دلش بود و اندوه و درد نهانش
خودش بود و الله و صبر كلانش
همان زن كه آن خطبه يكباره در شام
شد آتش و آمد برون از دهانش
همان زن كه در موقع خطبه خواندن
زبان علي بود آري زبانش
همان زن كه از كودكي شخص حيدر
شد استاد تدريس فنّ بيانش
خدايا تو خود ذوالفقار علي را
در آن لحظه دادي به دست زبانش
همان زن كه در كربلا بوسه ميزد
به دست قمر اختر آسمانش
و هفتاد و دو دفعه از صبح تا عصر
در آنجا خدا داد خود را نشانش
مگر ميشود يافت جز او زني را
كه سوگ برادر كند قهرمانش
ز سوگ علمدار و داغ برادر
مگر لحظهاي گريه ميداد امانش
زن بينظيري كه با سر بلندي
برون آمد از بوته امتحانش
همان زن كه بنياد ظلم و ستم سوخت
ز خاكستر
- یکشنبه
- 12
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 04:29
- نوشته شده توسط
- جواد