شهادت حضرت رقیه

مرتب سازی براساس

شعر شهادت حضرت رقیه(از آن زمان که سر راه درد وا شده ام) *

1244

شعر شهادت حضرت رقیه(از آن زمان که سر راه درد وا شده ام) از آن زمان که سر راه درد وا شده ام
به فیض زخم عظیم تو مبتلا شده ام
میان این همه آشوب نیزه و شمشیر
مرا ببخش اگر مثل لاله وا شده ام
مرا ز پنجره ی نعلها نگاه کنید
که زیر مرکب این مردم آسیا شده ام
به خاک خیمه گه آرام ژهن سازیدم
مرا که زیر سم اسب نخ نما شده ام
نماز صبح بخوانید بر جناره ی من
که از سپیده دمش دست بر دعا شده ام

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:47
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

شعر زبانحال حضرت رقیه(پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است) *

1642

شعر زبانحال حضرت رقیه(پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است) پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است
عمه، مهمان نه که جان من و جانان من است
کنج ویرانه شام و سرخونین پدر
آسمان در عجب از این سر و سامان من است
از بهشت آمده آقای جوانان بهشت
یوسف فاطمه در کلبه احزان من است
اوست موسای من و غمکده ام وادی طور
آتش نخله طور از دل سوزان من است
یاد باد آنکه شب و روز، مرا می بوسید
اینکه امشب سر او زینت دامان من است
گر لبش سوخته از تشنگی و سوز جگر
به خدا سوخته تر از لب او، جان من است
می زنم بر لب او بوسه که الفت زقدیم
بین این لعل لب و دیده گریان من است
بر دل و جان مؤید شرری زد غم من
که پس از دیر زمان باز غزل خوان من است

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم) *

2445
4

شعر شهادت حضرت رقیه(بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم) بابا سرم تنم کمرم پهلویم پرم
یکی دوتا که نیست کبودی پیکرم
بیش از همین مخواه وگرنه به جان تو
باید همین کنار تو تا صبح بشمرم
از تو چه مانده است؟ بگویم "که ای پدر
از من چه مانده است؟ بگویی" که دخترم
اندازه ي لب تو لبم شد ترک ترک
اندازه ي سر تو گرفتار شد سرم
از تو نمانده است به جز عکس مبهمت
از من نمانده است به جز عکس مادرم
از تو سوال میکنم انگشترت کجاست؟
كه تو سوال میکنی از حال معجرم
دیدم چگونه سرت را به طشت زد
حق میدهی بمیرم و طاقت نیاورم
مرد کنیز زاده ای از ما کنیز خواست
بیچاره خواهر تو و بیچاره خواهرم
مرهم به درد اين همه زخمي نميخورد
بابا سرم تنم كمرم پهلويم پرم
شاعر:علی اکبر لطیفیان

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(سرت به دامن این شاهزاده افتاده) *

1125
1

شعر شهادت حضرت رقیه(سرت به دامن این شاهزاده افتاده) سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست پیر خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد پدر دو دستانم
کنار راس تو بی استفاده افتاده
بیا سوال مکن گوشواره ام چه شده
خیال کن که شبی بین جاده افتاده
بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست ؟
مگو به من که کمی خط ساده افتاده
ز چرخ شکوه کنم...چون به ساربان گفتم :
که زیر پای سواره پیاده افتاده
جواب داد : که ساکت شو خارجی ! به رخم
ببین که نقش دو دست گشاده افتاده
شبیه مادرت اول شهیده ام بابا ؟
گمان کنم به دل خانواده افتاده

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی) *

3107
1

شعر شهادت حضرت رقیه(تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی) تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟؟
یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟؟
هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم
در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم
هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم
در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم
بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
***
خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود
خوب شد ب

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای) *

1245

شعر شهادت حضرت رقیه(امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای) امشب چه خوب سر زدی از آشیانه ای
کانجا فتاده مرغک بی آب و دانه ای
از اهل بیت خویش به ویران عجب مکن
جز این غریب خانه نداریم خانه ای
ای یوسف عزیز سرت را خریده ام
با اشک دانه دانه و آه شبانه ای
من با سرت معامله جان و دل کنم
ای سر که در معامله با حق یگانه ای
آمد به ناله دامن وصلت به دست من
زیرا نبود بهتر ازینم بهانه ای
تا امشب ای پدر که به دیدارم آمدی
من را نبود غیر نوایت ترانه ای
زحمت کشیده ای به سراغ من آمدی
ای سر که سرّ مرحمت جاودانه ای
فُلک نجات بهر نجات من آمدی
در ورطه ای که غم رسد از هر کرانه ای
طاقت نداشتم که بگیرم سرت به بر
کز من نمانده غیر سری بار شانه ای
زان روی خم شدم پی بوسیدن رُخت
این

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) *

1642

شعر شهادت حضرت رقیه(روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا) روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا
از نفس های کم و مختصر انداخت مرا
خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو
بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا
گذر از کوچه و بازار برایم بد شد
دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا
ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم
آنقدر زد که پدر ازکمر انداخت مرا
عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو
پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا
آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم
از روی ناقه ی عریان،پدر انداخت مرا
می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند
بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا
دل خورشید به حال من و زینب می سوخت
تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا حرفهایم را بگویم بیشتر) *

2913

شعر شهادت حضرت رقیه(گوش کن تا حرفهایم را بگویم بیشتر) گوش کن تا حرفهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر از روبرویم بیشتر
هر قدر از دست تازیانه اش کردم فرار
آن سیاهی باز می آمد به سویم بیشتر
هر چه کمتر گریه کردم هر چه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر
از همان لحظه که دیدم خیمه ها آتش گرفت
با همه قهرم ولیکن با عمویم بیشتر
من به خود گفتم میاید بچه ها گفتند نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر
من نمی دانم ولیکن عمه می داند چرا
چرک کرده زخم گوشم از گلویم بیشتر

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 05:59
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعرشهادت حضرت رقیه(افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب) *

1471
2

شعرشهادت حضرت رقیه(افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب) افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب
زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته
می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای پدر
استخوان ساق ِ پای ِ من ترک برداشته
***گیسوانم سوره های کوفی آوارگیست
جلد قرآنش به دست بی وضوی کافریست
کاش معجربیشترآورده بودم کربلا
غصه ی اهل ِ خیامت، غصه ی بی معجریست
***
چکمه ای بی رحم تا چشم عمو را دوردید
بی هوا آمد سرطفل یتیمت داد زد
تازه فهمیدم چرا مادربزرگم زود مُرد!
عمه ام با لحن زهرا کربلا فریاد زد
***
سیلی وسوزعطش سوی دو چشمم را گرفت
پنجه ی بغضی گلویم را فشرده ای پدر
کاملاً واضح نمی بینم، ولی انگار که
چادرهردختری را باد برده ای پدر

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(السلام علیک یا رقیه بنت الحسین) *

2600
2

شعر شهادت حضرت رقیه(السلام علیک یا رقیه بنت الحسین) السلام علیک یا رقیه بنت الحسین
ابری شده چشمان من، ای آسمانم
دیگر نمی آید صدایی از لبانم
این زَجر ملعون زد مرا،چشمم شده تار
قرآن بخوان شیبُ الخضیب و همزبانم
...............................
دیگر نفسم به سینه شد تنگ
پیشانی تو، خورده چرا سنگ
ای بابِ غریب و شاه بی سر
شد روی نکوی تو، ز خون رنگ
شاعر:محمد مهدی عبدالهی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:04
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(گريه بس كن كه دوباره طرفت مي آيند) *

1341
-1

شعر شهادت حضرت رقیه(گريه بس كن كه دوباره طرفت مي آيند) گريه بس كن كه دوباره طرفت مي آيند
باز با ظربه شلاق به مصافت آيند
قطره اشك تو درمان نكند دختر جان
به جز آن لاله گوشت كه خون مي آيد
چهره سرخ توانگاركه عادت كرده
به همان ضربه دستي كه ناگاه آيد
من بميرم وفدايت شوم اي عمه جان
قد خم، چادر خاكي چه به تو مي آيد
تو سه سال داري واندازه من صبر داري
اندكي صبر صداي پدرت مي آيد
چهره دختر ارباب كمي شاد بشد
چون كه اين مژده شنيدس پدرش مي آيد
عمه جان حرف غذا كه به لب ناوردم
اين طبق چيست كه دارد به برم مي آيد؟
گريه بس كن كه دارند طرفت مي آيند
پدرت آمده برخيز كه با سر آيد
عمه جان گو كه چه آمد به سر بابايم
بدنش كو؟ چه رخ داده كه با سر آيد؟
نكند شمر ...درست است خود

