اينجا نشسته ام بنويسم براى تو
از انتهاى عاشقى و ابتداى تو
اينجانشسته ام كه نگاهى به من كنى
شايد به يك نگاه شوم مبتلاى تو
اينجانشسته ام كه بگويم خوش آمدى
هستم دوباره ملتمس يك دعاى تو
قلبم كبوترى شدوبى تاب و بى قرار
ازسينه پرگرفته به شوق هواى تو
ازسينه پرگرفته وبيرون زد ازقفس
تا آشیانه اش بشود چشم های تو
ازاوج چشم هاى توديده كه عالمى
افتاده برزمين كه شودخاك پاى تو
عمری گدای بی سر و پای تو بوده ام
لطفى ، عنايتى ، نظرى كن ، فداى تو
شاعر : بهمن عظیمی
- پنج شنبه
- 22
- خرداد
- 1393
- ساعت
- 07:51
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار