در باد خرامان شد بالاي سپيدارت
آشفت و به رقص آمد در پاي تو دستارت
موج از سر مستي هم در پاي تو كف مي زد
خورشيد به كف بودي، دستان تو دف مي زد
با دست صبا دادي گيسوي پريشان را
در باد رها كردي ياهوي پريشان را
از موج صداي تو، دريا به خروش آمد
خون در رگ دريا شد خوني كه به جوش آمد
در پاي تو اينك من با هلهله مي رقصم
ديوانه ترين موجم با سلسله مي رقصم
پيچيده صداي تو در كاسه ي مغز من
با اين سر پر سودا پر مشغله مي رقصم
صد چلّه زمستان را در چلّه نشستم من
اينك كه بهار آمد با چلچله مي رقصم
المسأله يا مفتي از رقص چه مي گفتي
تا حكم چه فرمايي لا يا بله مي رقصم
اي مشعل شب سوزم، يك شعله بيافروزم
من شب روي بي باكم
- دوشنبه
- ۲۸
- بهمن
- ۱۳۹۲
- ساعت
- ۰۸:۱۹
- نوشته شده توسط
- یحیی