شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر شب سوم حضرت رقیه(سلام ساحل آرام موج های نگاه) *

1154

شعر شب سوم حضرت رقیه(سلام ساحل آرام موج های نگاه) سلام ساحل آرام موج های نگاه
دوباره اشک به دامانتان گرفته پناه
سلام کودک والا مقام ثارالله
بیار کودک دلهای خسته را در راه
سلام می کنمت با قوای روحانی
سلام ، طبع پر از حس شعر بارانی !
سلام می کنم این حس خوب قلبم را
نخواستی که ببینم غروب قلبم را
و ساتری تو تمام عیوب قلبم را
نذاشتی بخورم باز چوب قلبم را
امان خائف و مضطر ، به روی این خاکی
پناهگاه رفیعی که بین افلاکی
بگو چگونه در این کالبد تو جا شده ای ؟!
تویی که در عظمت شهره ی خدا شده ای
برای مردم این قوم ربنا شده ای
فدایتان که درون پدر فنا شده ای
قلوب خسته یمان را بکش به بازی خود
بریده ام من از همبازی مجازی خود
شما سه آیه ی زیبای کوثری بانو
و یا س

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده) *

1356
1

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده) پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده
هفت آسمان مبهوت این قافیّه سازیّم شده
قافیّه سازی می کنم تا عشق را پیدا کنم
جایی برای نوکری در بارگاهش وا کنم
قافیّه و وزن و ردیف مثنویّم عشق شد
سرچشمه ی شور و نواهای دلیَّم عشق شد
از عشق می گیرم مسیر یار را تا زمزمه
عرشی شدم با نغمه ی یا فاطرُُ یا فاطمه
در خانه ی خورشید دین و عشق مهتاب آمده
ای آسمان کوثر بخوان زهرای ارباب آمده
مدح علی همراه با لعن امیّه بهتر است
ذکر حسینی با کمی لحن رقیّه محشر است
شش گوشه می سازیم با ذکر تو در هیأت حسین
عالم فدای دختری با اینهمه هیبت حسین
او یک شبه پیموده راه صد هزاران سال را
تفسیر کرده زندگیّش أحسنُ ألاحوال را
شب روی بازوی پ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(غنچه ی لبخند حرم واشده) *

1238
1

شعر شهادت حضرت رقیه(غنچه ی لبخند حرم واشده) غنچه ی لبخند حرم واشده
خانه ی ارباب چه زیبا شده
فصل بهار دل زهرا شده
قدِّ غم از آمدنش تا شده
مدینه کربلای دلها شده
مدد رقیّه نغمه ی ما شده
دختری از عشیره ی خاتم است
نگاه او دوای درد و غم است
گره گشای مشکل عالم است
اگر برایش بدهم جان کم است
در حرم شاه کرم مَحرم است
تمثال فاطمه مهیّا شده
سه ساله ی شاه شفا می دهد
صفا به روضه های ما می دهد
روضه ی او بوی خدا می دهد
خدا به روضه خوان نوا می دهد
نوای او حواله را می دهد
با دم او تذکره امضاء شده
نای من از نوای تو ناب شد
بالش تو بازوی ارباب شد
تصویری از مرضیّه در قاب شد
خندیدی ُّ و دل حرم آب شد
شکرخدا ندای محراب شد
فاطمیّه در تو هویدا شده
فاطمه ی قافله ی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(زنی میان بیابان در اوج تاریکی) *

1542
1

شعر شب سوم حضرت  رقیه(زنی میان بیابان در اوج تاریکی) زنی میان بیابان در اوج تاریکی
نشست نزد یتیمی که پیر ماتم بود
نشست نزد یتیمی که از زیادی غم
به سن کودکی اش قد و قامتش خم بود
یتیم دخترکی خسته وپریشان حال
به ترس ودلهره از زن سوال می پرسید
شما چگونه مرا می شناشی ای بانو ؟
نگو که از طرف شام وکوفه می آئید
نشست وگفت رقیه عزیز دلبندم
نترس ای گل من از مدینه می آیم
تو از تبار منی و من از تبار نبی
من آن شکسته دلم مادر تو زهرایم
چقدر دخترکم خسته وشکسته شدی؟
برای شامی و کوفی پیامبر شده ای؟
از آن زمان تولد شبیه من بودی
ولی چقدر تو امشب شبیه تر شده ای
رقیه گفت به مادر که مادرم زهرا
به سن سال وقدم یک نظر سراسر کن
سه ساله قد خمیده، چه سخت می گنجد
درون باور آ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ای وای از طنین دعاهای آخرت) *

1241
1

شعر شهادت حضرت رقیه(ای وای از طنین دعاهای آخرت) ای وای از طنین دعاهای آخرت
بابا بیا ، بیا پدرم ... مرد دخترت
بابا بیا ، بیا که ببینی چه شد سرم
یا لااقل بیا که ببینم چه شد سرت ؟!
از آن شبی که از روی ناقه چنان پری
از آن شبی که دیو سیه بود با پرت
حتی خدای عز و جل گریه می کند
با روضه های اشک فشان مکررت
در آن شب سیاه به جز تو کسی نبود
نه عمه ، نه پدر ، نه عمو ، نه برادرت
حالا نیاز نیست به آغوش عمه جان
با تازیانه انس گرفته است پیکرت
سنگ خرابه بالش زیر سرت شده
گرد و غبار و خار و خس و تیغ بسترت
آنقدر گریه کن که :... پدرجان مرا زدند
آنقدر ناله کن که بیاید برابرت
وقتی رسید ، " چادر " خود را بگو ولی
حرفی نزن دگر ز مصیبات معجرت
ای وای از طنین دعاهای آخ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است) *

1125
1

شعر شهادت حضرت رقیه(شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است) شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است
چه سرگذشتِ غریبی گذشت از سَرِ تو!
چگونه تاخت که سرتا سرت جدا شده است؟!
کبوتران حرم، بال و پر نمی خواهند
که از حریمِ تو بال و پرت جدا شده است
فدای قامت انگشتِ تو که رفت از دست
به این بهانه که انگشترت جدا شده است
طلوع کرده سَرَت...کاروان به دنبالش
میانِ راه ولی دخترت جدا شده است
.که نیست در تنِ او جان،که بی امان بدَوَد
چگونه از پیِ این سَر،دوان دوان بدود؟
نشسته داغِ تو بر قلبِ پاره پاره ی او
شده کبود دراین آسمان ستاره ی او
کمی گذشت که یک سایه ای رسید از راه

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گر گفته مغرضان مسلم گردد) *

1328
1

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گر گفته مغرضان مسلم گردد) گر گفته مغرضان مسلم گردد
ویرانه دوباره محفل غم گردد
باید که لباس زن بپوشیم همه
یک خشت اگر از حرمش کم گردد
***
ترسم دوباره شیعه به غم مبتلا شود
قبر رقیه مثل بقیع، سامرا شود
بی غیرتیست چشم ببندیم و منتظر
معجر دوباره از سر بی بی جدا شود
***
در رتبه غیرتش کسی نشناسیم
شاگرد جناب حضرت عباسیم
هشدار! به مرقدش جسارت نکنید
ما به بی بی سه ساله مان حساسیم
***
دیگر مپندارید شیعه ناتوان است
در دستهاتان تازیانه! خیزران است
قبر رقیه یا که زینب یا سکینه
اینجا دگر ناموس شیعه در میان است
***
دوباره فتنه از پور خثیمه
دوباره دست نامرد امیه
خدا جانم تو بستان گر بیفتد
خشی بر گنبد و صحن رقیه
شاعر:سید امیر حسین میر حس

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(قرار بود که یک ابر بیقرار شود) *

1348
1

شعر شهادت حضرت رقیه(قرار بود که یک ابر بیقرار شود) قرار بود که یک ابر بیقرار شود
در آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود ، کوه ، نو نوار شود
و زندگی بکند مثل این همه دختر
و عقد دائم یک مرد خواستگار شود
قرار بود همین دامنی که میبینید
بجای اینکه بسوزد و پر غبار شود
فقط برای لباس عروسی اش باشد
نه که کفن شود و زینت مزار شود
و در ادامه ی سیر تکاملی خودش
الهه ی حرم رب روزگار شود
قرار بود ، ولی نه بداء حاصل شد
که او عروسک زنجیر نابکار شود
خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود
خدا نخواست که خانوم خانه دار شود
شاعر:رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است) *

1396
2

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است) ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است
ویـــرانـه دلِ مـاسـت کـه بـیگانۀ عشق است
ویــــرانـه نـخـوانـیـد که مِیخانۀ عشق است
مِــیــخانـۀ دیــوانـگی و وادیِ عــشــق اسـت
مِـــیـخـانــه ببین ساقـیِ آن نیک سرشت است
هـــم ساقـی وهــم مِیکـده بـهتر زِ بهشت است
بـر سَـر درِ مِــیـخـانـه همین بَس، که نوشتند
مـسـتـانِ رقــیـه هَــمــه از اهــلِ بـهـشـــتـنــد
هـــــر روز کـــنـــم از تـــهِ دل لَـــعـنِ اُمـَیـه
قـــلادۀ دیــــوانـــگـــی ام دســـــتِ رقـــیــــه
شاعر:علیرضا شاهنوش

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(دردانه ی من که اینچنین گریان است) *

1209
1

شعر شب سوم حضرت رقیه(دردانه ی من که اینچنین گریان است) دردانه ی من که اینچنین گریان است
از ترس به پشت عمه اش پنهان است
نامرد!به انگشتر من قانع باش
چون قیمت گوشواره ها ارزان است
****
این دل همه ی عمر گرفتار شماست
تا آخر زندگی بدهکار شماست
عمریست رقیه! در زدن کار من است
بخشیدن تکه استخوان کار شماست
****
هر چند ز الطاف تو بی بی خجلم
این عشق تو آمیخته با آب و گلم
فردا که اسیر ظلمتم در محشر
تا نام رقیه هست٬قرص است دلم
****
هرچند گدا و خسته و بی چیزم
بانویی سه ساله آب و نانم داده
تا پارس به درگاه کریمش کردم
دستان رقیه استخوانم داده...
****
برای وصل خدا سن و سال مطرح نیست
که اینچنینی شدن را رقیه ثابت کرد...
شاعر:یحیی نژاد اسلامی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(می آید از درون خرابه صدای اشک) *

1391

شعر شب سوم حضرت رقیه(می آید از درون خرابه صدای اشک) می آید از درون خرابه صدای اشک
افتاده لرزه بر دو سرا زین نوای اشک
گاهی شفای زخم، دمی هم بلای زخم
سوزانده دست و گونه و ... ، آه از جفای اشک.
آنقدر آتش دل او شعله ور شده
هر قطره آب گشته تنش پا به پای اشک
گویی ملائک اند که تا عرش می برند
صدها سبد ستاره از این قطره های اشک
دیدم که گونه هاش، گل انداخته، نگـــو
جاری شدست خون دلش لا به لای اشک
چشمی که یک بریده سری غسل داده است
شایسته است نام بگیرد خدای اشک
شاعر:علیرضا قنادی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام) *

1205

شعر شب سوم حضرت رقیه(وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام) وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام
گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام
بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات
حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام
خيلي ميان راه اذيت شدم ولي
رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام
(تنها به شوقت اين همه محنت كشيده ام)
اينرا بدان كه بين تو و تازيانه ها
نام تو را به قيمت سيلي خريده ام
در بين اين مسير پر از غصه بارها
از آسمان ناقه چو باران چكيده ام
پايم سرم تمام تنم درد مي كند
از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام
كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او
حتي به زور صوت رسا را شنيده ام
از راه رفتنم تعجب نكن كه من
طعم بد شكستن پهلو چشيده ام
پاهاي من همه پر طاول شده ببين
خيلي به روي خار بيابان دويده ام
چ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد) *

1288

شعر شب سوم حضرت رقیه(يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد) يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد
آخر رسيد از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد
انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد
از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد
معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد
دلتنگ بود دخترت و

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم) *

1436
1

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم) هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
ابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
آن شب که بغض غربت دیرینه ام شکست
سنگینی بلای تو آیینه ام شکست
با هر تنفسم به خدا درد می کشم
از محمل افتاده ام و سینه ام شکست
وقتی به نیزه وجهه ی بیت الحرام بود
قلبم کجا به فکر غذا و طعام بود
از آن زمان که وارد اینجا شدم دلم
در فکر انقلاب در این شهر شام بود
وقتی که دین حضرت حق بی مدد بُوَد
درد رقیه ات نه ز ضرب لگد بُوَد
این زخمهای پیکر من کِی مشخص است
وقتی که زخمهای تنت بی عدد بود
من یکتنه حریف هزاران ز دشمنم
نقش حماسه بر تن تاریخ میزنم
آنقدر ناله سرکشم و داد میزنم
تا اینکه ک

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گوشوار از من از تو انگشتر) *

1474
3

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گوشوار از من از تو انگشتر) گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند
*****
کنج خرابه رفته ای و باز شامیان
پایت اگرچه کرده ورم سنگ می زنند
دیگر عروسک گلیت را بغل نکن
اینها به دلخوشی تو هم سنگ می زنند.
شاعر:محسن ناصحی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(خرابه است مکانش ولی صفا دارد) *

1514
3

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(خرابه است مکانش ولی صفا دارد) خرابه است مکانش ولی صفا دارد
سه ساله است ولی عمر عشق را دارد
به قاب کوچک چشمش سر به نیزه پر است
به من بگو که در این چشم، خواب جا دارد؟
در این خرابه غذا و لباس زیبا نیست
به جای هرچه که گفتم فقط خدا دارد
به نام عشق شبی دید هر چه را می خواست
به اسم بوسه فدا کرد هر چه را دارد
حدیث خواب و سر و بوسه ابتدایش بود
تو فکر می کنی این روضه انتها دارد
مگو چرا همه از گریه اش خبر دارند
دلی که عشق شکستن دهد صدا دارد
شاعر:رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(همیشه آرزوی من تویی تو) *

1686
2

شعر شب سوم حضرت رقیه(همیشه آرزوی من تویی تو) همیشه آرزوی من تویی تو
هماره گفت وگوی من تویی تو
غریبم و تو این زمونه آشنایی ندارم
به جز در ِ همین خونه دیگه جایی ندارم
کربلا نرم می میرم
صدای زنگ قافله از تو بیابونا میاد
کی بود منو صدا می زد کیه که همسفر می خواد
کربلا نرم می میرم
یه دختری تو محملا خواب اسیری می بینه
خواب می بینه رو صورتش اشک یتیمی میشینه
کربلا نرم می میرم
تا جون دارم برای تو روضه میخونم
تا لحظه ی شهادتم به پای تو می مونم
کربلا نرم می میرم
خواب می بینه سر بابا رو نیزه قرآن میخونه
می خواد لباشو ببوسه نمی تونه نمی تونه
کربلا نرم می میرم

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مدح حضرت رقیه(س) -( نه، که گفته که تو جا در دل دنیا داری ) * علی صالحی

2607
4

مدح حضرت رقیه(س) -( نه، که گفته که تو جا در دل دنیا داری ) نه، که گفته که تو جا در دل دنیا داری
تو سرِ دوش ابالفضل فقط جا داری
شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است
که به نامت نمک حضرت زهرا داری
هر کسی لایق آن نیست شود سینه زنت
این هم از گوشه ی چشمی ست که بر ما داری
دل ارباب سر ذوق می آید وقتی
جا در آغوش علی اکبر لیلا داری
شام تسخیر سپاه اُسرا شد زیرا
تو به دوشت علم زینب کبری داری

شاعر : علی صالحی

  • پنج شنبه
  • 6
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 05:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت * جعفر ابوالفتحی

2477
1

بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت در شهادت حضرت رقیه (س)

بنویس بابایش لبانش صد ترک داشت

انگار در دل چند غصه از فدک داشت

تنها سه سال از عمر این دختر گذشته

بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت

هی بوسه می زد بر لبان سرخ بابا

از بسکه بوسه بر لبان او نمک داشت

سر را چگونه با چنین وضعی کند پاک

از عمه ی خود انتظار یک کمک داشت

با معجرش خون لبان را پاک بنمود

اما لبان سرخ بابایش ترک داشت...

سروده جعفر ابوالفتحی

  • جمعه
  • 7
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:21
  • نوشته شده توسط
  • جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب
 جابر عابدی

اشعار واحد برای حضرت رقیه(س) -( آبله هام دوباره شر شد بودنم آخرش ضرر شد ) * جابر عابدی

162

اشعار واحد برای حضرت رقیه(س) -( آبله هام دوباره شر شد  بودنم آخرش ضرر شد ) آبله هام دوباره شر شد- بودنم آخرش ضرر شد
معجرمو آتیشا بردن - موهای سوخته درد سر شد
زخم دل کاروون شدم، ناتوون شدم
یک شبه بابا لکنت گرفتم
دردامو با نی دوا زدن، نا هوا زدن
هر چی ام نزن نزن که گفتم
کاشکی بابا رقیه تو نداشتی - رفتی منو باغصه جا گذاشتی
بابا بابا بابا بابا
گل داده غنچه های زخمام - سفید شده سیاه چشمام
بلند میشم صدبار میفتم - بی حسّه بسکه دستوپاهام
نمیشنوم هیچ صدایی رو، هیچ نوایی رو
از همون روزی که زجر بهم زد
تو دست و پا گم شدم بابا، بی بهونه ها
وحشیونه میزدش یه نامرد
کاشکی بابا رقیهتو نداشتی - رفتی منو باغصه جا گباشتی
بابا بابا بابا بابا

شاعر : جابر عابدی

دانلود سبک

  • شنبه
  • 5
  • مهر
  • 1393
  • ساعت
  • 15:34
  • نوشته شده توسط
  • علی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( دل سنگ آب شد از گریه تو گریه مکن ) *

11837
43

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( دل سنگ آب شد از گریه تو گریه مکن ) دل سنگ آب شد از گریه تو گریه مکن
عمه بی تاب شد از گریه تو گریه مکن
***
کودکی را که پدر در سفر است
دائما چشم امیدش به در است
هر صدائی که ز در می آید
به خیالش که پدر می آید
***
ویرانه را بابا چراغان کردی امشب
همچو علی یاد یتیمان کردی امشب
بابا به قربان سرت می میرد امشب دخترت
بابای مظلومم ، بابای مظلومم
***
دختر دردانه منم به کنج ویرانه منم
عمه چه آمد به سرم چرا نیامد پدرم
*
گفت ای جان پدر من به فدای سر تو
ای سر غرق به خون ، گو چه شده پیکر تو
کاش می مرد نمی دید تو را دختر تو
بنشین تا که زنم شانه به موی سر تو
***
من آن شمع سراپا آتشم کز ناله خاموشم
خم نیلی و اندامم کبودو خود سیه پوشم
همیشه طفل کوچ

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:35
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( گفتا رقیه با سر شاه شهیدان ) *

2172
2

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( گفتا رقیه با سر شاه شهیدان ) گفتا رقیه با سر شاه شهیدان
خوش آمدی این نیمه شب در کنج ویران
بابا چرا خونین بود روی نکویت
بر دامن غم می چکد خون گلویت
بنشسته ام تا به سحر بر طرف کویت
خوش آمدی در کنج ویران ای پدر جان
گفتا رقیه با سر شاه شهیدان
خوش آمدی این نیمه شب در کنج ویران
بابا خبر از حال زار من نداری
ار هجرت ای بابا نمایم بی قراری
باشم به روز و شب پدر در آه و زاری
بنگر دمی بر حال طفل زار و نالان
گفتا رقیه با سر شاه شهیدان
خوش آمدی این نیمه شب در کنج ویران
آمد به لب از ماتم تو جان زینب
در منزل بیگانگان بودی تو دیشب
دارم پدر با لعل عطشان تو مطلب
شاید بود لعلت بود از چوب عدوان
گفتا رقیه با سر شاه شهیدان
خوش آمدی این نیمه شب

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( یکی غنچه یی از باغ زهرا علیها السلام ) *

2475
2

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( یکی غنچه یی از باغ زهرا علیها السلام ) یکی غنچه یی از باغ زهرا علیها السلام
بجست از خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب می ریخت
نه خوناب که خون ناب می ریخت
بگفت ای عمّه بابام کجا رفت
بیامد در برم دیگر چرا رفت
مرا بگرفته بود این دم در آغوش
همی مالید دستم بر سر و گوش
به ناله گشت غایب از بر من
ببین سوز دل و چشم تر من
حجازی بانوان دل شکسته
به گرداگرد آن کودک نشستهپ
خرابه جایشان با آن ستم ها
بهانه طفلشان سربار غم ها
ز آه و ناله و از بانگ و افغان
یزید از خواب برپا شد هراسان
بگفتا کاین فغان و ناله از کیست
خروش و گریه و فریاد از چیست
بگفتش از ندیمان ای ستمگر
بود این ناله از آل پیمبر
یکی کودک ز شاه سر بریده
در این ساعت پدر در خواب دید

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:37
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شب سوم حضرت رقیه(س) -( قطره ای بودم که در بحر شهادت جا گرفتم ) *

1724
4

شب سوم حضرت رقیه(س) -( قطره ای بودم که در بحر شهادت جا گرفتم ) قطره ای بودم که در بحر شهادت جا گرفتم
این شهامت را من از جانبازی بابا گرفتم
کودکی بودم سه ساله کز برای نهضت دین
اندر این ویرانه همچون گوهری مأوا گرفتم
آنقدر از دوری بابا فغان و ناله کردم
تا در آغوش سر بُبریده ی او جا گرفتم
من یتیمم صورتم از ضرب سیلی گشته نیلی
لا جَرَم این ارث را از جدّه ام زهرا گرفتم

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( کیست رو کرده به کاشانه من ) *

6726
28

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( کیست رو کرده به کاشانه من ) کیست رو کرده به کاشانه من
نور باران شده ویرانه ی من
طبقی جلوه کند در نظرم
می دهد مژده ی وصل پدرم
از طبق نور درخشید امشب
شد عیان صورت خورشید امشب
نیش ها بر دلم امشب نوش است
ماه من زیر همین سرپوش است
با ادب دست به سویش آرم
پرده از ماه رخش بردارم
عمه جان این سر پاک پدر است
تو نگفتی پدرت در سفر است
آشنایی تو ، حبیب تو منم
مهماندار غریب تو منم
تو چراغ شب خاموش منی
عوض من تو در آغوش منی
ای به قربان سرت گریه مکن
من نشستم به برت گریه مکن
لاله ی پرپر باغ زهرا
عوض آن که ببوسی تو مرا
من ببوسم رخ نورانی تو
خون کنم پاک ز پیشانی تو
تو اگر دست نداری پدرم
تا نگیری ز عنایت به برم
من سرت را به بغل می گیرم
ناله

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:44
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( چون یاد کنم از دل سوزان رقیه ) *

4112
5

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( چون یاد کنم از دل سوزان رقیه ) چون یاد کنم از دل سوزان رقیه
سوزد دلم از رنج فروان رقیه
از روز ازل تا به ابد دیده نبیند
شامی چو شب شام غریبان رقیه
آن نیمه شب آرزوی روی پدر داشت
شد رأس پدر زینت دامان رقیه
جان را به فدای سر خونین پدر کرد
جان همه عشاق به قربان رقیه
جان داد اگر گوشه ویران به غریبی
گردیده در جهان واله و حیران رقیه
کاخ یزید و چه شد آن مرد ستمگر
کو کرد جفا این همه بر جان رقیه
نابود شد آن کوکبه و آن جاه و جلالت
امّا بنگر منزلت و شأن رقیه
دادند به او ، نان به تصدّق ولی امروز
خلقند همه ریزه خور خوان رقیه
خود گشت سیه رو به جهان بی سر و سامان
آن کس که به هم زد سر و سامان رقیه
امروز شده مرقد او کعبه جانان
چشم همه باشد سو

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:45
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( رفت به خواب و ز تنش رفت تاب ) *

1533

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( رفت به خواب و ز تنش رفت تاب ) رفت به خواب و ز تنش رفت تاب
دید مه روی پدر را به خواب
دست زد و روی پدر بوسه داد
پیش پدر لب به شکایت گشاد
کای پدر ای مهر تو سودای من
رفتی و از جور بدان وای من
رفتی و ما زار به دوران شدیم
دست خوش فتنه عدوان شدیم

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( اکنون که نیامد ز سفر ماه منیرم ) *

6410
20

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( اکنون که نیامد ز سفر ماه منیرم ) اکنون که نیامد ز سفر ماه منیرم
خوب است در این گوشه ویرانه بمیرم
با من نزند حرف کسی چون که یتیمم
از من نکشد ناز کسی چون که اسیرم
امروز یزید هر چه دلت خواست ستم کن
زیرا تو امیری مَنِ مظلومه اسیرم
بر محکمه عدل خدا نگذرم از تو
آن جا تو اسیری مَنِ مظلومه امیرم

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( عمه جان کو منزل و کاشانه ام ) *

2268
4

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( عمه جان کو منزل و کاشانه ام ) عمه جان کو منزل و کاشانه ام
من چرا ساکن درین ویرانه ام
آشناهایم همه رفتند و من
میهمان بر سر سفره ی بیگانه ام
چون که دیگر پر شده پیمانه ام
شمع می ریزد گهر در پای من
چون که داند کودکی دردانه ام
عقل ، می گوید به من آرام گیر
او نداند عاشقی دیوانه ام
دست از جانم بدار ای غمگسار
من چراغ عشق را پروانه ام
بگذر از من ای صبا حالم مپرس
فارغ از جان در غم جانانه ام
بس که بی تاب از پریشانی شدم
زلف ، سنگینی کند بر شانه ام
من گرفتارم به زلف و خال او
من اسیر آن کمند و دانه ام
خانمانم رفته بر باد عدو
کم کن آزار دل طفلانه ام

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:48
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( قربان اشک دیده و این دُر فشانیت ) *

1370
2

شعر شب سوم حضرت رقیه(س) -( قربان اشک دیده و این دُر فشانیت ) قربان اشک دیده و این دُر فشانیت
ای جان فدای محنت و رنج نهانیت
از لحن دلنشین تو قلبم گرفته شد
دیگر نماند صبرم از این نغمه خوانیت
شب مات و ، اختران همگی غرقه در سکوت
تا بشنوند زمزمه ی آسمانیت
چون ماه آسمان که نیاسوده لحظه ای
بگذشته در مدار سفر زندگانیت
رنجی که از خزان یتیمی کشیده ای
پیدا بود ز رنگ رخ ارغوانیت
ای روشن از فروغ تو ویران سرای شام
چون شمع ، آتشم مزن از خوش زبانیت
بودی امید که از سفر آید پدر ، ولی
جز غم نبود حاصل این خوش گمانیت
چون مژده دادیم که حسین از سفر رسید
دردا نبود جر غم دل مژدگانیت
دادی تو جان و، بوسه گرفتی ز روی باب
قربان جان فشانی و این مهربانیت

  • شنبه
  • 30
  • شهریور
  • 1392
  • ساعت
  • 05:49
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد