ای برادر بگو چکارکنم
ناله از بی کسی خود نزنی
می شود تاکه زنده ام اینقدر
حرف دل واپسی نزنی
من نمردم که ایستاده ای و
مثل ابر بهاری می باری
همه رفتند با اجازه ی تو
تو نگفتی که خواهری داری
بعد پنجاه سال خواهر تو
آمده حرف آبرو بزند
به امید اجازه دادن تو
آمده زینبت که رو بزند
بچه ها بین خیمه منتظرند
وبه دست خودم کفن شده اند
خون شیر است در رگ آن ها
هر دو تا هدیه های من شده اند
نا امیدم نکن برادر جان
چادر مادرم که یادت هست
قسمش را که رد نخواهی کرد
آتش و معجرم که یادت هست
مادرم پشت در که یادت هست
هیزم و کوچه ها که یادت هست
به روی چادرش برادر جان
وای من رد پا که یادت هست
پس قسم می دهم اجازه بده
بچه هایم
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 04:33
- نوشته شده توسط
- یحیی