هزار مرتبه گر سر بُرند از بدنم
خدا نیاورد آن دم که از تو دل بکنم
به نوک نیزه مجسّم کند جمالت را
به چوب محمل زینب جبین دل شکنم
تمام عمر سخن از تو گفته ام چه شود؟
که وقت مرگ بود، نامت آخرین سخنم
گریستم به تو یک عمر و از تو می خواهم
در آخرین نفسم باز بر تو گریه کنم
در آشیانه ی تن با تو بوده ام مأنوس
مباد بی تو از این آشیانه پر بزنم!
سری که خاک تو نبود به دورش اندازم
دلی که بر تو نسوزد در آتشش فکنم
به خاک کرب و بلا سجده کرده ام عمری
که بوی تربت پاک تو خیزد از کفنم
کریم تر ز کریمان روزگار تویی
گناهکارتر از هر گناهکار منم
به چشم من نگهی کن که وقت جان دادن
تو را نگه کنم و جان برآید از بدنم
ز
- سه شنبه
- 30
- مهر
- 1392
- ساعت
- 09:23
- نوشته شده توسط
- feiz