان ظهره
بذارید نماز بخونه

نزنید تیری کنارش
نمازش داره ادامه
توی کوفه واسه مهمون
اینا رسم احترامه؟

سجاده‌اش روی زمینه
حالا در حال سجوده
یه جوری بِش میزنین تیر
مگه قاتل کی بوده؟

مگه ظلمی به شما کرد؟
مگه دیدید بدی از اون؟
که نمیذارید بخونه
یه نمازی با دل خون

علیرضا نظری

  • پنج شنبه
  • 3
  • آذر
  • 1401
  • ساعت
  • 08:04
  • نوشته شده توسط
  • علی اصغرخواجه زاده
ادامه مطلب
 سید پوریا هاشمی

مناجات با خدا -(آنکه تقدیر مرا یک عمر پشت در نوشت...) * سید پوریا هاشمی

466

مناجات با خدا   -(آنکه تقدیر مرا یک عمر پشت در نوشت...) آنکه تقدیر مرا یک عمر پشت در نوشت...
نام من را بین مهمان‌های تو آخر نوشت

دیشب از بس گریه کردم صبح تحویلم گرفت
دعوت من را برای این دو چشم تر نوشت

جای نان می‌خواستم قدری تماشایش کنم
حیف باشد محضر صاحب کرم از زر نوشت

هرقدَر من معصیت کردم به روی من نزد
قصه‌ام را تا ابد در خانه‌ی دلبر نوشت

به من بی آبرو چه آبرویی داده است
من بدی کردم ولی او صورت دیگر نوشت

دست من را داد در دست علی مرتضی
بعد ازآن نام مرا در دفترش قنبر نوشت

یک علی گفتم تمام سیئاتم پاک شد
سرنوشتم را خداوندِ علی، از سر نوشت

آخر خط بودم و زهرا به فریادم رسید
بعد ازآن بخت مرا از هرکسی بهتر نوشت

کل دارایی من این است... عشقم به حسین!
بین ثروتمندها اسم مرا مادر نوشت

چشم وا کردم که دیدم ناگهان در هیأتم...
دست زهرا در حسینیه مرا نوکر نوشت

از همان‌موقع چه کیفی می‌کنم من با حسین!
شرح آن‌ را باید از امروز تا محشر نوشت

چندوقتی می‌شود دور از تو ماندم، وای من
فطرست‌ را دست تقدیر عاقبت بی پر نوشت
**
ای فدای اسم شیرینت «حسین جان» کز ازل
حق به تقدیر گلویت کندی خنجر نوشت

نیزه‌ها روی تنت یکجور رفته کج شده
مزد "هَل مِن ناصرت" را با سنان لشکر نوشت

شمر روی سینه‌ات مشغول ذبحت بود آه...
قاتلت را مقتل اما، غُصه‌ی معجر نوشت

  • پنج شنبه
  • 31
  • فروردین
  • 1402
  • ساعت
  • 11:51
  • نوشته شده توسط
  • فاطمه سرسخت
ادامه مطلب
 عبادی طارمی

آرزوی محرم -(دلم گرفته یا حسین میخام بیام کرب و بلا) * عبادی طارمی

201

آرزوی محرم -(دلم  گرفته یا حسین میخام بیام کرب و بلا) دلم گرفته یا حسین، میخام بیام کربوبلا
چی میشه روی پیشونیم، حک بشه زائر شما

تو این زمین و این زمان, جز تو پناهی ندارم
اگه تو هم ردم کنی , سربه بیابون میذارم
برای دیدن حرم , ثانیه هارو می شمارم
خودت بگو آقای من , چه جوری طاقت بیارم
منتظر دعوتتم ای شرف آل عبا

هوای بین الحرمین ,منو هوایی میکنه
آرزوی کربوبلا نزار تو سینم بمونه
دست خودم نیست آقا جون,پای جنون در میونه
مگه نداره آرزو , عاشق مست ودویونه
دیوونه ای که صبح وشب ,فقط میگه آقا آقا

مرهم دردای دلم , شنیدن روضه هاته
خوش بحال عاشقی که ,همیشه هرجا باهاته
من رو سیاه عالمم ,ولی دلم خاطر خاته
پرونده سیاه من , منتظر نیم نگاته
مجرمم واهل خطا ,تو شاه وسلطان عطا

اربعینت منم میخام , همراه زائرات بیام
عرض سلامی بکنم ,از ته دل به هر مقام
تحمل دوری از اون , بزم عزا سخته برام
قسمت اگه یاری کنه تذکره ای بیاد برام
صنحه ی جالبی میشه گفتگوی شاه گدا

از بچگی محرما ,مشکی می پوشم به تنم
حتی زمان مردنم , مشکیه رنگ کفنم
مفتخرم که عمریه , ساکن بیت الحزنم
به یاد اصغر رباب , بر سرو سینه می زنم
همونکه خونشو دادی , هدیه به درگاه خدا

  • شنبه
  • 17
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 18:33
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

صلوات بر شهدای -(بر قافله سالار شهیدان صلوات ) * رسول چهارمحالی

122

صلوات بر شهدای  -(بر  قافله سالار شهیدان صلوات ) بر قافله سالار شهیدان صلوات
بر خون خدا بالب عطشان صلوات

بر شبه رسول عربی سبط نبی
اول قمر رفته به میدان صلوات

بر غیرت سردار حسین ابن علی
بفرست مدام از دل و جان صلوات

ششماهه به میدان پسر شیر حنین
برطفل رضیع به روی دستان صلوات

چون عابِس و جونْ در ره دین خدا
جان دادن عاشقان به قرآن صلوات

پروانه به دور شمع می گردد آب
بر تشنه لبان راه جانان صلوات

ای خسته دلان موقع دلداری ماست
برنم نم اشک حضرت باران صلوات

بر ساجد عابد که به تب می سوزد
بر حکمت آن خالق سبحان صلوات

برشقایق بی سر و مجروح به دشت
بر حسین با پیکر عریان صلوات

زینب که بود قافله سالار حرم
براشک دوچشم طفل گریان صلوات

بر اهل خیام در سفر کوفه به شام
بر جمله غریبان و اسیران صلوات

  • یکشنبه
  • 18
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 13:46
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

حضرت امام حسین(ع) -(ما را به ضمانت حسین می بخشند ) * رسول چهارمحالی

131

حضرت امام حسین(ع) -(ما را به ضمانت حسین می بخشند ) ما را به ضمانت حسین می بخشند
ما را به عنایت حسین می بخشند

عمری زحسین دم زده ایم ای مردم
ما را به شفاعت حسین می بخشند

از خوان کریمانه کرم باید خواست
ما را به کرامت حسین می بخشند

از مرگ هراسی به دل ما نبود
ما را به حمایت حسین می بخشند

در روضه همه ابر بهاری هستیم
ما را به محبت حسین می بخشند

تفسیر نموده عشق با پرچم سرخ
ما را به شهادت حسین می بخشند

ای شیعه محبتش شود راه نجات
ما را به ضمانت حسین می بخشند

  • پنج شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 12:55
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

کربلا -(شش گوشه و ششماهه و شهزاده همینجاست) * رسول چهارمحالی

131

کربلا -(شش گوشه و ششماهه و شهزاده همینجاست) شش گوشه و ششماهه و شهزاده همینجاست
آن کعبه و آن قبله و سجاده همینجاست

خورشید و ستاره و مه اینجا همه جمع اند
خورشیدِ، که بر خاکِ خود افتاده همینجاست

بر نیزه سوار است سر شاه شهیدان
آن پیکر بی سر که به جا مانده همینجاست

یک سینه ی بی تاب ز یک داغ عظیمی
بر سیّدخوبان ، دل و دلداده همینجاست

این جای جُلوس است به خوبان دوعالم
صد راه به این مأمن در جاده همینجاست

تا کرب و بلا راه سلامی و سلامیست
آن ذکرمسیحای به لب خوانده همینجاست

  • پنج شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 12:58
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب

نوکری ارباب(ع) -(این که ما نوکر ارباب شدیم لطف تو بود) * رسول چهارمحالی

229

نوکری ارباب(ع) -(این که ما نوکر ارباب شدیم لطف تو بود) این که ما نوکر ارباب شدیم لطف تو بود
ذاکر و خادم ارباب شدیم لطف تو بود

روز اول تو نظر کردی و ما مست شدیم
فاطمه لطف شما بود که سر مست شدیم

شرف عشق ز الطاف کریمانه توست
بی جهت نیست که ما عاشق ارباب شدیم

گل ما را ز شما ساخته و خلق کنند
روح ما از نفس پاک و مسیحایی توست

فاطمه لطف نما نوکری ام را تو نگیر
هر چه دارم ز تو و ایل و تبارمولاست

  • پنج شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 13:22
  • نوشته شده توسط
  • یوسف اکبری
ادامه مطلب
 اصغر چرمی

سبک زمینه و زمزمه محرم ۱۴۰۲ (حضرت مسلم (ع)) -(از رو ، دارالعماره حرفم این ای کاش برگردی باز سمت مدینه) * اصغر چرمی

501

سبک زمینه  و زمزمه محرم ۱۴۰۲ (حضرت مسلم (ع)) -(از رو ، دارالعماره حرفم این ای کاش برگردی باز سمت مدینه) از رو ، دارالعماره حرفم اینه
ای کاش ، برگردی باز سمت مدینه
کوفه ، منتظرت هستن همه با
اهل و ، عیالشون با بغض و کینه

شرمنده ام از
علی و زهرا ، مادرت
حلالیت می خوام آقا
از تو و زینب خواهرت

کاشکی بمیرم
نبینمت یه روز میون غربت
تنها بذارنت یه مشت بی غیرت

ثارالله اباعبدالله

ای کاش ، نیاد یه روز خم روی ابروت
کاشکی ، یوقت نشه کم تاری از موت
می خوای ، دور بشه از تو چشم کوفی
حرز ، امام حسن ببند رو بازوت

دارم می بینم
می زنندت واسه ثواب
علی اصغر رو می کشن
جلوی چشمای رباب

کاشکی بمیرم
نبینمت یه روز میون گودال
نشه تن مطهر تو پامال

ثارالله اباعبدالله

  • پنج شنبه
  • 22
  • تیر
  • 1402
  • ساعت
  • 15:50
  • نوشته شده توسط
  • charmi
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد