شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر شهادت حضرت رقیه(دیده بگشا که دلم تنگ تر از تنگ شده) *

1128

شعر شهادت حضرت رقیه(دیده بگشا که دلم تنگ تر از تنگ شده) دیده بگشا که دلم تنگ تر از تنگ شده
سر تو از چه به خون و تن تو رنگ شده
دیده بگشا و ببین رنج اسیری بر ما
بین کوفی سر گوشواره ی ما جنگ شده
بر نوک نیزه سرت بود و تنت بر صحرا
جسم پامال و سرت هجمه ی صد سنگ شده
شبی از ناقه فتادم به دو چشمم دیدم
قد من؛ فاطمه و عمه هماهنگ شده
خواب دیدم که شبی بوسه زدی بر رویم
دیده بگشا که دلم تنگ تر از تنگ شده
شاعر:روح الله گایینی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شهادت حضرت رقیه(دوش در خاطرم آن سرو گل اندام آمد) *

1051

شعر شهادت حضرت رقیه(دوش در خاطرم آن سرو گل اندام آمد) دوش در خاطرم آن سرو گل اندام آمد
باز فارغ دلم از آتش در جام آمد
دانه بر گونه نهادست و به دورش زلفی
همچو صیّاد که با دانه و با دام آمد
مصحف رو ، خَجَک خال و خم گیسوی جیم
بین که قدّ الف یوسف از آن لام آمد
صلح خواهست اگر پس به چه کارش آید
جنگ افراز که با ناوک و صمصام آمد
اول عشق اگر این بوده سرانجامش چیست
راضی استم به خدا هر چه که فرجام آمد
نو گلان چمن آسیمه پریشان گشتند
آه، از خار مغیلان که به اقدام آمد
اختران از پی و خورشید هدایت در پیش
سنگ باران چو شهاب است که در شام آمد
چشم ها خیره بر آن سلسله ی مشکین بود
به نظرگاه عدو زاده ی ضرغام آمد
ز سخنرانی شهدخت علی نالان کفر
بی گمان رفت و پی اش پرچم اس

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم) *

1146

شعر شهادت حضرت رقیه(هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم) هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم
قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم
یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن-
شب ها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟
امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل-
اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم
بر گونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو!
زخم است، تاول تاول است انگشت های لاغرم
بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را
حالا که هی خون می چکد از گوش های خواهرم
بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا
دیگر نمی گوید به من «شیرین زبانم، دخترم»
من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط
امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم
شاعر:پانته آصفایی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:42
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(مه میان غبار ها گم شد) *

1301
-1

شعر شهادت حضرت رقیه(مه میان غبار ها گم شد) مه میان غبار ها گم شد
دختری بین خارها گم شد
یک سه ساله یتیمه ی محزون
وسط نیزه زار ها گم شد
یک پرستوی بال و پر مجروح
زیر پای سوار ها گم شد
دختری با دو گوش خون افشان
در میان شرارها گم شد
غنچه ی لاله ی خزان دیده
آه در شوره زار ها گم شد
نیمه شب در میان آن صحرا
بهترین یادگارها گم شد
همۀ عشق و عصمت و پاکی
بین آن نابکارها گم شد
فخر زینب شبیه زهرا بود
مایه ی افتخار ها گم شد
سربداران به نیزه ها دیدند
طفلی از سربدارها گم شد

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه( غُصۀ دردِ دلم چشم تری می خواهد) *

1023

شعر شهادت حضرت رقیه( غُصۀ دردِ دلم چشم تری می خواهد) غُصۀ دردِ دلم چشم تری می خواهد
آتش سینه ام امشب جگری می خواهد
قصه های شب یلدای فراق من و تو
تا كه پایان بپذیرد سحری می خواهد
باز خاكسترم از شوق تو پروانه شده
شمع من شعلۀ تو بال و پری می خواهد
مگر احوال دلم با تو به سامان برسد
سینه آرام ندارد كه سری می خواهد
دخترت را چه شد اینبار نبردی بابا؟
هر سفر قاعدتاً همسفری می خواهد
حال من حال یتیمی است كه هر شب تا صبح
دامن عمه گرفته پدری می خواهد
خون پیشانیِ تو آتش این دل شده است
لاله تا داغ ببیند شرری می خواهد
نكند بازهم این زخم، دهن باز كند
لب تو بوسۀ آهسته تری می خواهد
چادرم سوخته فكر كفنم باش پدر
قامتم پوشش نوع دگری می خواهد
این شب آخری ای كاش عمو پی

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می دهم) *

1147

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می دهم) بابا اگر آیی برم ، سوز نهانت می دهم
شرحی مفصل ازغم و درد وفغانت می دهم
درکربلا دشمن اگر از راه کین ابت داد
ای تشنه لب باز آکه من آب روانت می دهم
بابا گر از چوب جفا ، لب های تو باشد کبود
گلبوسه هااز جان و دل من برلبانت می دهم
گر مادرت برتو نشان ، رخسار نیلی را نداد
من جای سیلی را نشان ، درآستانت می دهم
با تازیانه پیکرم ، گردیده بابا نیلگون
باز آ که بر تو مختصر؛شرحی زآنت می دهم
پاهای من از آبله ،گردیده خونین چوسرت
باسر اگر آیی برم ،پارا نشانت می دهم
دیدم که عمه می زند؛گلبوسه در زیر گلو
توبوسه ای برمن بده ؛من نقد جانت می دهم
شاعر:ژولیده نیشابوری

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

نوحه شهادت حضرت رقیه(روی پایم نهادی سرت را) *

1459
5

نوحه شهادت حضرت رقیه(روی پایم نهادی سرت را) روی پایم نهادی سرت را
سایه بان سر خواهرت را
آمدی در کنار خرابه
تا عیادت کنی دخترت را
وای، کودک اما پیرم- وای، در غل و زنجیرم
وای، بی تو من می میرم
وای یااباعبدلله(ع)
*****
بنگر این یاس پژمرده ات را
دختر زار و افسرده ات را
من بمیرم نبینم پدر جان
این لبان ترک خورده ات را
وای، جگرم می سوزد – وای پیکرم می سوزد
موی سرم می سوزد
وای یااباعبدلله(ع)
*****
شعله سوزانده پیراهنم را
تازیانه چه کرده تنم را
گرد خاکستر گیسوی تو
کرده خاکستری دامنم را
وای، دشمنت من را کُشت- وای،میگرفت او در مشت
وای، گیسویم را از پشت
وای یااباعبدلله(ع)
شاعر:امیر حسین الفت

  • دوشنبه
  • 5
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر نوحه حضرت رقیه(امشب خرابـه‌ام شد چراغانی) *

1535
-1

شعر نوحه حضرت رقیه(امشب خرابـه‌ام شد چراغانی) امشب خرابـه‌ام شد چراغانی
جان به کف دارم از بهر قربانی
جان شیرینم در برم آمد سایه بابا بر سرم آمد
آه و واویلا آه و واویلا
****
شامیان شامیان من پدر دارم
رأس خونین او را به بر دارم
آمدی بابا چشم ما روشن گشته ویرانه از رخت گلشن
آه و واویلا آه و واویلا
****
اشک چشمم کند مجلس‌آرائی
تـا کنـم از مهمـانم پــذیرائی
زلف خونینم فرش ویرانه رأس‌اوشمع ومن چوپروانه
آه و واویلا آه و واویلا
****
ای پـدر دیـده بگشا تکلّم کن
بر روی دخترت یک تبسم کن
ای سر پاکت هست و بود من بوسه زن بر روی کبود من
آه و واویلا آه و واویلا
****
اي فداي رخ بهتر از ماهت
یا بمان یا مرا بر به همراهت
رأس پاکت را در بغل گیرم با تو می‌آیم،

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر نوحه حضرت رقیه(دل شب آمده ز ره مهمان من) *

1813
1

شعر نوحه حضرت رقیه(دل شب آمده ز ره مهمان من) دل شب آمده ز ره مهمان من
نشسته ميهمان روي دامان من
به گيسويش اسـيرم
ز رويش بوسه گيرم
کنـارش مـن بميرم
پدر جانم پدر پدر جانم پدر
* * * * * * * * * *
گـل ياست پـدر شـده نيلوفري
گمانم ناز من تو امشب مي خري
منم در اشگ و ناله
منم دلخون چو لاله
منم پير سـه ساله
پدر جانم پدر پدر جانم پدر
* * * * * * * * * *
چرا لبهاي تو شده چون ارغوان
بگيرم بوسه من ز جاي خيزران
بقـربـان سـر تو
بگـو کـو پيکـر تو
چه شد انگشتر تو
پدر جانم پدر پدر جانم پدر
* * * * * * * * * *
به زانويم دگر نمي باشد رمق
نشسته آمدم کنـار ايـن طبق
تو با چشمان خونبار
ببين دراين شب تار
بود دستم به ديوار
پدر جانم پدر پدر جانم پدر
* * * * * * *

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:29
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 رضا رسول زاده

شعر شهادت حضرت رقیه(با نيزه روي زخم تو مرهم گذاشتند) * رضا رسول زاده

1226
1

شعر شهادت حضرت رقیه(با نيزه روي زخم تو مرهم گذاشتند) با نيزه روي زخم تو مرهم گذاشتند
جسم تو را به خاك چه در هم گذاشتند
من مانده ام چگونه ببوسم تن تو را
بس نيزه پشت نيزه و بر هم گذاشتند
بر سينه ات نمونه ي هرچه سلاح هست !
شمشير و سنگ و تير سه پر هم گذاشتند
هم داغ اكبر تو و هم سوز تشنگي
اصلا مگر برات جگر هم گذاشتند
آمد ز من رقيه سراغ تو را گرفت
پرسيد كه : براي تو سر هم گذاشتند ؟
در كيسه هايشان پر سر بود و روسري
هر آنچه بود زيور و زر هم گذاشتند
شاعر:رضا رسول زاده

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو) *

2181
2

شعر شهادت حضرت رقیه(رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو) رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو
دق می کند بعد از تو و آب آور تو
پای برهنه سر برهنه روی ناقه
منزل به منزل من به دنبال سر تو...
بابای از گل بهترم دیدی چگونه
سیلی زدند بر دخترت در محضر تو
پا میشوم من دست بر دیوار دارم
حالا شدم دیگر شبیه مادر تو
دیدی برای شست و شوی زخم هایم
جانش به لب می آید هرشب خواهر تو
یادم نرفته هرکسی همراه خود داشت
بر روی نی یا دشنه ای بال و پر تو
اصلا نپرس ازمن چه کردم معجرم را
من هم نمی پرسم دگر از حنجر تو
با خنده های ساربان یادم می آید
خیر تو.... انگشت تو و انگشتر تو
حلقه زدند نامحرمان دور و بر من
هجده سر بر روی نی دور و بر تو
فکرش نمیکردم که اینقدر سخت باشد
شرمنده ام بابا شدم

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:40
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا بیا دور و برم را نگاه کن) *

2674

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا بیا دور و برم را نگاه کن) بابا بیا دور و برم را نگاه کن
ویرانه ای که گشته حرم را نگاه کن
گرمی شانه های تو یادم نرفته است
سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن
امشب بیا زیارت مادر، نه دخترت
از او رخ کـبـودتـرم را نگـاه کـن
من وارث شکسته ترین بازویم پدر
بر بازوی سه ساله، ورم را نگاه کن
گویا تنم به زیر سم اسب رفته است
در هم شکسته بال و پرم را نگاه کن
من مثل تو ز داغ برادر شکسته ام
خم گشته است این کمرم را نگاه کن
محشر شده که کودک تو پیر گشته است
یک سر سفید، موی سرم را نگاه کن
چوب یزید را به سرش خُرد می کنم
چون صبح می شود اثرم را نگاه کن
شاعر:جواد حیدری

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(آیینه‌دار قافله‌ی بی‌قراری‌ام) *

1377

شعر شهادت حضرت رقیه(آیینه‌دار قافله‌ی بی‌قراری‌ام) آیینه‌دار قافله‌ی بی‌قراری‌ام
آیینه‌ام شکسته و گرد و غباری‌ام
بی‌چاره می‌کنم همه‌ی شهر شام را
از ناله‌ها و گریه‌ی شب‌زنده‌داری‌ام
حرفی بزن برای دلم، صحبتی بکن
یک مرهمی گذار بر این زخم کاری‌ام
شأنت به نیزه نیست بیا روی دامنم
دستم نمی‌کند که در این کار یاری‌ام
بالای نیزه بودی و دیدم به چشم خود
سنگت زدند تا شکنند استواری‌ام
این نیزه نیست رحل کتاب رقیه است
جبریل آمده به ملاقات قاری‌ام
کوه وقار بودم و مملو از غرور
حالا ببین تو وسعت این شرمساری‌ام
شاعر:امیر حسین محمود پور

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بازم بهانه‌ی پدرش را گرفته است) *

1030

شعر شهادت حضرت رقیه(بازم بهانه‌ی پدرش را گرفته است) بازم بهانه‌ی پدرش را گرفته است
داغی تمامی جگرش را گرفته است
چشم انتظار دیدن گم‌کرده‌ی خود است
دیشب ز نیزه‌ها خبرش را گرفته است
از بس ز آسمان بلا سنگ آمده
باشد که بمیرم، سرش را گرفته است
به حال و روز چشم نحیفش چه آمده؟
دستی نگاه مختصرش را گرفته است؟
ای وای! برای یک دو قدم می‌کِشد خودش
عمه بیا کمک! کمرش را گرفته است
شاعر:حمیدرضا بشیری

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 04:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(به کُنجِ دِیر و خرابه، دلم عزا دارد) *

1129

شعر شهادت حضرت رقیه(به کُنجِ دِیر و خرابه، دلم عزا دارد) به کُنجِ دِیر و خرابه، دلم عزا دارد
برای درد دل من، خدا شفا دارد
اذیتم کنید تا، شبم سحر گردد
چرا کنم ناله؟ دلم خدا دارد
خبر رسانده برایم، فرشته‌ای در خواب
که میهمان امشب، مرا دوا دارد
قسم به لب‌های سیاه و سرخ پدر
سه ساله می‌دهد احسان، هر آنچه را دارد
به سینی و سر و بوسه، چو شام من آغاز
شب قشنگ سه ساله کی انتها دارد؟
صدای صوت حزینت به گوش عالم بود
ز بس که نیزه بخورده، عجب صدا دارد
چه رد محسوسی، رویت به خود دارد
گمان که زخم بدی هم، سر از قفا دارد
میان کوه لبت جلگه‌ای ز خون دیدم
به چشمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چشمه‌ی خون، روزنه نما دارد
به یاد خانه‌یمان در مدینه، ای بابا
خواب در آغوشت، بَه، عجب صفا دارد

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

روضه حضرت رقیه(بر تو چه رفته که سر و رویت عوض شده) *

1137
1

روضه حضرت رقیه(بر تو چه رفته که سر و رویت عوض شده) بر تو چه رفته که سر و رویت عوض شده
مویت سپید گشته و مویت عوض شده
انگار خیمه های شما سوخته ،عزیز
ای یاس من چقدر تو بویت عوض شده
پیداست تشنه بوده ای و گریه کرده ای
آخر ببین صدای گلویت عوض شده
خواهر نترس تیر سه شعبه نمی زنند
این روزها مرام عدویت عوض شده
اینقدر هم بهانه ی بابا مگیر ،نه
امشب چقدر خلق و خویت عوض شده
یک سر برو به علقمه خالی زلطف نیست
ببین چقدر شکل عمویت عوض شده
سه ساله که خضاب نکرده است تا کنون
من را ببخش آب وضویت عوض شده
ما در خرابه ایم سری هم به ما بزن
امشب گدای هر شب کویت عوض شده
شاعر:نادر حسینی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:03
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

روضه حضرت رقیه(آن شب سپهر ديده او پر پر ستاره بود) *

1084

روضه حضرت رقیه(آن شب سپهر ديده او پر پر ستاره بود) آن شب سپهر ديده او پر پر ستاره بود
داغ نهفته در جگرش بي شماره بود
در قاب خون گرفته چشمان خسته اش
عكس سر بريده و يك حلق پاره بود
شيرين و تلخ ، خاطره هاي سه سال پيش
اين سر نبود بين طبق يادواره بود
طفلك تمام درد تنش را زياد برد
حرفي نداشت عاشق و گرم نظاره بود
با دست خسته معجر خود را كنار زد
حتي كلام و درد دلش با اشاره بود
زخم نهان به روسري اش را عيان نمود
انگار جاي خالي يك گوشواره بود
دستش توان نداشت كه سر را بغل كند
دستي كه وقت خواب علي گاهواره بود
در لابلاي تاول پاهاي كوچكش
هم جاي خار هم اثر سنگ خاره بود
ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد
درياي حرفهاي دلش بي كناره بود
كوچك ترين يتيم خرابه شهيد شد
ام

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می کند) *

1344
2

شعر شهادت حضرت رقیه(بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می کند) بلبلی امشب به ویران نغمه خوانی می کند
تلخ کامی دیده و شیرین زبانی می کند
دعوت از مهمان به جا آورده در بزم یزید
وز وفای عهد مهمان، قدردانی می کند
اشک و مژگان آب و جارو کرده آن ویرانه را
بین چه با احساس طفلی میزبانی می کند
دیدۀ اختر شمارش بر پدر روشن شده ست
مه به روی دامن و اختر فشانی می کند
گر چه طفل است و زمان جست و خیز او، ولی
شِکوه چون پیران ز درد و ناتوانی می کند
گفت بهر دیدن تو زنده ماندم تا کنون
مرگ دیگر از چه با من سرگرانی می کند؟
بهر ره رفتن ز اطفال دگر گیرم کمک
کودکت، جان بر لب است و سخت جانی می کند
شاعر:علی انسانی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
 محسن عرب خالقی

شعر شهادت حضرت رقیه(دوباره پلك خسته ی تري به خواب مي رود) * محسن عرب خالقی

1289

شعر شهادت حضرت رقیه(دوباره پلك خسته ی تري به خواب مي رود) دوباره پلك خسته ی تري به خواب مي رود
توان ندارد او ولي چه با شتاب مي رود
نگاه كن به فاطمي ترين اسير قافله
كه مثل عكس سوخته ميان قاب مي رود
آبله پشت آبله نمي رسد به قافله
ز نيزه بوسه اي رسد پا به ركاب مي رود
لباس هاي كوچكش دگر به او نمي خورد
كه ثانيه به ثانيه چو شمع آب مي شود
گل بنفش را ببين به صورت بنفشه اي
كه زير بار چشم ها از او گلاب مي رود
شام سياه شام را به شاميان سياه كرد
همين كه هفت پشت او به آفتاب مي رود
دفتر قصه ي غمش چه زود بسته مي شود
ببين فقط سه صفحه ازمتن كتاب مي رود

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(از آن زمان که سر راه درد وا شده ام) *

1155

شعر شهادت حضرت رقیه(از آن زمان که سر راه درد وا شده ام) از آن زمان که سر راه درد وا شده ام
به فیض زخم عظیم تو مبتلا شده ام
میان این همه آشوب نیزه و شمشیر
مرا ببخش اگر مثل لاله وا شده ام
مرا ز پنجره ی نعلها نگاه کنید
که زیر مرکب این مردم آسیا شده ام
به خاک خیمه گه آرام ژهن سازیدم
مرا که زیر سم اسب نخ نما شده ام
نماز صبح بخوانید بر جناره ی من
که از سپیده دمش دست بر دعا شده ام

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر زبانحال حضرت رقیه(پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است) *

1547

شعر زبانحال حضرت رقیه(پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است) پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است
عمه، مهمان نه که جان من و جانان من است
کنج ویرانه شام و سرخونین پدر
آسمان در عجب از این سر و سامان من است
از بهشت آمده آقای جوانان بهشت
یوسف فاطمه در کلبه احزان من است
اوست موسای من و غمکده ام وادی طور
آتش نخله طور از دل سوزان من است
یاد باد آنکه شب و روز، مرا می بوسید
اینکه امشب سر او زینت دامان من است
گر لبش سوخته از تشنگی و سوز جگر
به خدا سوخته تر از لب او، جان من است
می زنم بر لب او بوسه که الفت زقدیم
بین این لعل لب و دیده گریان من است
بر دل و جان مؤید شرری زد غم من
که پس از دیر زمان باز غزل خوان من است

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم) *

2273
4

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم) بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم
یکی دوتا که نیست کبودی پیکرم
بیش از همین مخواه وگرنه به جان تو
باید همین کنار تو تا صبح بشمرم
از تو چه مانده است؟ بگویم "که ای پدر
از من چه مانده است؟ بگویی" که دخترم
اندازه ي لب تو لبم شد ترک ترک
اندازه ي سر تو گرفتار شد سرم
از تو نمانده است به جز عکس مبهمت
از من نمانده است به جز عکس مادرم
از تو سوال میکنم انگشترت کجاست؟
كه تو سوال میکنی از حال معجرم
دیدم چگونه سرت را به طشت زد
حق میدهی بمیرم و طاقت نیاورم
مرد کنیز زاده ای از ما کنیز خواست
بیچاره خواهر تو و بیچاره خواهرم
مرهم به درد اين همه زخمي نميخورد
بابا سرم تنم كمرم پهلويم پرم
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(سرت به دامن این شاهزاده افتاده) *

993
1

شعر شهادت حضرت رقیه(سرت به دامن این شاهزاده افتاده) سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست پیر خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد پدر دو دستانم
کنار راس تو بی استفاده افتاده
بیا سوال مکن گوشواره ام چه شده
خیال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست ؟
مگو به من که کمی خط ساده افتاده
ز چرخ شکوه کنم...چون به ساربان گفتم :
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد : که ساکت شو خارجی ! به رخم
ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا ؟
گمان کنم به دل خانواده افتاده

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی) *

2678
1

شعر شهادت حضرت رقیه(تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی) تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟؟
یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟؟
هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم
در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم
هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم
در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم
بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
***
خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود
خوب شد ب

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای) *

1128

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای) امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای
کانجا فتاده مرغک بی آب و دانه ای
از اهل بیت خویش به ویران عجب مکن
جز این غریب خانه نداریم خانه ای
ای یوسف عزیز سرت را خریده ام
با اشک دانه دانه و آه شبانه ای
من با سرت معامله جان و دل کنم
ای سر که در معامله با حق یگانه ای
آمد به ناله دامن وصلت به دست من
زیرا نبود بهتر ازینم بهانه ای
تا امشب ای پدر که به دیدارم آمدی
من را نبود غیر نوایت ترانه ای
زحمت کشیده ای به سراغ من آمدی
ای سر که سرّ مرحمت جاودانه ای
فُلک نجات بهر نجات من آمدی
در ورطه ای که غم رسد از هر کرانه ای
طاقت نداشتم که بگیرم سرت به بر
کز من نمانده غیر سری بار شانه ای
زان روی خم شدم پی بوسیدن رُخت
این

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) *

1555

شعر شهادت حضرت رقیه(روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا
از نفس های کم و مختصر انداخت مرا
خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو
بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا
گذر از کوچه و بازار برایم بد شد
دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا
ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم
آنقدر زد که پدر ازکمر انداخت مرا
عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو
پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا
آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم
از روی ناقه ی عریان،پدر انداخت مرا
می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند
بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا
دل خورشید به حال من و زینب می سوخت
تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا حرفهایم را بگویم بیشتر) *

2800

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا حرفهایم را بگویم بیشتر) گوش کن تا حرفهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر از روبرویم بیشتر
هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار
آن سیاهی باز می آمد به سویم بیشتر
هر چه کمتر گریه کردم هر چه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر
از همان لحظه که دیدم خیمه ها آتش گرفت
با همه قهرم ولیکن با عمویم بیشتر
من به خود گفتم میاید بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر
من نمی دانم ولیکن عمه می داند چرا
چرک کرده زخم گوشم از گلویم بیشتر

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب) *

1387
2

شعرشهادت حضرت رقیه(افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب) افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب
زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته
می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای پدر
استخوان ساق ِ پای ِ من ترک برداشته
***گیسوانم سوره های کوفی آوارگیست
جلد قرآنش به دست بی وضوی کافریست
کاش معجربیشترآورده بودم کربلا
غصه ی اهل ِ خیامت، غصه ی بی معجریست
***
چکمه ای بی رحم تا چشم عمو را دوردید
بی هوا آمد سرطفل یتیمت داد زد
تازه فهمیدم چرا مادربزرگم زود مُرد!
عمه ام با لحن زهرا کربلا فریاد زد
***
سیلی وسوزعطش سوی دو چشمم را گرفت
پنجه ی بغضی گلویم را فشرده ای پدر
کاملاً واضح نمی بینم، ولی انگار که
چادرهردختری را باد برده ای پدر

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(السلام علیک یا رقیه بنت الحسین) *

2440
2

شعر شهادت حضرت رقیه(السلام علیک یا رقیه بنت الحسین) السلام علیک یا رقیه بنت الحسین
ابری شده چشمان من، ای آسمانم
دیگر نمی آید صدایی از لبانم
این زَجر ملعون زد مرا،چشمم شده تار
قرآن بخوان شیبُ الخضیب و همزبانم
...............................
دیگر نفسم به سینه شد تنگ
پیشانی تو، خورده چرا سنگ
ای بابِ غریب و شاه بی سر
شد روی نکوی تو، ز خون رنگ
شاعر:محمد مهدی عبدالهی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گريه بس كن كه دوباره طرفت مي آيند) *

1240
-1

شعر شهادت حضرت رقیه(گريه بس كن كه دوباره طرفت مي آيند) گريه بس كن كه دوباره طرفت مي آيند
باز با ظربه شلاق به مصافت آيند
قطره اشك تو درمان نكند دختر جان
به جز آن لاله گوشت كه خون مي آيد
چهره سرخ توانگاركه عادت كرده
به همان ضربه دستي كه ناگاه آيد
من بميرم وفدايت شوم اي عمه جان
قد خم، چادر خاكي چه به تو مي آيد
تو سه سال داري واندازه من صبر داري
اندكي صبر صداي پدرت مي آيد
چهره دختر ارباب كمي شاد بشد
چون كه اين مژده شنيدس پدرش مي آيد
عمه جان حرف غذا كه به لب ناوردم
اين طبق چيست كه دارد به برم مي آيد؟
گريه بس كن كه دارند طرفت مي آيند
پدرت آمده برخيز كه با سر آيد
عمه جان گو كه چه آمد به سر بابايم
بدنش كو؟ چه رخ داده كه با سر آيد؟
نكند شمر ...درست است خود

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد