غصه در دل جا شد
بزم غم برپا شد
پای من تا در این دشت غم واشد
.لرزه افتاده بر دست و پایم
تا شنیدم که در کربلایم
من مهیای رخت عزایم
فریاد وامحمدا زینب رسید به کربلا
شد دل خواهر خون
آمده بر لب جون
به مدینه داداش ما رو برگردون
بوی خون میده این خاک صحرا
من شنیدم ز لب های زهرا
که جدا میشم از تو در اینجا
فریاد وامحمدا زینب رسید به کربلا
ما و یک دشت اعدا
توی غربت تنها
دست و پاهام میلرزه تو این صحرا
ای برادر نبینم غریبی
روی خاکی و خدالتریبی
بر سر نیزه شیب الخضیبی
فریاد وامحمدا زینب رسید به کربلا
وای اگر از زینب
تو جدا شی یک شب
میرسه جون خواهر به روی لب
بی وفایان در این دشت غربت
میکنند بر گلانت جسارت
می
- پنج شنبه
- 8
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:42
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور