مثنوی شرح حال فطرس ملک (۸۷ بیت)
نيمه شب بود و وضو ميساختم
خود براي گفتگو ميساختم
قطرههاي حوض كوثر روي بال
از دلم ميبرد هر درد و ملال
آمد آوايي به گوشم جبرئيل
در خروشم در خروشم جبرئيل
گفتمش از چيست اين حال خراب
گفت با آه غريبي اين جواب
يك نظر بنماي بر سوي زمين
فطرس افسرده حال ما ببين
ديده از عرش برين انداختم
چشم خود را بر زمين انداختم
ديدم آن جا فطرس افتاده به خاك
نالههايش كرده عالم را هلاك
گريههايش در جهان غوغا كند
با خودش فطرس چنين نجوا كند
تيره شد خورشيد و شب آغاز شد
دامن چشمم دوباره باز شد
تا که از چشمم دوباره غم چكيد
باز وقت غصه و ماتم رسيد
اي زمينِ دور دستِ كردگار
فطرسم با این گناه
- دوشنبه
- 27
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 15:30
- نوشته شده توسط
- حسن فطرس