همینکه قطره ای از دیده ی خونبار می آید
هزاران غم ز داغت در دل تبدار می آید
الا ای همسفر ای جان نثار حیدر مظلوم
به تو ای بانوی خانه چقدر ایثار می آید
نفس که می کشی با فاصله، آیا خبر داری
که بر روی سرم این سقف چون آوار می آید؟
سه ماهی می شود از من گرفتی رو، ولی بانو
از این رو بستنت هم معنی اجبار می آید
همین نان پختنت کافی است، جارو را زمین بگذار
چقدر از بازوان خسته ی تو کار می آید
نمی دانم چه ربطی هست بین سینه ات با میخ
که خون از سینه ات با قطر یک مسمار می آید
صدای ناله ی فضه خزینی تو زهرا جان
هنوز از لا به لای این در و دیوار می آید ...
شاعر : وحید محمدی
- یکشنبه
- 24
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 19:28
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار