از چشم های بچه ها دنیا بیاُفتد
وقتی که در بستر تنِ بابا بیاُفتد
بابا که بیمار است بیمار است دختر
بابا نباشد از غذا حتیٰ بیاُفتد
دختر که بی بابا شود باید بدانی
پیش از تمام بچه ها از پا بیاُفتد
از دستمالی که سرش بسته است زینب
امید دارد این تبِ بالا بیاُفتد
وقتی که شانه می زند می میرد از درد
وقتی که او پا می شود مولا بیاُفتد
پیداست تا پیشِ بقیع رَدِ مسیرش
از قطره خونی که در این صحرا بیاُفتد
بر شانه یِ دو کودکش می آید اما
یا خم شود از درد پهلو یا بیاُفتد
خاکِ مزارش را به سر می ریزد ای داد
آنقدر می گرید خودش آنجا بیاُفتد
مانند آن در ، سایبانش را شکستند
تا سایبانش بر سرِ آنها بیاُفت
- دوشنبه
- 3
- اسفند
- 1394
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- حمید