به دخترت زده ای سر فدای سر زدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت
چقدر ناله زدم که،دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت
به هیچ جایی سر تو که جای سالم نیست
ز بس که هر سر بازار و هر گذر زدنت
خودت بگو سر نیزه چه بر سرت آمد
به روی نیزه که بودی چه طور مگر زدنت
میان مجلس و در پیش روی عمه و من
برای کشتن ما بود که بیشتر زدنت
شاعر : محمدحسن بیات لو
- دوشنبه
- 15
- مهر
- 1392
- ساعت
- 06:43
- نوشته شده توسط
- جواد