سلام
- شنبه
- ۲۳
- مهر
- ۱۳۹۰
- ساعت
- ۱۵:۰۳
- نوشته شده توسط
- جعفر ابوالفتحی
یا حسین (ع)
پدر و مادر و جانم به فدای اسلام
با غمت دور شدم از بدی و از اوهام
چه شود بال دهی تا به حرم پر گیرم
و بخوانند مرا مرغ مهاجر بر بام
ما که مردیم ... ندیدیم حرم را آقا
روی قبرم بنویسید جوان ناکام
دوست دارم که در ایام جوانی مولا
جذب عشق تو شوم همچو شهیدی گمنام
سروده جعفر ابوالفتحی
Normal ۰ false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:۰; mso-tstyle-colband-size:۰; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:۹۹; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:۰in ۵,۴pt ۰in ۵.۴pt;
کوفیان ز آتش بجان شیخ و شاب انداختند
تا که طرح کین بآل بوتراب انداختند
ظلم بین کاندر لب آب فرات از تشنگی
آتشی سوزان بدلهای کباب انداختند
ناخدای زورق دین را بگرداب الم
کشتی ایجاد را در اضطراب انداختند
شد بخون آغشته گیسوئی که بهرش حوریان
شانه وقت شانه کردن در گلاب انداخته
تاختند اسب الم بر پیکر سلطان دین
جسم صد چاکش میان آفتاب انداختند
تشنه لب کشتند اکبر را و از چشم رسول
در بسیط خاک بس درّ خوشاب انداختند
آه و ویلا که اندر پیش چشم عابدین
کوفیان در گردن زینب طناب انداختند
رأس شاه دین میان طشت در بزم یزید
سفرة شطرنج در بزم شراب انداختند
ز اشک چشم و آتش دل جودی غمدیده را
گاهی اندر آ
بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد
عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد
بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند
بنا نبود که بال و پر تو را ببرد
بنا نبود که در روز آخر عمرت
اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد
بنا نبود برای دو قطره آب فرات
سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد
بنا نبود اگر در غروب کشتندت
شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد
تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا
بنا نبود که انگشتر تو را ببرد
ز روی نیزه صدا می زدی که ای خواهر
بنا نبود کسی معجر تو را ببرد
شاعر:مهدی صفی یاری
منبع:سایت حسینیه
در پردۀ غم مانده آوای گلویم
زخمی شده زیر و بم نای گلویم
هرچه نَفَس از سینه رفته برنگشته
بسته شده از بغض، مجرای گلویم
معلوم شد از این نفس های بریده
یحیی شده روح مسیحای گلویم
خون شفق می جوشد از هُرم صدایم
خورشید می سوزد ز گرمای گلویم
حالا سه روز است اینكه من لب تر نكردم
از تشنگی خشكیده رگ های گلویم
از تارهای صوتیم چیزی نمانده است
غارت شده انگار اجزای گلویم
معراج آماده است میبینم كه قاتل
سر نیزه را آورده تا پای گلویم
امشب كه مهمان تنور كوفهام پس
تا كوچه گردی های فردای گلویم
شاعر:مصطفی متولی
منبع:سایت شیعتی
ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیای درد زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
فرمان رسیده بود کماندار را و بعد
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت...
قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت
تنها حسین بود که دیگر به پیکرش
جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت
بر سینه اش نشست و خنجر کشید و ... نه!!!
دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت
این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست
قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت
تنها سه سال آه سه سال عمر کرده بود
اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت
با چشم های کوچک خود دید آن چه را
گرگ درنده
چه قدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
خیزران بر لب تو می زند آتش بر دل
می کشم آه که این آه کشیدن دارد
گاه گاه از دل آشفتۀ خود می پرسم
غنچه ای خشک که پرپر شده چیدن دارد؟
عید قربان شده و نوبت تو شد اما
خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟
کاروان تو کجا و من خسته اما
دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد
شاعر:سید محمد جواد شرافت
منبع:سایت حسینیه
خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل...
یك، دو، سه، چهار ... ده تا اسب
روی هم می شود چهل تا نعل
هر كسی می رسد از تو می گذرد
شمر با پا و اسب ها با نعل
پشت و روی تو را یكی كردند
چقدر جلوه دارد این جا نعل
چون لباست به روی چادر من
هر كسی پا گذاشت حتی نعل
شاعر:علی اكبر لطیفیان
ظاهراً جد اطهرش هم بود
پدرش بود مادرش هم بود
وقتی افتاد روی گونۀ راست
بین مقتل برادرش هم بود
جای سالم نبود در بدنش
زخم تا بود پیکرش هم بود
زیر پای سنان و نیزه و تیر
نه فقط سینه حنجرش هم بود
بی کس و بی پناه از نزدیک
سنگ می خورد و خواهرش هم بود
خواهرش قبل قاتلش آمد
تا نفس های آخرش هم بود
گر چه او را زدند اما چون
چادرش بود معجرش هم بود
آن زمان هم که غارتش کردند
به روی دست ها سرش هم بود
شاعر:مصطفی متولی
منبع:سایت حسینیه
جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند
**
بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفه مان کوفیان خبر دارند؟!
درست لعل لبت را نشانه می گیرند
چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند
**
دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر
نـگاه کـن هـمه ی دختـران پـدر دارند
بس است گریه برای جراحت چشمت
نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند
شاعر:وحید قاسمی
منبع:سایت حسینیه
لب های تو مگر چه قدر سنگ خورده است
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
تو آن حسین لحظه ی گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
وقتی ز رو به رو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده
جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده
طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده
ما بعد از این سپاه تو هستیم "یا حسین"
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده
تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده
شاعر:علی اکبر لطیفیان
منبع:سایت حسینیه
شعله میکشد در من عشق آتشین تو
میکشد مرا بویی سوی سرزمین تو
میشود شروع اینبار سال هجری عشقی
تا به راه میافتی مست از مدینه تو
عشق کربلا دارد کربلا بلا دارد
با بلاکشان گفتند سرّ سرزمین تو
مثل قرص خورشیدی آنچنان تو تابیدی
تا علم بدست آمد ماه از یمین تو
ـ کو کجاست عیاری تا کند مرا یاری
محو شد در آن غوغا بانگ آخرین تو
«یا سیوفِ» تو تنها پاسخش رسید آقا
سی هزار شمشیرند تشنه در کمین تو
میوهی دل طاها! جای بوسه زهرا
بوسه میزند حالا سنگ بر جبین تو
پیرهن نزن بالا چشم حرمله تیز است
میکشد سرک شاید قلب نازنین تو...
من گمان کنم بر نی مثل خواهرت نشناخت
صورت تو را حتی صورت آفرین تو
شاعر:
شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای
تا اذان مانده چرا در سجده گاه افتاده ای
سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می کشد
زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده ای
گفت بابا دست خود را حائل رویت کنم
راست گفته مثل زهرا بی پناه افتاده ای
ای عمو از خیمه می آیم کمی آرام باش
از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای
خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو
با رخت از روی مرکب گاه گاه افتاده ای
در دل گودال جای ماه رویی چون تو نیست
یوسف زهرا چرا در بین چاه افتاده ای
من به هل من ناصر تو آمدم در قتلگاه
آمدم دشمن نگوید از نگاه افتاده ای
شاعر:محمد سهرابی
منبع:سایت حسینیه
كنون كه از محنت دست بر نمی دارد
دگر ز سوختنت دست بر نمی دارد
به نیزه ها تو چه گفتی كه با تو لج كردند
كه از سر دهنت دست بر نمی دارند
تو را بدون اباالفضل گیرت آوردند
كه از سر بدنت دست بر نمی دارند
كنون كه در ته گودالِ تنگ افتادی
و چكمه ها ز تنت دست بر نمی دارند
به نفعت است كه حرفی به نیزه ها نزنی
و گر نه از دهنت دست بر نمی دارند
شاعر:وحید قاسمی
منبع:سایت حسینیه
تا خدنگ کینه خواهی در کمان کرد آسمان
سینة آل پیمبر را نشان کرد آسمان
تیغ زهر آلود در دست مرادی دید ازل
در سر شاه ولایت امتحان کرد آسمان
دست قنقذ تازیانه زد بز هرای بتول
قدرت کبری حق را ناتوان کرد آسمان
در گلوی سبط اول سودة الماس ریخت
سبط دوم را سپس اندر فغان کرد آسمان
برگرفت از صورت مسموم اول رنگ سبز
وز دوم سرخی به چهرش کهکشان کرد آسمان
زین جفاهای نهان در دور خود نادم نشد
عاقبت در کربلا ظلمی عیان کرد آسمان
از دو چشم مهر و مه چون دیدة دخت بتول
خون بجای بارش باران روان کرد آسمان
وه چه ظلمی و وه چه بیدادی که از خون حسین
خاک صحرای بلا را ارغوان کرد آسمان
شمردون بر بوسه گاه مصطفی خن
ما ز کوی حق سفر تا کربلا خواهیم کرد
جان خود را در ره جانان فدا خواهیم کرد
عهد پیمانیکه ما بستیم از روز ازل
اندرین وادی بعهد خود وفا خواهیم کرد
یا زجانان یا زجان زین دو یکی باید گرفت
جای جانان انتخاب جان کجا خواهیم کرد
پای عقل ای عاشقان اینجا ز رفتار افکند
در طریق عشق او کاری که ما خواهیم کرد
حج بدل بر عمره سازیم از مناهم بگذریم
کربلا را بهر قربانی منا خواهیم کرد
خون خود را در زمین کربلا خواهیم ریخت
بهر خون خود خدا را خونبها خواهیم کرد
بر لب شط فرات از خون خود دریا کنیم
وندر آن دریا بخون خود شنا خواهیم کرد
با تن صد چاک رویخاک و خون خواهیم خفت
خاک گرم کربلا را متکا خواهیم کرد
تشن
معمار صنع ریخت چو طرح بنای عشق
بگشاد بر همه ، در دولتسرای عشق
بیگانه را به کعبة مقصود ره نداد
تا خویشتن نکرد فدا در منای عشق
از این حضیض خاک بر افلاک پرگشای
اندر هوای عشق تو همچون همای عشق
برتر شوی زنه فلک ای دل بجان دوست
مردانه وار گر بنهی سر بپای عشق
با پای عقل کی بری این راه را بسر
نبود گرت بدست توکل عصای عشق
در طور پاسخ ارنی ، لن ترانی است
کاینجا کلیم هم نبود آشنای عشق
با آنکه در مقام کلیمی شد استوار
راهش ندادهاند بخلوتسرای عشق
آن جلوهای که موسی عمران زپا فکند
یک جلوه بود از علی ، مرتضای عشق
کاینجا مجال عرض وجود و کمال نیست
شاهان عالمند بر این در گدای عشق
یعنی ازین دو ر
دلا نما دمی گذر بسوی مکتب بلا
بحرف ابجدی نگر اشارتی زکربلا
الف کنایه از ازل که شاهدین بصد امل
بزمگاه لم یزل ببست عهد با خدا
ز با اشارت آنکه او بلا نمود آرزو
ز تا کنایت آنکه خوکند به تیر اشقیا
رثا ثبات در قدم که بایدش بدشت غم
زجیم جور اشقیا کشد بعرصة بلا
زحا حسام جانستان زخا خدنگ دلستان
که زخم این و ضرب آن رسد به جسمش از قضا
زدال داغ اکبرش رسد بقلب انورش
ز ذال ذبح اصغرش کند بغصّه مبتلا
ز را شود روانه خون وراز جسم لاله گون
ز زا شود ز زین نگون کند زخاک متّکا
زسین سرامام دین اشارئی ز شمر شین
که میکند جدا زکین سرمنیرش از قفا
ز صاد صبر آل او محارم و عیال او
زضاد ضع حال او ز زخمهای ج
شيعيان ديگر هواي نينوا دارد حسين (ع)
روي دل با کاروان کربلا دارد حسين (ع)
از حريم کعبه جدش به اشکي شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين
ميبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اينها حرمت کوي منا دارد حسين
پيش روراه ديار نيستي کافيش نيست
اشک و آه عالمي هم در قفا دارد حسين
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نميداند عروسي يا عزا دارد حسين
رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجائي که کفن از بوريا دارد حسين
بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب
ورنه اين بيحرمتيها کي روا دارد حسين
سروران،پروانگان شمع رخسارش ولي
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسين
سر به تاج زين نهاده
حسين آئينه نور خدائي است
وجودش عين مصباحالهدايي است
اگر قرآن ناطق مرتضي بود
حسين ايجاز آن در نينوا بود
بخوان اجمال و تفضيل امامان
زخم يک جرعه زن با تشنهکامان
گرين يک جرعه از جام حسين است
نصيبت نور آفاق و شين و عين است
بنازم شور مرکب راندنش را
فراز نيزه قرآن خواندنش را
عبورش را ز خط آتش و خون
حضورش را در اوج هفت گردون
سپرافکندن شب را به پايش
طلوع صبح را در چشمهايش
غبار سم اسبش چون که خيزد
به مستي سرمه در چشم تو ريزد
شهامت شرح قاموس حسين است
شجاعت آستان بوس حسين است
نام شاعر:نادر بختياري
گفت محمد که ز دشت بلا
بيسر آيند حسين مرا
اي لب تو تشنهترين غنچهها
کرده غمت با دل خونم چهها
دل خوشي و عشق نگردند جمع
شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطي اگر در قفس آئينه داشت
چلچلة ما غم ديرينه داشت
غصه حريف دل مشتاق نيسته
رکه کند شکوه ز عشاق نيست
نام شاعر:نادر بختياري
خنجر كشیده اند خدا را رضا كنند
خود را به زور در دلِ گودال جا كنند
اینجا كه گود بود چرا خورده ای زمین؟
جایی دگر نبود سرت را جدا كنند؟
انصاف نیست لشگر كوفه كفن شوند
این ها تو را مقابل زینب رها كنند
نه جای نیزه مانده و نه نیزه مانده است
تا زخم دیگری روی آن جسم جا كنند
وقتی به عضو عضو تو رحمی نكرده اند
می خواستی ملاحظه ی خیمه را كنند؟!
وقتی كفن برای تنت فایده نداشت
گفتند بوریا عوضش دست و پا كنند
شاعر:حامد خاكی
منبع:سایت حسینیه
دوست دارم بارها از تن جدا گردد سر من
تا شود تقدیم خاک پات، خون حنجر من
دوست دارم عضو عضوم طعمه ی شمشیر گردد
تا تو لبخندی زنی بر زخم های پیکر من
دوست دارم وقت جان دادن به بالینم بیایی
تا بیفتد بر گل رویت نگاه آخر من
دوست دارم در هجوم خنده های تلخ دشمن
بر تو ریزد همچو باران، اشک از چشم تر من
دوست دارم تا به جرم عشق تو، کوچه به کوچه
از فراز بام ها آتش بریزد بر سر من
دوست دارم در کنار دختر مظلومه ی تو
صورت خود را کند تقدیم سیلی، دختر من
دوست دارم دور عباس علمدارت بگردم
تا شود ام البنین، فردای محشر مادر من
دوست دارم تا به جرم عشق گردم سنگ باران
سنگ ها گردند بین کوچه ها، هم سنگر من
دوست دارم طوعه بع
کربـلا دریای خون خدا شد
رأس ثارالله از پیکر جدا شد
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
زیر خنجر حسین دست و پا میزد
زینب از خیمـه او را صـدا میزد
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
قـرآن فاطمه در دل گودال
زیر سمّ ستوران شده پامال
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
نیزه در سینه و تیر کین در دل
تن روی خاک و سر بر کف قاتل
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
آتش از خیمهها رفته بر گردون
کودکان در به در در دشت و هامون
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
علقمه باغ سرخ گل یاس است
نقش خاک زمین دست عباس است
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و وا
زمینه آغاز محرم
حسین وای حسین ۳
سینه زنا غوغا شده در عالمین
حی علی خیر العمل اشک حسین
فصل عزا و ماتمه محرمه
هر چی گریه کنی کمه محرمه
عالم پر از غمه
حسین وای حسین ۳
پیچیده در این روضه ها باز عطر سیب
جان می دهم با روضه ی شیب الخضیب
ماه عبادت منه محرمه
ذکر دل سینه زنه محرمه
آقام بی کفنه
حسین وای حسین ۳
دلهای ما دیوونه ی کرببلاست
این نعمتم از برکت سلطان رضاست
آورد برا ایرانیا شکر خدا
شال و علم این عزا شکر خدا
ممنون امام رضا
حسین وای حسین ۳
