وقتی نگاهم را به بــاران می نشانم
وقتی كه خونِ دل ز دیـده می فشانم
گُل می كند شـوق تو و با جـذبۀ عشق
دل را به سوی سـامرایت می كشانم
چون آینه محو جلالت می شود دل
مبهوت در قدر و كمالت می شود دل
یادت چـراغ خلـوت اندیشۀ ماست
مهرت همیشه در رگ و در ریشـۀ ماست
ای هـادی گمگشتگــان راه توحیـد
خـدمت به راه مكتب تو پیشۀ ماست
بـر سـائـلان آستـان خود كرم كن
ما را به راه عشق خود ثابت قدم كن
ای مظهـر كـل صفـات حـق پرستی
بخشیده از جام شرف بر عشق، مستی
ما قطرۀ دریـای احســان تو هستیم
مـا ذره ایـم ای آفتــاب كُـل هستی
تـاریكی مـا را ببخشــا روشنـائی
ما را به اوج معــرفت كن رهنمـائی
ایمان شكـوفـا شـد ز گلــزار ل
- یکشنبه
- 15
- اردیبهشت
- 1392
- ساعت
- 12:17
- نوشته شده توسط
- یحیی