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:14
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(سلام ساحل آرام موج های نگاه) *

1256

شعر شب سوم حضرت رقیه(سلام ساحل آرام موج های نگاه) سلام ساحل آرام موج های نگاه
دوباره اشک به دامانتان گرفته پناه
سلام کودک والا مقام ثارالله
بیار کودک دلهای خسته را در راه
سلام می کنمت با قوای روحانی
سلام ، طبع پر از حس شعر بارانی !
سلام می کنم این حس خوب قلبم را
نخواستی که ببینم غروب قلبم را
و ساتری تو تمام عیوب قلبم را
نذاشتی بخورم باز چوب قلبم را
امان خائف و مضطر ، به روی این خاکی
پناهگاه رفیعی که بین افلاکی
بگو چگونه در این کالبد تو جا شده ای ؟!
تویی که در عظمت شهره ی خدا شده ای
برای مردم این قوم ربنا شده ای
فدایتان که درون پدر فنا شده ای
قلوب خسته یمان را بکش به بازی خود
بریده ام من از همبازی مجازی خود
شما سه آیه ی زیبای کوثری بانو
و یا س

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:16
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده) *

1448
1

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده) پرهیز جایز نیست وقت عشقبازیّم شده
هفت آسمان مبهوت این قافیّه سازیّم شده
قافیّه سازی می کنم تا عشق را پیدا کنم
جایی برای نوکری در بارگاهش وا کنم
قافیّه و وزن و ردیف مثنویّم عشق شد
سرچشمه ی شور و نواهای دلیَّم عشق شد
از عشق می گیرم مسیر یار را تا زمزمه
عرشی شدم با نغمه ی یا فاطرُُ یا فاطمه
در خانه ی خورشید دین و عشق مهتاب آمده
ای آسمان کوثر بخوان زهرای ارباب آمده
مدح علی همراه با لعن امیّه بهتر است
ذکر حسینی با کمی لحن رقیّه محشر است
شش گوشه می سازیم با ذکر تو در هیأت حسین
عالم فدای دختری با اینهمه هیبت حسین
او یک شبه پیموده راه صد هزاران سال را
تفسیر کرده زندگیّش أحسنُ ألاحوال را
شب روی بازوی پ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:18
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(غنچه ی لبخند حرم واشده) *

1327
1

شعر شهادت حضرت رقیه(غنچه ی لبخند حرم واشده) غنچه ی لبخند حرم واشده
خانه ی ارباب چه زیبا شده
فصل بهار دل زهرا شده
قدِّ غم از آمدنش تا شده
مدینه کربلای دلها شده
مدد رقیّه نغمه ی ما شده
دختری از عشیره ی خاتم است
نگاه او دوای درد و غم است
گره گشای مشکل عالم است
اگر برایش بدهم جان کم است
در حرم شاه کرم مَحرم است
تمثال فاطمه مهیّا شده
سه ساله ی شاه شفا می دهد
صفا به روضه های ما می دهد
روضه ی او بوی خدا می دهد
خدا به روضه خوان نوا می دهد
نوای او حواله را می دهد
با دم او تذکره امضاء شده
نای من از نوای تو ناب شد
بالش تو بازوی ارباب شد
تصویری از مرضیّه در قاب شد
خندیدی ُّ و دل حرم آب شد
شکرخدا ندای محراب شد
فاطمیّه در تو هویدا شده
فاطمه ی قافله ی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:34
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(زنی میان بیابان در اوج تاریکی) *

1649
1

شعر شب سوم حضرت  رقیه(زنی میان بیابان در اوج تاریکی) زنی میان بیابان در اوج تاریکی
نشست نزد یتیمی که پیر ماتم بود
نشست نزد یتیمی که از زیادی غم
به سن کودکی اش قد و قامتش خم بود
یتیم دخترکی خسته وپریشان حال
به ترس ودلهره از زن سوال می پرسید
شما چگونه مرا می شناشی ای بانو ؟
نگو که از طرف شام وکوفه می آئید
نشست وگفت رقیه عزیز دلبندم
نترس ای گل من از مدینه می آیم
تو از تبار منی و من از تبار نبی
من آن شکسته دلم مادر تو زهرایم
چقدر دخترکم خسته وشکسته شدی؟
برای شامی و کوفی پیامبر شده ای؟
از آن زمان تولد شبیه من بودی
ولی چقدر تو امشب شبیه تر شده ای
رقیه گفت به مادر که مادرم زهرا
به سن سال وقدم یک نظر سراسر کن
سه ساله قد خمیده، چه سخت می گنجد
درون باور آ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(ای وای از طنین دعاهای آخرت) *

1336
1

شعر شهادت حضرت رقیه(ای وای از طنین دعاهای آخرت) ای وای از طنین دعاهای آخرت
بابا بیا ، بیا پدرم ... مرد دخترت
بابا بیا ، بیا که ببینی چه شد سرم
یا لااقل بیا که ببینم چه شد سرت ؟!
از آن شبی که از روی ناقه چنان پری
از آن شبی که دیو سیه بود با پرت
حتی خدای عز و جل گریه می کند
با روضه های اشک فشان مکررت
در آن شب سیاه به جز تو کسی نبود
نه عمه ، نه پدر ، نه عمو ، نه برادرت
حالا نیاز نیست به آغوش عمه جان
با تازیانه انس گرفته است پیکرت
سنگ خرابه بالش زیر سرت شده
گرد و غبار و خار و خس و تیغ بسترت
آنقدر گریه کن که :... پدرجان مرا زدند
آنقدر ناله کن که بیاید برابرت
وقتی رسید ، " چادر " خود را بگو ولی
حرفی نزن دگر ز مصیبات معجرت
ای وای از طنین دعاهای آخ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است) *

1214
1

شعر شهادت حضرت رقیه(شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است) شبیهِ هرچه که عاشق،سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است
چه سرگذشتِ غریبی گذشت از سَرِ تو!
چگونه تاخت که سرتا سرت جدا شده است؟!
کبوتران حرم، بال و پر نمی خواهند
که از حریمِ تو بال و پرت جدا شده است
فدای قامت انگشتِ تو که رفت از دست
به این بهانه که انگشترت جدا شده است
طلوع کرده سَرَت...کاروان به دنبالش
میانِ راه ولی دخترت جدا شده است
.که نیست در تنِ او جان،که بی امان بدَوَد
چگونه از پیِ این سَر،دوان دوان بدود؟
نشسته داغِ تو بر قلبِ پاره پاره ی او
شده کبود دراین آسمان ستاره ی او
کمی گذشت که یک سایه ای رسید از راه

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گر گفته مغرضان مسلم گردد) *

1408
1

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گر گفته مغرضان مسلم گردد) گر گفته مغرضان مسلم گردد
ویرانه دوباره محفل غم گردد
باید که لباس زن بپوشیم همه
یک خشت اگر از حرمش کم گردد
***
ترسم دوباره شیعه به غم مبتلا شود
قبر رقیه مثل بقیع، سامرا شود
بی غیرتیست چشم ببندیم و منتظر
معجر دوباره از سر بی بی جدا شود
***
در رتبه غیرتش کسی نشناسیم
شاگرد جناب حضرت عباسیم
هشدار! به مرقدش جسارت نکنید
ما به بی بی سه ساله مان حساسیم
***
دیگر مپندارید شیعه ناتوان است
در دستهاتان تازیانه! خیزران است
قبر رقیه یا که زینب یا سکینه
اینجا دگر ناموس شیعه در میان است
***
دوباره فتنه از پور خثیمه
دوباره دست نامرد امیه
خدا جانم تو بستان گر بیفتد
خشی بر گنبد و صحن رقیه
شاعر:سید امیر حسین میر حس

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شهادت حضرت رقیه(قرار بود که یک ابر بیقرار شود) *

1448
1

شعر شهادت حضرت رقیه(قرار بود که یک ابر بیقرار شود) قرار بود که یک ابر بیقرار شود
در آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود ، کوه ، نو نوار شود
و زندگی بکند مثل این همه دختر
و عقد دائم یک مرد خواستگار شود
قرار بود همین دامنی که میبینید
بجای اینکه بسوزد و پر غبار شود
فقط برای لباس عروسی اش باشد
نه که کفن شود و زینت مزار شود
و در ادامه ی سیر تکاملی خودش
الهه ی حرم رب روزگار شود
قرار بود ، ولی نه بداء حاصل شد
که او عروسک زنجیر نابکار شود
خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود
خدا نخواست که خانوم خانه دار شود
شاعر:رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 06:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است) *

1581
2

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است) ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است
ویـــرانـه دلِ مـاسـت کـه بـیگانۀ عشق است
ویــــرانـه نـخـوانـیـد که مِیخانۀ عشق است
مِــیــخانـۀ دیــوانـگی و وادیِ عــشــق اسـت
مِـــیـخـانــه ببین ساقـیِ آن نیک سرشت است
هـــم ساقـی وهــم مِیکـده بـهتر زِ بهشت است
بـر سَـر درِ مِــیـخـانـه همین بَس، که نوشتند
مـسـتـانِ رقــیـه هَــمــه از اهــلِ بـهـشـــتـنــد
هـــــر روز کـــنـــم از تـــهِ دل لَـــعـنِ اُمـَیـه
قـــلادۀ دیــــوانـــگـــی ام دســـــتِ رقـــیــــه
شاعر:علیرضا شاهنوش

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 07:00
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(دردانه ی من که اینچنین گریان است) *

1304
1

شعر شب سوم حضرت رقیه(دردانه ی من که اینچنین گریان است) دردانه ی من که اینچنین گریان است
از ترس به پشت عمه اش پنهان است
نامرد!به انگشتر من قانع باش
چون قیمت گوشواره ها ارزان است
****
این دل همه ی عمر گرفتار شماست
تا آخر زندگی بدهکار شماست
عمریست رقیه! در زدن کار من است
بخشیدن تکه استخوان کار شماست
****
هر چند ز الطاف تو بی بی خجلم
این عشق تو آمیخته با آب و گلم
فردا که اسیر ظلمتم در محشر
تا نام رقیه هست٬قرص است دلم
****
هرچند گدا و خسته و بی چیزم
بانویی سه ساله آب و نانم داده
تا پارس به درگاه کریمش کردم
دستان رقیه استخوانم داده...
****
برای وصل خدا سن و سال مطرح نیست
که اینچنینی شدن را رقیه ثابت کرد...
شاعر:یحیی نژاد اسلامی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:24
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(می آید از درون خرابه صدای اشک) *

1503

شعر شب سوم حضرت رقیه(می آید از درون خرابه صدای اشک) می آید از درون خرابه صدای اشک
افتاده لرزه بر دو سرا زین نوای اشک
گاهی شفای زخم، دمی هم بلای زخم
سوزانده دست و گونه و ... ، آه از جفای اشک.
آنقدر آتش دل او شعله ور شده
هر قطره آب گشته تنش پا به پای اشک
گویی ملائک اند که تا عرش می برند
صدها سبد ستاره از این قطره های اشک
دیدم که گونه هاش، گل انداخته، نگـــو
جاری شدست خون دلش لا به لای اشک
چشمی که یک بریده سری غسل داده است
شایسته است نام بگیرد خدای اشک
شاعر:علیرضا قنادی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:26
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام) *

1292

شعر شب سوم حضرت رقیه(وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام) وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام
گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام
بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات
حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام
خيلي ميان راه اذيت شدم ولي
رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام
(تنها به شوقت اين همه محنت كشيده ام)
اينرا بدان كه بين تو و تازيانه ها
نام تو را به قيمت سيلي خريده ام
در بين اين مسير پر از غصه بارها
از آسمان ناقه چو باران چكيده ام
پايم سرم تمام تنم درد مي كند
از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام
كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او
حتي به زور صوت رسا را شنيده ام
از راه رفتنم تعجب نكن كه من
طعم بد شكستن پهلو چشيده ام
پاهاي من همه پر طاول شده ببين
خيلي به روي خار بيابان دويده ام
چ

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:43
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد) *

1382

شعر شب سوم حضرت رقیه(يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد) يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد
اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد
آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد
آخر رسيد از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد
گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد
انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد
از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:
خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد
معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد
دلتنگ بود دخترت و

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 13:50
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم) *

1538
1

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم) هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم
حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم
ابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام
افتاده در خروش ز غوغای غربتم
آن شب که بغض غربت دیرینه ام شکست
سنگینی بلای تو آیینه ام شکست
با هر تنفسم به خدا درد می کشم
از محمل افتاده ام و سینه ام شکست
وقتی به نیزه وجهه ی بیت الحرام بود
قلبم کجا به فکر غذا و طعام بود
از آن زمان که وارد اینجا شدم دلم
در فکر انقلاب در این شهر شام بود
وقتی که دین حضرت حق بی مدد بُوَد
درد رقیه ات نه ز ضرب لگد بُوَد
این زخمهای پیکر من کِی مشخص است
وقتی که زخمهای تنت بی عدد بود
من یکتنه حریف هزاران ز دشمنم
نقش حماسه بر تن تاریخ میزنم
آنقدر ناله سرکشم و داد میزنم
تا اینکه ک

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:05
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گوشوار از من از تو انگشتر) *

1556
3

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(گوشوار از من از تو انگشتر) گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند
*****
کنج خرابه رفته ای و باز شامیان
پایت اگرچه کرده ورم سنگ می زنند
دیگر عروسک گلیت را بغل نکن
اینها به دلخوشی تو هم سنگ می زنند.
شاعر:محسن ناصحی

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:33
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(خرابه است مکانش ولی صفا دارد) *

1645
3

شعر شب سوم شهادت حضرت رقیه(خرابه است مکانش ولی صفا دارد) خرابه است مکانش ولی صفا دارد
سه ساله است ولی عمر عشق را دارد
به قاب کوچک چشمش سر به نیزه پر است
به من بگو که در این چشم، خواب جا دارد؟
در این خرابه غذا و لباس زیبا نیست
به جای هرچه که گفتم فقط خدا دارد
به نام عشق شبی دید هر چه را می خواست
به اسم بوسه فدا کرد هر چه را دارد
حدیث خواب و سر و بوسه ابتدایش بود
تو فکر می کنی این روضه انتها دارد
مگو چرا همه از گریه اش خبر دارند
دلی که عشق شکستن دهد صدا دارد
شاعر:رضا جعفری

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 15:39
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

شعر شب سوم حضرت رقیه(همیشه آرزوی من تویی تو) *

1777
2

شعر شب سوم حضرت رقیه(همیشه آرزوی من تویی تو) همیشه آرزوی من تویی تو
هماره گفت وگوی من تویی تو
غریبم و تو این زمونه آشنایی ندارم
به جز در ِ همین خونه دیگه جایی ندارم
کربلا نرم می میرم
صدای زنگ قافله از تو بیابونا میاد
کی بود منو صدا می زد کیه که همسفر می خواد
کربلا نرم می میرم
یه دختری تو محملا خواب اسیری می بینه
خواب می بینه رو صورتش اشک یتیمی میشینه
کربلا نرم می میرم
تا جون دارم برای تو روضه میخونم
تا لحظه ی شهادتم به پای تو می مونم
کربلا نرم می میرم
خواب می بینه سر بابا رو نیزه قرآن میخونه
می خواد لباشو ببوسه نمی تونه نمی تونه
کربلا نرم می میرم

  • سه شنبه
  • 6
  • فروردین
  • 1392
  • ساعت
  • 16:52
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

مدح حضرت رقیه(س) -( نه، که گفته که تو جا در دل دنیا داری ) * علی صالحی

2747
4

مدح حضرت رقیه(س) -( نه، که گفته که تو جا در دل دنیا داری ) نه، که گفته که تو جا در دل دنیا داری
تو سرِ دوش ابالفضل فقط جا داری
شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است
که به نامت نمک حضرت زهرا داری
هر کسی لایق آن نیست شود سینه زنت
این هم از گوشه ی چشمی ست که بر ما داری
دل ارباب سر ذوق می آید وقتی
جا در آغوش علی اکبر لیلا داری
شام تسخیر سپاه اُسرا شد زیرا
تو به دوشت علم زینب کبری داری

شاعر : علی صالحی

  • پنج شنبه
  • 6
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 05:01
  • نوشته شده توسط
  • یحیی
ادامه مطلب

بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت * جعفر ابوالفتحی

2580
1

بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت در شهادت حضرت رقیه (س)

بنویس بابایش لبانش صد ترک داشت

انگار در دل چند غصه از فدک داشت

تنها سه سال از عمر این دختر گذشته

بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت

هی بوسه می زد بر لبان سرخ بابا

از بسکه بوسه بر لبان او نمک داشت

سر را چگونه با چنین وضعی کند پاک

از عمه ی خود انتظار یک کمک داشت

با معجرش خون لبان را پاک بنمود

اما لبان سرخ بابایش ترک داشت...

سروده جعفر ابوالفتحی

  • جمعه
  • 7
  • تیر
  • 1392
  • ساعت
  • 06:21
  • نوشته شده توسط
  • جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد