رَهن مِی شد خرقه و دستار ما
شد مگر آن یار جانی یار ما
.
خوش بود گر باشد آن زیبا نگار
تا ابد همواره یار غار ما
.
آنچنان کز شوق وصلش سرخوشیم
فرقتش بر دل فزاید بار ما
.
پرتو مهر جهانبخش رخش
روشنی بخشد بشام تار ما
.
چشم مستش پُر ز مِی باشد چه غم
گر نباشد خانۀ خمّار ما
.
محو جانانیم و در غیب و شهود
جان متاعی بود در بازار ما
.
جُز مُحبّت آنکه نابودش مرام
حاش لله کی کند آزار ما
.
شد تُهی مِی از صُراحی و نشد
دجله دجله در خور معیار ما
.
بعد از این ما را بحال خود گذار
رخنه کم کن ناصحا در کار ما
.
تو شنیدی آنچه را ما دیده ایم
نیست شک و شُبهه در گفتار ما
.
بر نمیداری اگر باری ز دوش
باری از چه میشوی سر بار
- سه شنبه
- 1
- مرداد
- 1398
- ساعت
- 11:11
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور