شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) -( وقتي كه ديد دستاي زهرا سرده ... ) *

۱۲۲۵

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) -( وقتي كه ديد دستاي زهرا سرده ... ) گريه نكن اول قصه ي من
تموم حرفامو به تو نميگم
اشكاتو پاك كن تو چشام زل بزن
گريه كني بقيه شو نمي گم

سلام كه ميكنم جواب سكوته
تو جمعشون علي رو را نمي دن
شونه ها رو مي چسبونن به هم آه
نماز جماعت منو جا نمي دن

مني كه خيبر رو يه دستي كندم
ببين چي آورده غمت به روزم
بعد نماز ديدم مي لرزه دستام
نعلينمم نمي تونم بدوزم

قراره قصه اينجوري پيش بره
نمي تونم هميشه دوري كنم
دسمال زردم توي گنجه س ولي
حيف بابات گفته صبوري كنم

وقت زياده واسه كار خونه
اين روزا بايد استراحت كني
موهاي زينبت رو گل ببندي
با پسرات بخندي صحبت كني

تموم فكر و ذكرم اينه خانوم
بدجوري زير دين تو اسيرم
من يه زره فقط دادم برات و
تو داري

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۷:۵۵
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) -( روضه خواندی..‌‌ دلم شده مضطر، نکند اتفاقی افتاده؟! ) * محمد جواد شیرازی

۱۱۷۸

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( روضه خواندی..‌‌ دلم شده مضطر، نکند اتفاقی افتاده؟! ) پا شدی از میان این بستر، نکند اتفاقی افتاده؟!
بسته ای چادرت به دور کمر، نکند اتفاقی افتاده؟!

پاشدی تا کمی قدم بزنی، آب و جارو به این حرم بزنی
بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟!

دست خود را نگیر بر دیوار، کار این خانه را به من بسپار
زینبت که نمرده است آخر، نکند اتفاقی افتاده؟!

نان نپز جان من خطر دارد، سرفه هایت فقط ضرر دارد...
... نان نپز بین دود و خاکستر، نکند اتفاقی افتاده؟!

رحم کن بر دل حسن بس کن، شانه بر موی من نزن بس کن
دست خود را تکان نده دیگر، نکند اتفاقی افتاده؟!

لیلة القدر... باطنِ قرآن، به لبت آمده است الرحمن
چه شده شأن سوره ی کوثر؟ نکند اتفاقی افتاده؟!

دست زخمی خود به

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۷:۵۶
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) -( مانده زهرا جان کمی از کار پیراهن نرو ) *

۱۱۹۰

اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( مانده زهرا جان کمی از کار پیراهن نرو ) شاخه ی تا خورده ی یاسم از این گلشن نرو
یا اگر که میروی باشد بدون من نرو

قاتلانت پیش من دارند جولان می دهند
جوشن خوبم علی مانده است بی جوشن نرو

صورت پوشیده ات هم روشنای خانه است
از شب تاریک ما ای مشعل روشن نرو

هی جوابم میکنی هی التماست میکنم
دست من بر دامنت ای سوخته دامن نرو

نذرها کرده است زینب تا بمانی پیش ما
فاطمه محض رضای دخترت فعلاً نرو

خاک بر دنیا که از صدیقه شاهد خواستند
کوری کذاب ها ای حجت مطلق نرو

خیر باشد باز نان پختی و جارو میکنی
قصد رفتن که نداری جان من تنها نرو

بودنت لطف است در خانه چه لاغر چه مریض
بین بستر گر چه مانده حاله ای از تن نرو

داده ای هر چند به زینب کفن ها را ولی
م

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۷:۵۷
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 رضا قاسمی

اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) -( ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود ... ) * رضا قاسمی

۱۰۵۳۴
۲۴

اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س)  -( ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود ... ) آخرش شرح غمم روی زبانها افتاد
همه گفتند که خیبر شکن از پا افتاد

آه ، رفتی و تمام بدنم می لرزد
پهلوان تو زمین خورد ، وَ از نا افتاد

غسل جسم تو بود سخت تر از هر کاری
کوه ، پاشیده شد و بر روی دریا افتاد

دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است
چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد

مَحرمت بودم و نامَحرم زخم بدنت
این چه زخمی ست که بر بازوی تو جا افتاد ؟

بشکند دست کسی که ... اثرش معلوم است
جای دستی به روی صورت حورا افتاد

با یتیمان تو همناله شده جبرائیل
ولوله در وسط عرش معلّی افتاد

ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود ...
که علی در وسط موج بلایا افتاد

با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت
لبم از شرم ، ز هر صحب

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۷:۵۸
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) -( خیلی آخر به تو بدهکارم، رحم کن بر دل علی زهرا ) * محمد جواد شیرازی

۱۸۴۶

اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س)  -( خیلی آخر به تو بدهکارم، رحم کن بر دل علی زهرا ) مثل ابر بهار می بارم، رحم کن بر دل علی زهرا
چاره ی لحظه های دشوارم، رحم کن بر دل علی زهرا

اندکی تا دم سحر مانده، تازه آغاز دردسر مانده
لحظه ها را چگونه بشمارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا

وقت تنگ است و کار بسیار است، غسلت ای باغ لاله دشوار است
گره افتاده است در کارم، رحم کن بر دل علی زهرا

وقت غسلت چقدر لرزیدم، خون تازه به پهلویت دیدم
ای زمین گیرِ زخمِ مسمارم، رحم کن بر دل علی زهرا

فاطمه جان مُحوّل الاحوال، بازویت... بازویت!!! زبانم لال
چه شد آخر شریک اسرارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا

بین محراب زینب من را... فضه دریاب زینب من را...
جان این دختر عزادارم، رحم کن بر دل علی زهرا

غسل دادم تو را حسین ا

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۰۲
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) -( سخت است برایش که علی باشد و آنگاه ) * حسن کردی

۲۰۳۵

اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س)  -( سخت است برایش که علی باشد و آنگاه ) سخت است کسی فاتح خیبر شده باشد
شمشیر خداوند مقدر شده باشد

در خیبر و در بدر و احد یک تنه چون کوه
تنها سپر جان پیمبر شده باشد

در خانه ولی با همه ی هیبتش آن مرد
ماتم زده ی فاجعه در شده باشد

سخت است برایش که علی باشد و آنگاه
شرمنده پژمردن همسر شده باشد

تأکید پیمبر به همه ...بضعة منیّ
بر سوختن فاطمه منجر شده باشد

حالا شب رجعت شده و حرف امانت
خاک سیه از خجلت او تر شده باشد

سخت است برای پسری که تک و تنها
شاهد به زمین خوردن مادر شده باشد

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۰۳
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

فاطمیه زبانحال امام حسن(ع) -( کاشکی تشنه‌ی ما آب نخواهد از شمر ) * حسن لطفی

۱۸۸۵
۱

فاطمیه زبانحال امام حسن(ع)  -( کاشکی  تشنه‌ی ما آب نخواهد از شمر  ) کاش لبخند تو یکروز به ما برگردد
باز از نانِ تو این سفره معطر گردد

می‌شود پیشِ خودت گریه کنم آهسته؟
می‌کنم دِق اگر این درد مکرر گردد

قول دادم به تو حرفی نزنم اما کاش
دو سه شب داد کِشَم سینه سبکتر گردد

می‌شود روضه بخوانم؟همه خوابند ببین
می‌شود گریه کنم ؟ چشم کمی تر گردد

کاش می‌شد بنویسند سَرِ کوچه‌ی ما
آینه زود به یک آه مکدر گردد

کاش می‌شد بنویسند خدایا نکند
پسری شاهدِ اُفتادنِ مادر گردد

شیر شد تا که علی را وسط کوچه ندید
خواست تا بغضِ علی مُزدِ پیمبر گردد

کوچه‌ای تنگ ، پُر از سنگ حریفت بیمار
اثرِ ضربه چنین چند برابر گردد

یادم اُفتاد که بالای سرت می‌گفتم
چه کنم تا نَفَست تا نَفَست برگردد

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۰۵
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 رضا قاسمی

اشعار فاطمیه -( ای کاش ، که بودیم ، در آن روزِ دوشنبه ) * رضا قاسمی

۱۳۲۲

اشعار فاطمیه  -( ای کاش ، که بودیم ، در آن روزِ دوشنبه  ) ما نوکر و تحت نظر حضرت زهرا
مشمول دعای سحر حضرت زهرا

ما را بنویسید گدا ... یا که نه اصلا ...
دیوانه ... وَ یا دربدر حضرت زهرا

او مادر ماهاست ، همین است بولله
پس ما همه "دختر پسر" حضرت زهرا

فخرم همه این است ، که در مجلس روضه ...
خوانند ، مرا کارگر حضرت زهرا

بر چارقدش حضرت جبریل ، دخیل است
این چادر مشکی ست ، پَر حضرت زهرا

فرزند به بار آوَرَد همچون حسنینش
این است کمی از هنر حضرت زهرا

زهراست فقط تاج سر حضرت حیدر
حیدر بشود تاج سر حضرت زهرا

خاموش شود آتش جانسوز جهنم
با قطره ای از چشم تر حضرت زهرا

ای کاش ، که بودیم ، در آن روزِ دوشنبه
در پشت همان در ، سپر حضرت زهرا

این مصرع آخر شده حرف دل نو

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۰۹
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

اشعار فاطمیه -( گنجى اندازه ى محبت نیست ) * علی اکبر لطیفیان

۱۷۷۹

اشعار فاطمیه -( گنجى اندازه ى محبت نیست  ) سلک عشاق ، غیر خلوت نیست
خلوت ماست روضه ، جلوت نیست

ما همینجا توجه محضیم
احتیاجى به کنج عزلت نیست

همه هستند ، انبیا حتى
مجلس آفتاب خلوت نیست

لحظه اى اشک ، لحظه اى شکریم
نعمتى قد شکر نعمت نیست

ما همه قنبریم ، یک نفریم
جمع ما وحدت است ، کثرت نیست

گریه اى جمع کن که باید رفت
وقت خیلى کم است ، فرصت نیست

دل به صحرا زدن تلاش من است
این جهان جاى استراحت نیست

آه و افسوس میخورد هر شب
آنکه سفره نشین هیئت نیست

علت رحمت خدا گریه ست
هر کجا گریه نیست ، رحمت نیست

هر که ناراحت از فراق نشد
در لیالى قبر راحت نیست

خون دل جاى خون تن دادیم
شان گریه کم از شهادت نیست

گنج نابرده رنجمان بخشید
لطف زهرا به شرط

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۱۰
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( سوگند می خورم که فقط شاعر توام ) * داود رحیمی

۱۶۸۵

اشعار فاطمیه  -( سوگند می خورم که فقط شاعر توام ) توحید بی ولای تو معنا نمی شود
راه خدا بدون تو پیدا نمی شود

فردا که حکم "عدل" خدا خوانده می شود
چیزی بدون اذن تو اجرا نمی شود

تنها زنی که فخر "نبوّت" شده تویی
هر دختری که امّ ابیها نمی شود

اصلا به یمن بودن تو این "معاد" هست
بی تو حساب و حشر که بر پا نمی شود

دست نیاز کل "امامت" به سوی توست
فرموده‌ی امام که حاشا نمی شود*

روح اصول دین خداوند فاطمه است
اسلامِ بی محبت زهرا نمی شود

بیخود نبی مقام به زهرا نمی دهد
بیخود به پای دختر خود پا نمی شود

اخلاص فاطمه است که او را بزرگ کرد
بیخود که رتبه این همه بالا نمی شود

آدم بدون فاطمه خوشبخت می شود؟!
احساس می کند شده اما نمی شود!

این زندگی که بی تو

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۱۳
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 محمد حسین رحیمیان

اشعار فاطمیه -( تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم ) * محمد حسین رحیمیان

۱۲۰۶
۱

اشعار فاطمیه -( تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم ) یک دست بر دیوار و دستی بر کمر داری
یک زخم کاری بر تنت از میخ در داری

در کوچه آن ظالم چه آورده سرت ای وای
حتی میان خانه هم چادر به سر داری

کمتر بگو عجل وفاتی مهربان من
تو خوب از تنهایی حیدر خبر داری

دیگر نمی گیرم بغل زانوی غم زهرا
از انتظار مرگ اگر تو دست برداری

خون گریه کن شاید کمی آرام تر گردی
بر سینه داغ محسن و داغ پدر داری

من مطمئنم کوه را از پا می اندازد
این درد پهلویی که تو شب تا سحر داری

در سجده هایت مرگ حیدر را تمنا کن
حالا که ای بانوی من عزم سفر داری

تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم
این زخم هایی که به روی بال و پر داری

می بینمت روز دهم در قتلگاهی که
تو وعده ای با زینب خون

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۱۹
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 علی اکبر لطیفیان

اشعار فاطمیه -( کاش میشد وسط یک کوچه، کاش میشد وسط یک بازار ) * علی اکبر لطیفیان

۲۱۰۰
۲

اشعار فاطمیه  -( کاش میشد وسط یک کوچه، کاش میشد وسط یک بازار ) نذر کردیم که در پشت سرش، کوچه کوچه سر ما را ببرند
اگر از کوچه ما این دفعه محمل دلبر ما را ببرند

مرغ باغ ملکوتیم ولی یک به یک کنج قفس میمیریم
قصد دارند تعلق هامان آبروی پر ما را ببرند

باید آنقدر بسوزیم و بمیریم تا وقت سحر محضر دوست
باد ها یا سر ما را ببرند یا که خاکستر ما را ببرند

حرف پشت سر دیوانه زدن مایه آبروی دیوانه است
پس از این خانه به آن خانه بگو حرف پشت سر ما را ببرند

مثل غارت زده ها زانو را وسط کوچه بغل میگیریم
گر که سرمایه ما را یعنی اشک چشم تر ما را ببرند

دوستی با فقرا از دل ها می برد دوستی دنیا را
میتوانند فقیرانت هم میل سیم و زر ما را ببرند

هر چه داریم در این خانه همه از دولت

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۲۴
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( گریه بر فاطمه کردیم و زِ جان سیر شدیم ) * حسن لطفی

۱۳۸۶
۱

اشعار فاطمیه -( گریه بر فاطمه کردیم و زِ جان سیر شدیم ) گوش کن نعره‌ی طوفانِ نجف یازهراست
گوش کن شُرشُرِ باران نجف یازهراست

فاطمه نَفسِ علی و نَفَسَش فاطمه است
جانِ زهراست علی جانِ نجف یازهراست

هرکه مشغولِ زیارت بشود می‌بیند
نقشِ آئینه‌یِ ایوانِ نجف یازهراست

از حرم می شنوم :فاطمه را بشناسید
همه‌ی روزی مهمانِ نجف یازهراست

‌مرقد فاطمه یا مضجعِ مولا اینجاست؟
بس که گفتند که درمانِ نجف یازهراست

دستِ زهراست، اگر سمت نجف می‌آیی
بخداوند که سلطانِ نجف یازهراست

گریه بر فاطمه کردیم و زِ جان سیر شدیم
ما چشیدیم ...فقط نانِ نجف یازهراست

گریه کردیم در این صحن و چه آرام شدیم
چاره‌یِ حال پریشان نجف یازهراست

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۲۸
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست ) * مهدی جهاندار

۱۳۸۰

اشعار فاطمیه -( زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست ) گفت نزدیکم و گفتند مگر نزدیک است
گفت و گفتند به پا خیزد اگر نزدیک است
برحذر باش دلا وسوسه گر نزدیک است

"صبر کن صبر که هنگام سفر نزدیک است
منتظر باش که دیدار پدر نزدیک است"

سنگ از آینه ها کینۀ دیرین دارد
کینه از آینه از روز نخستین دارد
که چرا آینه چشمان جهان بین دارد

"کینه و هیزم و آتش خبر از این دارد
کوچه لبریز هیاهوست؛ خطر نزدیک است"

ای فلک ای فلکِ بی خردِ ناگیرا
سپر انداز درین خانه و بی شمشیر آ
نشنیدی که خدا طهّرَهُم تطهیرا

"آه، آتش نکند شعله بگیری زیرا
مادرم فاطمه بسیار به در نزدیک است"

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
عشق داند که درین دایره سرگردانند
.دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوان

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۳۳
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( سینه ی ما هست پس زهرا نمی خواهد حرم ) * محمد سعید طالبی

۱۵۴۳

اشعار فاطمیه -( سینه ی ما هست پس زهرا نمی خواهد حرم ) آسمان ماتم گرفته ، غصه دار فاطمه است
...در عزای فاطمیه بی قرار فاطمه است

این دهه صاحب زمان صاحب عزای مادر است
صاحب این غصه ها خود سفره دار فاطمه است

بین مجلس ناله ی " ای وای مادر می رسد"
مجلس ما دست شخصی از تبار فاطمه است

مصطفی با بوسه بر او می رود سمت خدا
راه معراجی شدن در اختیار فاطمه است

هر که اینجا اشک خود را خرج هیئت می کند
روز وانفسا یقینا در کنار فاطمه است

تک تک گریه کنان را سمت کوثر می برد
دست گیری کردن از بی چاره ، کار فاطمه است

در مدینه چادرش را پرچم اسلام کرد
دادن درس بصیرت راهکار فاطمه است

در تمام عصر ها باید ولایت را شناخت
پس ولایی کردن ما شاهکار فاطمه است

سینه ی ما هست پس

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۳۴
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( دست بسته، سوی مسجد نرود مولایت ) *

۱۰۵۹

اشعار فاطمیه -( دست بسته، سوی مسجد نرود مولایت ) می نشینم وسط روضه ی روح افزایت
تا کمی یاد کنم از محن عظمایت

اولین آرزویم هست بمیرم زیر
پرچم مشکی یا فاطمة الزهرایت

می رود فکر بهشت از سر آن عاشق که
گریه ها کرده و دارد به سرش سودایت

تو همان دختر پیغمبر رحمت هستی
که به نفرین کسی وا نشده لب هایت

مهر تو فیض عظیمی است که روی منبر
سال ها کرد سفارش به همه بابایت

اهل یثرب همه دیدند که هر روز سه بار
بر علی نورفشانی بکند سیمایت

بارها دید علی حال تو را بین نماز
بارها دید ورم کرده سراسر پایت

حاضری جان بدهی زیر لگدها اما
دست بسته، سوی مسجد نرود مولایت

بعد تو، هم سخن چاه شود در دل شب
شوهر خسته دل غم زده و تنهایت

مهدی علی قاسمی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۳۵
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

اشعار فاطمیه -( فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست ) * مهدی رحیمی زمستان

۱۸۶۳
۳

اشعار فاطمیه -( فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست  ) آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست
گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست

حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر
آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست

مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم
با رسول الله، زهرا نسبتش معلوم نیست

در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش
رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست

بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده
مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست

فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم
طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست

روضه یعنی داستان مادری در اوج خود
چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست

گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی
حضرت فضه دلیل لکنتش معلوم نیست

ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۳۷
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

اشعار فاطمیه -( در پاسخ اینکه چه گذشته است به زهرا ) * مهدی رحیمی زمستان

۱۰۵۸

اشعار فاطمیه  -( در پاسخ اینکه چه گذشته است به زهرا ) بگذار نیاید به دهانِ در و دیوار
در پرده بماند جریانِ در و دیوار

تا اینکه نبیند پسرش٬میخ دری را
صد بار قسم داده به جانِ در و دیوار

شرمنده ولی آه چه مانده است از این یاس
بین لگد و میخ و تکانِ در و دیوار

در پاسخ اینکه چه گذشته است به زهرا
بند آمده یک عمر زبانِ در و دیوار

این بوی بهشت است که در کوچه می آید
از سینهٴ یک غنچه میانِ در و دیوار

باید بنویسد پس از این واقعه٬ تاریخ
غم های علی را به توانِ در و دیوار

شاعر : مهدی رحیمی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۴۵
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها ) *

۲۴۰۷
۱

اشعار فاطمیه -( میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها  ) جایی که اعتبار گدا فرق میکند
حتماً اصول جود و سخا فرق میکند

در خانه ی کرامت زهرای مرضیه
با آفتابْ نوعِ عطا فرق میکند

ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم
پس نحوه ی ارادت ما فرق میکند

حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد
بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند

وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا
یعنی که حکم و طرح قضا فرق میکند

وقتی که حال مادرمان روبراه نیست
شرح شراره های عزا فرق میکند

حال و هوای بیت علی درد و ماتم است
درد و عزای آل عبا فرق میکند

سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟
یا احترام فخر نسا فرق میکند

میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها
این شعله ها به کرببلا فرق میکند

داریوش جعفری

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۴۶
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

اشعار فاطمیه -( خون تراوش کرده و حک کرده با خطی درشت ) * مهدی رحیمی زمستان

۹۲۳

اشعار فاطمیه -( خون تراوش کرده و حک کرده با خطی درشت ) شانه بر دیوار محکم کرده و سر را به در
«وای» اگر دستی بکوبد کوبهٴ در را به در

مثل گل در دست طوفان تکه تکه بسته است
چادری از باغ میخک های پر پر را به در

شانهٴ دیوار از یک سو و باد از یک طرف
میخ کرده بال های این کبوتر را به در

در٬ دهانش از شگفتی باز مانده٬ گوییا
مو به مو گفته است پهلو حرف آخر را به در

خون تراوش کرده و حک کرده با خطی درشت
حرف های آتشین نام مادر را به در

باز خواهد شد پس از این از سر شرمندگی
هر زبانی تا بگوید نام حیدر را به در

شاعر : مهدی رحیمی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۴۷
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( به حسین نصف شبا کی آب میده ) * امیر علوی

۱۵۷۰

اشعار فاطمیه  -( به حسین نصف شبا کی آب میده  ) اون روزی که خونمونو در زدن
ریشه جونمو با تبر زدن
همه گفتن چقد عاشق همین
اخرش زندگیمو نظر زدن

بهارم خزون و دل مرده شده
گلای خونم چه پژمرده شده
نمیگه تو کوچه چی دیده آخه
حسنم بد جوری افسرده شده

در این خونه منو عذاب میده
سوال سینمو کی جواب میده
بعد تو بانوی زندگی من
به حسین نصف شبا کی آب میده

بیا فضه از غماش برام بگو
از شب اشک چشاش برام بگو
از همون روز که دیگه نخندید و
دست به دیوار شدناش برام بگو

به دل هیچ کسی آذر نزنید
با لگد خونه ای و در نزنید
نامسلمونا حیاتون کجا رفت
زن و تو خونه ی شوهر نزنید

شاعر : امیر علوی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۴۸
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( مثل مردم تو هم ...تو هم...باشد ) * حسن کردی

۷۴۴

اشعار فاطمیه -( مثل مردم تو هم ...تو هم...باشد ) علی غزوه های بدر و احد
بی سپر در کرانه ی جنگم
همدم روزهای تنهایی
خنده ای کن که سخت دلتنگم

تو مرا بهتر از خودم بانو
می شناسی و حرف در ان نیست
نفسم بی تو حبس خواهد شد
پس بگو حرف رفتنت از چیست

یار نه سال زندگانی من
مهربان یار قد کمان علی
نظرت را عوض کنی خوب است
فکر رفتن نباش جان علی

لحظه هایت چه سرخ می گذرد
از لباس تن تو معلوم است
طرز پهلو گرفتنت با من
گفت که رفتن تو معلوم است

فکر همسایه هستی اما من
فکر رنج قنوت های تو ام
تا به تو می رسم غریبانه
شاهدی بر سکوت های تو ام

این صدای نفس نفس زدنت
باز انکار میکنی بانو؟
فضه که هست خانم خانه
تو چرا کار میکنی بانو؟

چند وقتی شده که خون جگرم
و جمالت اگ

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۵۵
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( با صورت خوردی توو دیوار ) * حسن کردی

۹۵۶

اشعار فاطمیه  -( با صورت خوردی توو دیوار ) چی شد که بعد از اون کوچه
هنوز چشمات ورم داره
سه ماهه داره از پهلوت
فقط خونابه میباره

چقدر بی رحم بود اون اتیش
چه کرده با سر و رویت
چی شد بالا نمیادش
دیگه یک لحظه بازویت

چقدر نامرد بود اون مسمار
چرا لج کرد با پهلویت
تو رو تنها دید و افتاد
به جون دست و بازویت

تو افتادی ولی اول
با صورت خوردی توو دیوار
رد دستای پر خونت
هنوزم مونده روو دیوار

هجوم شعله ها بود و
دری که با لگد افتاد
شکسته شد گل از ساقه
جلو روش غنچه اش جون داد

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۵۷
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( هر چی ام به روم نیاری میدونم زخمت عمیقه ) * حسن کردی

۱۱۳۰

اشعار فاطمیه  -( هر چی ام به روم نیاری میدونم زخمت عمیقه ) پاشو تا مثل قدیما خونمون رونق بگیره
نکنه چشمای سرخت دیگه از مرتضی سیره

منو شرمنده نکن با پلکایی که نیمه بازه
چی میشه چشمای زخمیت با علی بازم بسازه

منو این روزای پرتب تو و قامتی مورب
منو میکشه بی بی جون درد تو اشکای زینب

ای گل شکسته قامت حوریه چه شد جمالت
جوونیت و پام گذاشتی می میرم از این خجالت

هر چی ام به روم نیاری میدونم زخمت عمیقه
قامتت اگه خمیده کار اون غلاف تیغه

تو که طاقت یه برگ گل و رو چهره نداشتی
برا من چرا خودت رو جلو شعله ها گذاشتی

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۵۷
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( غصه هایت را به دوشم ،داغ خود را بر دلم ) * هادی ملک پور

۱۲۰۰

اشعار فاطمیه -( غصه هایت را به دوشم ،داغ خود را بر دلم ) ابر من ، باران من، ای رود جاری می روی
داری از باغ من ای عطر بهاری می روی

چند ماهی می شود با من غریبی می کنی
تا که می بینی مرا گوشه کناری می روی

رو مگیر از من علی از تو خجالت می کشد
می کشی آخر مرا با شرمساری می روی

ذوالفقارم در غلاف و صبر تقدیر من است
گرچه می دانی برایم ذوالفقاری می روی

زخم داری بر جگر اما نرو ،‌ بارفتنت
می گذاری بر دلم یک زخم کاری، می روی

یاریم کن لرزه برزانوی من انداختی
یار خود را از چه تنها می گذاری ،می روی

پای به پای هر نفس داری تکلم می کنی
روزهای عمر خود را می شماری ، می روی

غصه هایت را به دوشم ،داغ خود را بر دلم
بچه هایت را به زینب می سپاری ، می روی

ای گل هجده بها

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۵۹
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( تو شیشه ی عمر منی و بار تو شیشه است ) *

۹۵۳

اشعار فاطمیه -( تو شیشه ی عمر منی و بار تو شیشه است ) در باز شد و شعله به گیسوی تو افتاد
تو روی زمین خوردی و در روی تو افتاد

تو شیشه ی عمر منی و بار تو شیشه است
بدجور دلم ریخت تَرک روی تو افتاد

پیداست که لاغر شده ای این دو سه ماهه
آنقدر که از دست النگوی تو افتاد

گفتی که کمی خوبی و مشغول به کاری
پس باز چرا فاطمه جاروی تو افتاد

میخواستی از چشم علی اشک بگیری
اما چقدر حیف که بازوی تو افتاد

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۸:۵۹
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد ) * حسن لطفی

۱۰۸۵

اشعار فاطمیه -( این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد ) این خانه را خراب مکن بر سرم مریز
غمگین ترین مریض ، علی را بهم مریز

این قدر وقتِ شانه پرت را تکان مده
پلکِ تو کافی است سرت را تکان مده

امشب چقدر حال و هوایت عوض شده
تقصیر سرفه است صدایت عوض شده

آئینه‌ی ترک ترک از سنگِ غم ، مریز
خانوم من عزیز علی را بهم مریز

دیدی چگونه زندگی‌ام را بهم زدند
دیدم تو را چگونه همه پشتِ‌هم زدند

قلبم کنارِ توست ولی تیر می‌کشد
این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد

باشد قبول چهره‌ی خود را نشان مده
گهواره خالی است عزیزم تکان مده

ای خون تازه اینهمه در هر قدم مریز
ای سرفه‌ی غلیظ علی را بهم مریز

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۹:۰۰
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( دیوار و گاهی شانه های مجتبایت ) * حسن کردی

۹۲۷

اشعار فاطمیه  -( دیوار و گاهی شانه های مجتبایت ) این روزها حال و هوایت فرق کرده
لحن غم انگیز صدایت فرق کرده

آخر نگاهت را چرا از من گرفتی
شاید نگاه من برایت فرق کرده

آنقدر بانو خسته ای از ماندن خود
که در حضور من دعایت فرق کرده؟

از محرم خود رو گرفتی تا نبینم
رنگ عقیق چشم هایت فرق کرده

دیوار و گاهی شانه های مجتبایت
در خانه و کوچه عصایت فرق کرده

در سن هجده سالگی باور ندارم
اینگونه این قد رسایت فرق کرده

از لرزش زانوی من یک شهر فهمید
حال و هوای مرتضایت فرق کرده

دیگر مدینه مثل سابق باخدا نیست
زهرای من حالا حکایت فرق کرده

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۹:۰۱
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( همینکه چشمِ تو بر دخترِ تو می‌اُفتد ) * حسن کردی

۹۷۸

اشعار فاطمیه -( همینکه چشمِ تو بر دخترِ تو می‌اُفتد  ) هنوز وقتِ نمازت پرِ تو می‌اُفتد
به رویِ شانه‌یِ زینب سَرِ تو می‌اُفتد

بگیر چهره ولی عاقبت که می‌دانم
نگاهِ من به دو پلکِ ترِ تو می‌اُفتد

حسین پا شُد و یک دفعه پیشِ تو اُفتاد
از آن به بعد ببین دخترِ تو می‌اُفتد

کَمر خمیده‌یِ این خانواده پا نَشَوی...
که باز ساقه‌یِ نیلوفرِ تو می‌اُفتد

بخواب سُرفه برایَت بَد است می‌شِکنی
تَرَک به هر طرفِ پیکرِ تو می‌اُفتد

تو خنده می‌کنی و شهر هم که می‌خندد
نگاه جمع که بر شوهرِ تو می‌اُفتد

حواسِ من به درِ خانه بود می‌گفتم
اگر که در شِکَنَد بر سرِ تو می‌اُفتد

شکسته شد در و از آن به بعد میبینم
هنوز خون رویِ بسترِ تو می‌اُفتد

نبود باورم اینکه مقابلم آنجا
که ر

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۹:۰۲
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( دیوار و در هر روز هنگام عبورم ) * حسن کردی

۱۳۲۹
۱

اشعار فاطمیه -( دیوار و در هر روز هنگام عبورم ) هرچند دیگر خسته ای از زندگانی
راهی اگر دارد بمان خیلی جوانی

حتی هنوزم با نگاه نیلی خود
غمهای عالم را ز دوشم می تکانی

خورشید چشمت را رها از چادرت کن
این روزها مثل کسوف ناگهانی

من با سکوتت انس میگیرم شما هم
با درد پهلو سعی کن پیشم بمانی

تسبیح هم می افتد از انگشتهایت
ای جان من اینقدر یعنی نیمه جانی؟

دیوار و در هر روز هنگام عبورم
گفتند از تو با زبان بی زبانی

از مجتبی پرسید زینب راز کوچه
او گفت خواهر بهتر است اینکه ندانی

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • ۱۸
  • مرداد
  • ۱۳۹۶
  • ساعت
  • ۰۹:۰۴
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد