سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
با دست نبی رقابتی داشت مگر
آن تیغ که بوسه زد به پیشانی تو
- سه شنبه
- 4
- تیر
- 1398
- ساعت
- 10:19
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
با دست نبی رقابتی داشت مگر
آن تیغ که بوسه زد به پیشانی تو
چو بر آیینۀ خورشید میشد بغض شب پیدا
به نبض سینۀ مهتاب دیدم تاب و تب پیدا
دریغا! صبح فردا از «غم بدورد» خواهد شد
غمی سنگین به دلهای یتیمان عرب پیدا...
طلوع سجدهاش را آیهای از خون تلاوت کرد
کسی که شد به قلب کعبه در ماه رجب پیدا
پس از کوچ تو از پسکوچههای شهر، میگردد
چراغ اشک روی سفره چون، نان و رطب پیدا...
علی! بعد از حضور خطبههای گرم و شیوایت!
زمان هرگز نخواهد کرد سطری از ادب پیدا
دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید
مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید
غزل گل میکند در من اگر آیینهام باشی
که طوطی در سخن از دیدن تصویر میآید
به بوی آنکه جای من ز دامانت درآویزد
برون از تربت من خار دامنگیر میآید
ملول از عقل بیپیرم که سرمستی نمیداند
من و عشقی که از او کار صدها پیر میآید
به دور از نام و از ننگم، جدا از هر چه نیرنگم
مرید پیر یکرنگم که بیتزویر میآید
جنون هنگامهای در این حوالی عشق میکارد
که از هر سو صدای شیون زنجیر میآید
سکوت تلخ نخلستان غریبی تازه میجوید
که امشب بر ملاقات علی شمشیر میآید
به هر ویرانهای فانوس اشکی میکند روشن
که بزم باصفایی اینچنین کم گی
امشب از محراب خون، شوق سفر دارد علی
خلوتی خوش با خدا، شب تا سحر دارد علی
با خدا نجوای او «فُزْتُ و رَبِّ الکعبه» است
در شب قدری که فرصت تا سحر دارد علی...
نخلهای کوفه را یک عمر در ماتم نشاند
داغهایی کز مدینه بر جگر دارد علی
بازتاب خاطرات آشیانی سوختهست
گوشۀ چشمی که بر دیوار و در دارد علی...
لالهزار سینۀ او چون نسوزد از فراق
وقتی از داغ دل زهرا خبر دارد علی...
بینوایان عرب، صد کاسه شیر آوردهاند
تا به دست مرحمت یک جرعه بردارد علی
با نگاهی مینوازد عاشقان خسته را
با کدامین اهل دل امشب نظر دارد علی
شب تنهایی من بود...
چه بغضی بود پنهان در گلوی شب
که کافی بود لب از لب؛
گشاید ماه
تا آگاه
گردد چاه
گفتی چاه من دیدم که بر روی دو پا برخاسته چاهی و میآید به سمت شهر
وَ از این سو شبیه مادری که طفل را از شیر میگیرد
پس از یک روز میگیرد لب شمشیر را از زهر؛
ابن ملجم ملعون
به پیشانیش جای سجده، بر روی لبش وَالتّینِ و الزّیتون
و پای حافظ قرآن، کنار اصل قرآن
از گلیم خود زده بیرون
رسیده چاه تا پشت در دروازه میبینم
میان چشمهایش
از قرار دیشبش با حیدر کرّار بغضی تازه میبینم
خدایا چاهِ بیآبی لباس رود بر تن کرده و از دور میآید
خروشان است
اما نعرهاش تنها به گوش پیرمری کور میآید
همان پیری که امشب ت
به مسجد میرود یا سمت قربانگاه میآید؟
چرا از هر طرف امشب نسیم آه میآید؟
قدمهایش چقدر از خانه تا مسجد شتابان است
به سختی عرش دارد پا به پایش راه میآید
چه شوقی میچکد از صورتش وقت وضو امشب
برایش عاقبت آن لحظه دلخواه میآید
برای بار آخر کوچه کوچه کوفه میبیند
سراغ سایههای تیره، نور ماه میآید
هلا ای شهر! شام آخر است آمادهای آیا؟
چه بر روز تو در این فرصت کوتاه میآید؟
نمیبینند مردم حجم تنهایی مولا را
غریبی علی تنها به چشم چاه میآید
هر لیل و هر نهار بگو یا علی مدد
پنهان و آشکار بگو یا علی مدد
اوقات خویش را به بطالت مکن تلف
بگذار پای بر سر افلاک از شرف
با نیّت خلوص بکن رو سوی نجف
با شوق بی شمار بگو یا علی مدد
ای طایر شکسته پر نیمه جان بیا
زندانی حصار زمین و زمان بیا
از شش جهت به تیر حوادث نشان بیا
در شدّت فشار بگو یا علی مدد
مشکل گشا به هر دو سرا مرتضی علیست
با چشم دل ببین همه جا مرتضی علیست
مالک رقاب ما بخدا مرتضی علیست
در رنج و اضطرار بگو یا علی مدد
گر آگهی ز قدرت حلّال مشکلات
باید که پشت پا بزنی بر تعلّقات
غیر از علی مسبّب اسباب بر نجات
کس نیست غمگسار بگو یا علی مدد
هرگز نیافریده بحق آفریدگار
مردی بمثل حیدر و تیغی
مرحوم حاج محمد حسنی اسکندانی
تخمیس از مرحوم نیر تبریزی
بی تومن ازجان گسستم یاعلی
بی تومن صدره به جستم یا علی
بی مدد از عشق رستم یا علی
(همتی کز پا نشستم یاعلی
مانده ام برگیردستم یاعلی)
ابتدای زندگی آغاز شد
صدهزاران دیو ودَد دمسازشد
مرغ عشقم عاشق پرواز شد
(تا به دیدار توچشمم باز شد
از جهان دل بر تو بستم یا علی)
آن کسان که عاشق کاشانه اند
عاشقی و عشق را بیگانه اند
پای بند عشق تو دیوانه اند
(مردم ار مست می میخانه اند
من زمینای تو مستم یا علی)
تار و پود عمر را تا ریستم
دیدم اندرعالم جان نیستم
گر نباشد عشق تو من چیستم
(من ندانم چیستم یا کیستم
هرچه هستم ازتو هستم یا علی)
عشق بازی غیر تو باشد هد
گرچه با خال تو ضرب المثلی ساخته اند
باهر آهنگ نگاهت غزلی ساخته اند
از دو چشم تو دوتا آینه دراوردند
رنگ این آینه ها را عسلی ساخته اند
قدری از نور نبی مابقی اش نور خدا
از دو سرچشمه توحید . علی ساخته اند
آنقدر ماذنه ها نام تو را جار زدند
که ز ابروی تو خیرالعملی ساخته اند
تو ابرمرد زمانهای پر از آشوبی
بی سبب نیست ز تو شیر یلی ساخته اند
تو خدا نیستی اما چقدر بالایی
از تو در ذهن بشر رب جلی ساخته اند
هم در انجیل و صحف هستی و تورات و زبور
از تو یک قدرت بین المللی ساخته اند
روی پیراهن تو چند قمر کوک زدند
روی دست تو بهشت ازلی ساخته اند
دل ما هم که شده شیعه اثنی عشری
متوجه نشده اینکه خدا یا بشری
علی ای جان جانانم،
فدایت این دل و جانم
تویی رهبرتویی سرور
علی ای شاه مردانم
لسان الغیب اگرگفته کلام عشق را زیبا
که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها
مگرخواجه نمیداندتویی مشکل گشامولا
شب و روز و مه وسالم
همه این نغمر را خوانم
علی ای جان جانانم
فدایت این دل و جانم
تو خورشید جهانتابی ویا ماه شبانگاهی
ویادر سینه عاشق سفیر عرشی و آهی
گدای آستانم من ،توشاهنشاه هرشاهی
نیم لایق اگر مولا
ولی ناخوانده مهمانم
علی ای جان جانانم
فدایت این دل و جانم
بهرکوی وبهر منزل ترا من جستجو کردم
زگهواره علی گفتم دهانم مشک بو کردم
وصالت درشب و روزم بهرجا آرزو کردم
تویی رکن عباداتم
تویی آئین ایمانم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
در شهر علی یکیست امّا انگار
هر كوچه هزار اِبن ملجم دارد
علیدور پیرو قرآن
علیدور رهبر اسلام
علیدور عزّت عالم
علیدور مفخر اسلام
علیدور شیر بی پروا
علیدور مرد بی همتا
علیدور حکمته دارا
علیدور صبریده دریا
علیدور هیکل تقوا
علیدور عالمه مولا
علیدور ساقی کوثر
علیدور رهبر اسلام
علیدور آیت خلّاق
علیدور آیته مصداق
علیدور مصحفه اوراق
علیدور منشا اخلاق
علیدور بخشش و ارفاق
علیدور چشمه ی میثاق
علیدور منظر طاها
علیدور مظهر اسلام
علیدور منبع ایمان
علیدور ناطق قرآن
علیدور علم بی پایان
علیدور خالقه برهان
علیدور دینه پشتیبان
علیدور شافع عصیان
علیدور کشتی عزّت
علیدور لنگر اسلام
علیدور بازوی قدرت
علیدور مخزن صولت
علیدور معدن غیرت
علیدور س
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
ما کمتریم و بارها خواندیم در تاریخ
«بسیارها» خورده شکست سختی از «کمها»
راه نجات این است که یار علی باشی
حالا که دنیا پر شده از ابنملجمها...
در سینۀ ما هیچ ترسی از شهادت نیست
وقتی که روی دار شد معراج میثمها
::
یک روز اسراییل را نابود خواهد کرد
فرماندهی از نسل طهرانیمقدمها
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
آن صبح که سجدهگاه در خون غلتید،
گفتند: «مگر نماز میخواند علی؟»
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
دستی به دستی حلقه شد تا آسمان رفت
دستی که در اوج سخاوت بینگین است
دستی به دستی حلقه شد، دستی که در جنگ
خیبرترین درها به پایش بر زمین است
دستی که نخلستانِ تا امروز باقی
از پینههای بیشمارش شرمگین است
تصویر بالا رفتن دست دو خورشید
عکس زلال برکۀ این سرزمین است
«الیوم اکملتُ لکم...» حتی خدا گفت:
«روزی که دین تکمیل خواهد شد همین است»
آینده روشن شد، همه دیدند، اما
امروز را تاریکیِ شب در کمین است
با دست بیعت آمدند و ماند پنهان
بغضی که با تبریک گفتنها عجین است
نه! واقعیت را نمیبینند، هرچند
چشمانشان محو «امیرالمؤمنین» است
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلغ، بلغ... ندا به پیغمبر داد
فرمان خداست: بر سر دست بگیر
آن دست که در رکوع انگشتر داد
چون صبح الست، عهد دیرینه گرفت
قرآن مجسم، به روی سینه گرفت
فرمود: علی از من و، من از علیام
آیینه به روی دست آیینه گرفت
آن روز که خم، به دست دو دریا رفت
فردوس به خاکبوسی صحرا رفت
فریاد فلک به «اِکفِیانی» برخواست
تا دست محمد و علی بالا رفت
خورشید طلوع کرده از لبخندش
نور است و هزار رشته در پیوندش
دیدند در آسمان دستان رسول
دست علی است و یازده فرزندش
در آینه مهر و مه، شکوفایی کرد
دستان علی، بلند بالایی کرد
آن روز خداوند، خودش از مردم
با سورۀ «مائده» پذیرایی کرد
بتخانۀ شرک را شک
نفسم تشنه ی این راز ونیاز است هنوز
دلم افروخته از سوز وگداز است هنوز
باده نوشان پریشان وخمار آلوده
بشتابید در میکده باز است هنوز
هر چه از غربت مولا بنویسیم کم است
شرح این قصه ی پر غصه دراز است هنوز
متولد شده در کعبه ولی در مکه
بردن نام علی مسئله ساز است هنوز
در خودش عطر قدمهای علی را دارد
ترَک کعبه اگر چشم نواز است هنوز
شیعه را میکُشد این داغ که صدها سال است
مدفن فاطمه در چنگ حجاز است هنوز
در مسیر علی وفاطمه جان می
بازیم
ما برای حسنش نیز حرم می سازیم
بشنو از نی که در این باب حکایت باقی ست
تا خدا هست وعلی هست،ولایت باقی ست
هر چه رفتم به نجف شوق من افزونتر شد
تا دم مرگ هم این شور زیارت باقی ست
جن و انسان و ملک زائر کویش هستند
تا ابد در حرمش عرض ارادت باقی ست
سالها از تو فقط دم زده ام اما باز
بر زبان لحظه ی توصیف تو لکنت باقی ست
چارده قرن سرودند و سرودیم ولی
شرح غمهای تو تا روز قیامت باقی ست
باز در خلوت خود شام غریبان دارم
من به بخشندگی ولطف تو ایمان دارم
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
گفتند که ذوالفقار او را دو دَم است
تا مرز میان حقّ و باطل باشد
اوصاف جمیل، از علی یافت جمال
انصاف از او رسید تا حدّ کمال
در طول حکومتش نبخشید به کس
یک درهم بیحساب از بیت المال
در بُتشکنی علی خلیل است خلیل
حق را به خدا قسم دلیل است دلیل
میزان عدالت علی، بیتردید
در دست برادرش عقیل است عقیل
جان با هیجان گِرد سرش میگردید
پروانهٔ دل دور و برش میگردید
در عمرِ کمِ زمامداریِ علی
اسلام، به گِرد محورش میگردید
آفاق کجا نور جَلی را حس کرد؟
آرامش صبح اَزَلی را حس کرد؟
جز پنج بهار فرصت زود گذر
کی طعم عدالت علی را حس کرد؟
غم را به دل نماز، پا برجا كرد
محراب عزا گرفته را دريا كرد
با زهر، وضو گرفت آن تيغ، آن گاه
بر فرق علی نشست و قرآن وا كرد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
هنگام كه هنگامهٔ آن كار رسيد
چون بوسه ميان دو لبش بود نماز(۱)
امشب سر مهربان نخلی خم شد
مهتاب گرفت، شهر در ماتم شد
در خانۀ دور، بیوهای شیون کرد
همبازی کودک یتیمی غم شد
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
گر نشد یاورش شوی همه عمر
گاه گاهی برای مولا باش
به گدایی تو هر کجا رفتی
یک سحر هم گدای مولا باش
دست من! دستگیر مردم باش
پینهٔ دستهای مولا باش
پهن کن سفرهای برای یتیم
مستمند دعای مولا باش
پا به پایش اگر نشد بروی
لاأقل ردپای مولا باش
جان من! تا که در بدن هستی
باش اما فدای مولا باش
ای نَفَس! میروی به سینه برو
چون برآیی صدای مولا باش
از یمن، از دمشق و غزه بگو
شیعهٔ زخمهای مولا باش
خار در چشمهای مولا بود
چشم من! در عزای مولا باش...
دل گرمیام از دستهای توست، دل گرمیات از دستهای من
دیگر زبان سرخ من بسته است، حرفی بزن ای مقتدای من!
آری زیادی بودم از اول، این را خودم هم خوب میدانم
وقتی تو عدل کاملی، دیگر، جایی نمیماند برای من
یادت میآید؟ روزهای جنگ، ما دستمان در دست یکدیگر
من زخم میخوردم به جای تو، تو زخم میخوردی به جای من
تقویمها یاد غدیرت را، از ذهن دنیا پاک میکردند
ای وای بر من...وای بر من...وای، بیرون نمیآمد صدای من
یک روز ما همرزم هم بودیم، امروز ما همدرد هم هستیم
فرق دوتای تو سخن دارد، از حکمت فرق دوتای من!
تو رستگار لحظههایی سرخ، من سوگوار لحظههایی که...
دل گرمیام از دستهایت بود، دل گرمیات از د
در آستانش شمس میآید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال
سردرگریبانند ارباب قلم، آری
تاریخ حق دارد اگر باشد پریشانحال
تا ابتدای جادهٔ قدرش نخواهد رفت
هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال
گر کعبه شد کعبه به روی او تبسم کرد
عشق یدالله است شرط صحت اعمال
هر کس هواخواه علی باشد فرود آید
بر دامگاه شانهٔ او طایر اقبال
جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد
زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال
میگفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام
وقتی درآوردند از پای زنی خلخال
نقشی نمیبست آه بر آیینهٔ عدلش
تنها شنید آه دلش را شمع بیتالمال
فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق
در فتنه میگردد سره از ناسره غربال
هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد
آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد
مثل این است که بی حیدر کرار، خدا
شمس را از دلِ مجموعِ فلـک بردارد
لعنتُ الله...مِن الآنِ اِلیٰ یومِ الاَبد
به هر آن که قدمِ غصبِ فدک بردارد
نشوَد ساحتِ دریا، نجس از پوزه یِ سگ
منطقی نیست ، که این آینه لَک بردارد
بی گمان صاحبِ دولت بِشود هر که کَفی
از سرِ سفره یِ تو، نان و نمک بردارد
در عیارِ دلِ ما عشقِ علی جلوه گر است
آن زمانی که خدا سنگِ محک بردارد
منکرِ حق علی را صد و ده بار ،بگو..
برود حاصل خود را زِ درک بردارد
باز امشب دل من حسِ تغزل دارد
دفترم دامنی از دشتِ گلایل دارد
از همان روز که عطر تو به این خاک رسید
خار از شوق به روی سر خود گل دارد
تو همان قبله ی عشقی که نگاه کعبه
سمت چشمان نجیب تو تمایل دارد
دیدنِ روی تو را ... آینه ی لم یزلی
چه کسی غیر خدا، تاب و تحمل دارد؟
مثل خورشید که نورش به همه می تابد
مِــهر تو بر همه ذرّات... تفضل دارد
روی دستان دعایش گلِ لبخند خداست
هر که بر خانه ی تو ،دستِ توسل دارد
شادیت شادیِ حق ...خشم تو ازخشم خداست
پـس ... ولایِ تو مگر جای تعلّل دارد؟!
در غدیــراست که اَلیـومْ لَکُم اَکمَلتُم
با تو دیـنِ نبوی ... سِیر تکامـل دارد
در نجف جز سخن عشق به گوشم نرسید
باغِ تاک
شبونه داری میری پیش یارت
چه بغضی داره قلب ذوالفقارت
فدای غربتت ای شاه کوفه
رسیده آخرایِ انتظارت
رسیده وقت دیدار نگاری
که سی ساله نشسته بی قرارت
بمیرم این شبا با اشک چشمات
می شد تَـر اون لبای روزه دارت؟
جلو چشمات توی آتیش فتنه
خزون شد باغ سبز نوبهارت
برای غربتت بسـّه همین که
یه چند سالی رو پنهون شد مزارت
گواهَن کیسه های نون و خرما
که تکریم یتیما بوده کارت
تو قلبِ کهشونایی که گردون
میگرده با نگاه و اعتبارت
تا نظر بر این دل پر التهابم می کنی
با نوای دلنشین خویش خوابم می کنی
مطمئنم با نگاهی این شب قدر ای علی ع
تو حسابم می کنی و مستجابم می کنی
معجزه در چشم تو یعنی خدا را یافتن
ذره ای ناچیزم و چون آفتابم می کنی
دست ما را داده ای دست حسین فاطمه س
آه آباد توام وقتی خرابم می کنی
اشک می ریزم که مرهم روی زخمانت شوم
قطره قطره با غمت اینبار آبم می کنی
چشم هایم چشمه ی جوشان الطاف شماست
گریه باشم.. خارج از هر چه سرابم می کنی
آه ای بابابزرگ کربلا امشب مرا
روضه خوان غربت طفل ربابم می کنی
روضه خوانم روزه ام با روضه ی تو وا شده
یا حسینی گفتم و چشمان من دریا شده
حکم کرد آخر کسی بین مسلمان ها و او
تیغ آمد فرق قائل شد میان ما و او
ما که نزدیکیم و دوریم از علی تکلیف چیست؟
این طریق شیعه بودن را بگو تعریف چیست؟
نزد او که بی نهایت بود، صفر مطلقیم
انس و جن، عمریست مات از ضرب یوم الخندقیم
روی صحبت کیست، آنکه دست در دست خداست
یک جهان مست علی، ساقی ولی مست خداست
استواری علی شرح صراط المستقیم
مهربانی های او تفسیر رحمن الرحیم
کوه ویران می شود تا پلک بر هم می زند
باد طوفان می شود تا از علی دم می زند
مرد بیدار است او ،بستر ندیده پیکرش
جز شبی که جان بخواهد هجرت پیغمبرش
×
پیکرش این روزها اما میان بستر است
آیه امن یجیب این روزها خود مضطر است
ماه هم امشب به شکل
مردم کوفه خوابشان برده
مسجد اما هنوز بیدار است
از شبی که علی زمین افتاد
چشمِ محرابِ کوفه خونبار است
تازه فهمیده کوفه ، بی روح است
هم اذان هم نماز بی حیدر
مأذنه تشنۀ اذانِ علیست
نه صدای موذنی دیگر
اینکه با خود نسیم آورده
صوت جانسوزِ گریه های علیست
کوفه در قسمتِ فقیرنشین
همه اش پُر زِ ردِّ پای علیست
روی دیوارهای کاهگلی
جای یک سر ، زیاد دیده شده
اشک در چشمِ چاه حلقه زده
قامت نخلها خمیده شده
نیمۀ شب کُلون در باز است
پس کجایی یتیمِ تو تنهاست
یک کم از نانِ خالی اش مانده
چشم در راهِ چند تا خرماست
پس کجایی که تا خرابۀ شهر
ظاهراً یک دو فرسخی مانده
کودکانی گرسنه خوابیدند
سرد و تاریک ، مطبخی مانده