ذوالجناح آمد و احوال به هم ریخته اش
ریخت بر هم حرم از یال به هم ریخته اش
صیحه زد زینب از اقبال به هم ریخته اش
کربلا مانده و گودال به هم ریخته اش
می دود زینب و می دید سنان می آید
شمر در معرکه لبخند زنان می آید
بین گودال شهنشاه جهان افتاده
دور او نیزه و شمشیر و کمان افتاده
سبط خاتم ولی از تاب و توان افتاده
چشم نرگس به شقایق نگران افتاده
وا علیا پسر فاطمه تنها مانده
وا نبیا وسط عهد شکن ها مانده
پیرهن چاک و بدن چاک و پر از زخم تنش
یک نفر آمده انگار سرِ پیرُهنش
از دم تیغ به هم ریخته نظم بدنش
با عصای خودت ای پیر تو دیگر مزنش
اشکها موج فشان بر دل ساحل بزنید
من چه گویم خودتان سر به مق
- دوشنبه
- 10
- مهر
- 1396
- ساعت
- 15:09
- نوشته شده توسط
- ح.فیض