شب ۱
سر مي نهم بر روي اين دار بلا
سالار من جان علي کوفه ميا
آقا وصيت منه منو ببخش
دستم الهي بشکنه منو ببخش
وقت پر زدنه
حسین وای حسین ۳
کربـلا دریای خون خدا شد
رأس ثارالله از پیکر جدا شد
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
زیر خنجر حسین دست و پا میزد
زینب از خیمـه او را صـدا میزد
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
قـرآن فاطمه در دل گودال
زیر سمّ ستوران شده پامال
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
نیزه در سینه و تیر کین در دل
تن روی خاک و سر بر کف قاتل
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
آتش از خیمهها رفته بر گردون
کودکان در به در در دشت و هامون
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و واویلا زین غم عظمی
****
علقمه باغ سرخ گل یاس است
نقش خاک زمین دست عباس است
سرت سلامت حضرت زهرا
آه و وا
دانلود فایل صوتی سبک + متن شعر ویژه محرم
اللهم ارزقنا کربلا
روز و شب دارم دعا آرزومه اي خدا ديدن شيش گوشه ي کرببلا
همه رفتن کربلا به ديار نينوا اسم من از قلم افتاده خدا
من و اين ديده ي تر من و قلب پرشرر من و يک عکس ضريح کربلا
حرم اربابم حسين صحن بين الحرمين شده فکر و ذکر و خواب هر شبم
همه سوز و ساز من اينه امتياز من که غلام و سينه چاک زينبم
ميرسه تو هيئتا به مشام جان ما بوي دلنواز ياس از علقمه
بَه! که چه غوغا ميشه محشري بر پا ميشه شب جمعه کربلا با فاطمه
چي ميشه روز جزا به سپاس گريه ها ما بشيم از همه آدما جدا
مست شاه نينوا جاي جنت خدا ما بشيم ساکن کوي کربلا
رضا تاجیک
متن مداحی شور حسینی به همراه دانلود سبک
بی قراره دلم دوباره حرم تو قاب چشامه
جمله های زیارت تو، تو ربنای دعامه
عاشقان حرم مطهر ثارالله
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
میخوام بیام دوباره آقام تو حرمت حاجت بگیرم
میخوام دیگه این دفعه رو خدایی پایین پات بمیرم
آخه تویی نعم الامیرم
حسین یا حسین
****
عطر زهرا ميون صحنت تا به سحر موندگاره
پايين پات ياد شهيدا عجب صفايي مياره
من به خون غسل شهادت کنم ان شاءالله
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
ميخوام تو بين الحرمين يه سحري بيدار بمونم
جاي شهيدا و امام نماز زيارت بخونم
مقام اونا رو مي دونم
حسين يا حسين
اگه غصه به سينه داري فقط بگو يا اباالف
از كربلا سخن نتوان گفت هيچگاه جز آنكه دل بسوزد و خيزد ز سينه آه
يك سوي كربلا صف انبوه كفر وجهل يك سو حسين(ع) وهمره او اندكي سپاه
يك سو صداي لشكر طغيان و ظلم و كين يك سو صداي كودك و فرياد سيّداه
يك سو بسي كسان كه ندارند رحم و عقل يك سو كسي كه در عملش نيست اشتباه
آنهـا زياد و رهبر آنها زياد زاد اينها قليل و رهبرشان بر عباد شاه
آن كـس كـه بـود شمع هدايت حسين (ع) بود هر كس گـرفت دامـن او را نشد تباه
لب تشنه با تمام عزيزان خويش رفت زيرا نخواست تا به ستمگر كند نگاه
چـون مهـر پر فروغ پراكند روشني در عالمي كه بود كران تا كران سياه
خ
عرش مي لرزيد وقتي خاک مي شد بسترت
آسمان واکرد چتري از محبت بر سرت
حنجر جبريل هم با نام تو تطهير شد
تا رسيد آن تيغ بي شرم و حيا بر حنجرت
نخلهاي تشنه از تنهايي ات خم مي شدند
تا شنيدند از لبانت ربناي آخرت
اي همه مظلوميت ، سيمرغ قاف عاشقي!
رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت
در دل رود فرات از ماهيان بايد شنيد
مرثيه بر آن گلوي تشنه ي از خون ترت
اي خداي زخمهاي آشنا و ناگزير
وحي تو شد (هل من ...) و يک قافله پيغمبرت
کوفه کوفه شرمساري مانده در تاريخ و باز
کربلا در کربلا ماييم و زخم پيکرت!
سيد حبيب حبيب پور