ای کرب و بلا بشنو خونین خبر آوردم
در سینه ی سوزانم موجی شرر آوردم
جان در گرو عهد پیمان اذل دارم
هیهات من الذّله با چشم تر آوردم
شوریده دلانی را سرمست فنا فی اللّه
هفتاد و دو مهمان فرزانه فر آوردم
من زاده ی زهرایم مخمور می باقی
در عشق تمنّایت سوز جگر آوردم
ای وادی میقات عشاق خدا بنگر
اعوان خدا جوی نیکو سیر آوردم
جمعی عرضی امّا با جوهره ی ایمان
دست از دل و جان شسته فارغ ز سر آوردم
جان بر کف احبّا را از بارقه ی ایمان
خوبان خلایق را بین هم سفر آوردم
آنانکه از این دهر فانی به عیان سیرند
در سیر عبودیّت صبر و ظفر آوردم
یک عقد ثریّا را کردم به سرا دعوت
در دایره ی عرفان شمس و قمر آوردم
اُمّات که هر یک را طفلان طُفیلی داشت
نالان و پریشان با اشک بصر آوردم
شش ماه بود از ما آسوده دلی سلب است
خیلی ز پی وصلت اهل نظر آوردم
یاران صدیق القول یکرنگ و وفاپرور
بی مثل در این دنیا گنج گهر آوردم
هر تک تکشان مردی در مسند آزادی
برتر ز ملک بهتر از سیم و زر آوردم
دل سوختگانی از هر دشت و دمن طرفی
پیر و زن و فرزند و زیبا پسر آوردم
شش ماهه علی اصغر شهزاده علی اکبر
دو شاخ گل از نسل خیرالبشر آوردم
بر حرمله گو تیرش آماده کند زیرا
قربانی تیرش را سنّ صغر آوردم
شبه رخ احمد را با طرّه ی مشکینش
تا باز نمایاند شقّ القمر آوردم
یک دختر خوش منظر همراه علی اکبر
شیرین سخنی مثل شهد و شکر آوردم
عبّاس دلاور را بی مادر و فرزندش
بر زینب و کلثومم محکم سپر آوردم
دادم علم وحدت بر دوش همایونش
تا حفظ کند آنرا روز خطر آوردم
او مظهر مرآت قتّال العرب باشد
سردار سپاهی را شد مفتخر آوردم
از غیرت جوشانش صیت علوی خیزد
امّا چه ثمر او را بی بال و پر آوردم
گفتم که در این صحرا ما کشته شویم باید
از خون شهیدان دین یابد ثمر آوردم
بگذار عیالات خود را به امید حق
اشک از مژه دیدم چون ریزد مطر آوردم
گفتا که توئی مولا من تابع فرمانت
کی امر امامم را عذری دگر آوردم
این جان و تن از بهر فرمان تو پروردم
من رخت سلامت را از جان بدر آوردم
گر دست و سر و چشمم باشد به تو قربانی
شادم که به جا امر و شرط پدر آوردم
هر چند سیه باشد پیوسته "صفا" رویش
هر در که زدم نفعی باشد ضرر آوردم
بی مزد مکن امّا جان همه یارانت
چون روز جزا با خود چندین اثر آوردم
با یاد تو یک عمری دانی که چه خون خوردم
با اشک غمت شب را من تا سحر آوردم
- دوشنبه
- 4
- مرداد
- 1400
- ساعت
- 16:33
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
ادامه مطلب