شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس
 مهدی رحیمی زمستان

اشعار فاطمیه -( در پاسخ اینکه چه گذشته است به زهرا ) * مهدی رحیمی زمستان

957

اشعار فاطمیه  -( در پاسخ اینکه چه گذشته است به زهرا ) بگذار نیاید به دهانِ در و دیوار
در پرده بماند جریانِ در و دیوار

تا اینکه نبیند پسرش٬میخ دری را
صد بار قسم داده به جانِ در و دیوار

شرمنده ولی آه چه مانده است از این یاس
بین لگد و میخ و تکانِ در و دیوار

در پاسخ اینکه چه گذشته است به زهرا
بند آمده یک عمر زبانِ در و دیوار

این بوی بهشت است که در کوچه می آید
از سینهٴ یک غنچه میانِ در و دیوار

باید بنویسد پس از این واقعه٬ تاریخ
غم های علی را به توانِ در و دیوار

شاعر : مهدی رحیمی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:45
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم

اشعار فاطمیه -( میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها ) *

2300
1

اشعار فاطمیه -( میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها  ) جایی که اعتبار گدا فرق میکند
حتماً اصول جود و سخا فرق میکند

در خانه ی کرامت زهرای مرضیه
با آفتابْ نوعِ عطا فرق میکند

ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم
پس نحوه ی ارادت ما فرق میکند

حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد
بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند

وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا
یعنی که حکم و طرح قضا فرق میکند

وقتی که حال مادرمان روبراه نیست
شرح شراره های عزا فرق میکند

حال و هوای بیت علی درد و ماتم است
درد و عزای آل عبا فرق میکند

سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟
یا احترام فخر نسا فرق میکند

میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها
این شعله ها به کرببلا فرق میکند

داریوش جعفری

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:46
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مهدی رحیمی زمستان

اشعار فاطمیه -( خون تراوش کرده و حک کرده با خطی درشت ) * مهدی رحیمی زمستان

834

اشعار فاطمیه -( خون تراوش کرده و حک کرده با خطی درشت ) شانه بر دیوار محکم کرده و سر را به در
«وای» اگر دستی بکوبد کوبهٴ در را به در

مثل گل در دست طوفان تکه تکه بسته است
چادری از باغ میخک های پر پر را به در

شانهٴ دیوار از یک سو و باد از یک طرف
میخ کرده بال های این کبوتر را به در

در٬ دهانش از شگفتی باز مانده٬ گوییا
مو به مو گفته است پهلو حرف آخر را به در

خون تراوش کرده و حک کرده با خطی درشت
حرف های آتشین نام مادر را به در

باز خواهد شد پس از این از سر شرمندگی
هر زبانی تا بگوید نام حیدر را به در

شاعر : مهدی رحیمی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( به حسین نصف شبا کی آب میده ) * امیر علوی

1464

اشعار فاطمیه  -( به حسین نصف شبا کی آب میده  ) اون روزی که خونمونو در زدن
ریشه جونمو با تبر زدن
همه گفتن چقد عاشق همین
اخرش زندگیمو نظر زدن

بهارم خزون و دل مرده شده
گلای خونم چه پژمرده شده
نمیگه تو کوچه چی دیده آخه
حسنم بد جوری افسرده شده

در این خونه منو عذاب میده
سوال سینمو کی جواب میده
بعد تو بانوی زندگی من
به حسین نصف شبا کی آب میده

بیا فضه از غماش برام بگو
از شب اشک چشاش برام بگو
از همون روز که دیگه نخندید و
دست به دیوار شدناش برام بگو

به دل هیچ کسی آذر نزنید
با لگد خونه ای و در نزنید
نامسلمونا حیاتون کجا رفت
زن و تو خونه ی شوهر نزنید

شاعر : امیر علوی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:48
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( مثل مردم تو هم ...تو هم...باشد ) * حسن کردی

679

اشعار فاطمیه -( مثل مردم تو هم ...تو هم...باشد ) علی غزوه های بدر و احد
بی سپر در کرانه ی جنگم
همدم روزهای تنهایی
خنده ای کن که سخت دلتنگم

تو مرا بهتر از خودم بانو
می شناسی و حرف در ان نیست
نفسم بی تو حبس خواهد شد
پس بگو حرف رفتنت از چیست

یار نه سال زندگانی من
مهربان یار قد کمان علی
نظرت را عوض کنی خوب است
فکر رفتن نباش جان علی

لحظه هایت چه سرخ می گذرد
از لباس تن تو معلوم است
طرز پهلو گرفتنت با من
گفت که رفتن تو معلوم است

فکر همسایه هستی اما من
فکر رنج قنوت های تو ام
تا به تو می رسم غریبانه
شاهدی بر سکوت های تو ام

این صدای نفس نفس زدنت
باز انکار میکنی بانو؟
فضه که هست خانم خانه
تو چرا کار میکنی بانو؟

چند وقتی شده که خون جگرم
و جمالت اگ

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:55
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( با صورت خوردی توو دیوار ) * حسن کردی

840

اشعار فاطمیه  -( با صورت خوردی توو دیوار ) چی شد که بعد از اون کوچه
هنوز چشمات ورم داره
سه ماهه داره از پهلوت
فقط خونابه میباره

چقدر بی رحم بود اون اتیش
چه کرده با سر و رویت
چی شد بالا نمیادش
دیگه یک لحظه بازویت

چقدر نامرد بود اون مسمار
چرا لج کرد با پهلویت
تو رو تنها دید و افتاد
به جون دست و بازویت

تو افتادی ولی اول
با صورت خوردی توو دیوار
رد دستای پر خونت
هنوزم مونده روو دیوار

هجوم شعله ها بود و
دری که با لگد افتاد
شکسته شد گل از ساقه
جلو روش غنچه اش جون داد

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:57
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( هر چی ام به روم نیاری میدونم زخمت عمیقه ) * حسن کردی

1025

اشعار فاطمیه  -( هر چی ام به روم نیاری میدونم زخمت عمیقه ) پاشو تا مثل قدیما خونمون رونق بگیره
نکنه چشمای سرخت دیگه از مرتضی سیره

منو شرمنده نکن با پلکایی که نیمه بازه
چی میشه چشمای زخمیت با علی بازم بسازه

منو این روزای پرتب تو و قامتی مورب
منو میکشه بی بی جون درد تو اشکای زینب

ای گل شکسته قامت حوریه چه شد جمالت
جوونیت و پام گذاشتی می میرم از این خجالت

هر چی ام به روم نیاری میدونم زخمت عمیقه
قامتت اگه خمیده کار اون غلاف تیغه

تو که طاقت یه برگ گل و رو چهره نداشتی
برا من چرا خودت رو جلو شعله ها گذاشتی

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:57
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( غصه هایت را به دوشم ،داغ خود را بر دلم ) * هادی ملک پور

1098

اشعار فاطمیه -( غصه هایت را به دوشم ،داغ خود را بر دلم ) ابر من ، باران من، ای رود جاری می روی
داری از باغ من ای عطر بهاری می روی

چند ماهی می شود با من غریبی می کنی
تا که می بینی مرا گوشه کناری می روی

رو مگیر از من علی از تو خجالت می کشد
می کشی آخر مرا با شرمساری می روی

ذوالفقارم در غلاف و صبر تقدیر من است
گرچه می دانی برایم ذوالفقاری می روی

زخم داری بر جگر اما نرو ،‌ بارفتنت
می گذاری بر دلم یک زخم کاری، می روی

یاریم کن لرزه برزانوی من انداختی
یار خود را از چه تنها می گذاری ،می روی

پای به پای هر نفس داری تکلم می کنی
روزهای عمر خود را می شماری ، می روی

غصه هایت را به دوشم ،داغ خود را بر دلم
بچه هایت را به زینب می سپاری ، می روی

ای گل هجده بها

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:59
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( تو شیشه ی عمر منی و بار تو شیشه است ) *

867

اشعار فاطمیه -( تو شیشه ی عمر منی و بار تو شیشه است ) در باز شد و شعله به گیسوی تو افتاد
تو روی زمین خوردی و در روی تو افتاد

تو شیشه ی عمر منی و بار تو شیشه است
بدجور دلم ریخت تَرک روی تو افتاد

پیداست که لاغر شده ای این دو سه ماهه
آنقدر که از دست النگوی تو افتاد

گفتی که کمی خوبی و مشغول به کاری
پس باز چرا فاطمه جاروی تو افتاد

میخواستی از چشم علی اشک بگیری
اما چقدر حیف که بازوی تو افتاد

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 08:59
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد ) * حسن لطفی

982

اشعار فاطمیه -( این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد ) این خانه را خراب مکن بر سرم مریز
غمگین ترین مریض ، علی را بهم مریز

این قدر وقتِ شانه پرت را تکان مده
پلکِ تو کافی است سرت را تکان مده

امشب چقدر حال و هوایت عوض شده
تقصیر سرفه است صدایت عوض شده

آئینه‌ی ترک ترک از سنگِ غم ، مریز
خانوم من عزیز علی را بهم مریز

دیدی چگونه زندگی‌ام را بهم زدند
دیدم تو را چگونه همه پشتِ‌هم زدند

قلبم کنارِ توست ولی تیر می‌کشد
این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد

باشد قبول چهره‌ی خود را نشان مده
گهواره خالی است عزیزم تکان مده

ای خون تازه اینهمه در هر قدم مریز
ای سرفه‌ی غلیظ علی را بهم مریز

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:00
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( دیوار و گاهی شانه های مجتبایت ) * حسن کردی

830

اشعار فاطمیه  -( دیوار و گاهی شانه های مجتبایت ) این روزها حال و هوایت فرق کرده
لحن غم انگیز صدایت فرق کرده

آخر نگاهت را چرا از من گرفتی
شاید نگاه من برایت فرق کرده

آنقدر بانو خسته ای از ماندن خود
که در حضور من دعایت فرق کرده؟

از محرم خود رو گرفتی تا نبینم
رنگ عقیق چشم هایت فرق کرده

دیوار و گاهی شانه های مجتبایت
در خانه و کوچه عصایت فرق کرده

در سن هجده سالگی باور ندارم
اینگونه این قد رسایت فرق کرده

از لرزش زانوی من یک شهر فهمید
حال و هوای مرتضایت فرق کرده

دیگر مدینه مثل سابق باخدا نیست
زهرای من حالا حکایت فرق کرده

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:01
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( همینکه چشمِ تو بر دخترِ تو می‌اُفتد ) * حسن کردی

892

اشعار فاطمیه -( همینکه چشمِ تو بر دخترِ تو می‌اُفتد  ) هنوز وقتِ نمازت پرِ تو می‌اُفتد
به رویِ شانه‌یِ زینب سَرِ تو می‌اُفتد

بگیر چهره ولی عاقبت که می‌دانم
نگاهِ من به دو پلکِ ترِ تو می‌اُفتد

حسین پا شُد و یک دفعه پیشِ تو اُفتاد
از آن به بعد ببین دخترِ تو می‌اُفتد

کَمر خمیده‌یِ این خانواده پا نَشَوی...
که باز ساقه‌یِ نیلوفرِ تو می‌اُفتد

بخواب سُرفه برایَت بَد است می‌شِکنی
تَرَک به هر طرفِ پیکرِ تو می‌اُفتد

تو خنده می‌کنی و شهر هم که می‌خندد
نگاه جمع که بر شوهرِ تو می‌اُفتد

حواسِ من به درِ خانه بود می‌گفتم
اگر که در شِکَنَد بر سرِ تو می‌اُفتد

شکسته شد در و از آن به بعد میبینم
هنوز خون رویِ بسترِ تو می‌اُفتد

نبود باورم اینکه مقابلم آنجا
که ر

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:02
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( دیوار و در هر روز هنگام عبورم ) * حسن کردی

1218
1

اشعار فاطمیه -( دیوار و در هر روز هنگام عبورم ) هرچند دیگر خسته ای از زندگانی
راهی اگر دارد بمان خیلی جوانی

حتی هنوزم با نگاه نیلی خود
غمهای عالم را ز دوشم می تکانی

خورشید چشمت را رها از چادرت کن
این روزها مثل کسوف ناگهانی

من با سکوتت انس میگیرم شما هم
با درد پهلو سعی کن پیشم بمانی

تسبیح هم می افتد از انگشتهایت
ای جان من اینقدر یعنی نیمه جانی؟

دیوار و در هر روز هنگام عبورم
گفتند از تو با زبان بی زبانی

از مجتبی پرسید زینب راز کوچه
او گفت خواهر بهتر است اینکه ندانی

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:04
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه ) *

1027

اشعار فاطمیه -( که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه ) زمین گریه زمان گریه، تمام چشمها گریه
صدای مادرم میآید از سجاده با گریه

چرا عجل وفاتی از قنوتش میچکد اینبار
چرا پس با صدای قطعه قطعه، پس چرا گریه؟

چرا ایندفعه جای "جار ثم الدار"ِ دستانش
به روی چادرش میبارد از هر ربنا گریه؟

دل معصوم وقتی بشکند کون و مکان بغض است
که ماهی بین دریا و کبوتر در هوا گریه

صدایی از در و همسایه میآمد که یا حیدر
بگو که فاطمه یا شب شود یا روز را گریه

پدر یک بیت الاحزان از کبود دردهایش ساخت
و کار ما در آنجا روز و شب شد، یکصدا گریه

جلال او، جمال او، صفاتی از خدا دارد
و با هر قطره اشک مادرم دارد خدا گریه

میان کوچه این ایام بی انصافی محض است
که خنده سهم قنفذ باشد اما سه

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:06
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( بیشتر از پهلوی زخمیش ) * حسن کردی

1061
1

اشعار فاطمیه -( بیشتر از پهلوی زخمیش ) خیلی با زحمت و سختی
پلکاش و رو هم میزاره
روزی چند بار رو لباساش
داره خونابه میباره

کار خونه ی علی رو
نشسته به جا میاره
واسه ی موهای زینب
رمق شونه نداره

زیر پلکای پر اشکش
رد کوچه ها نشسته
بیشتر از پهلوی زخمیش
دل فاطمه شکسته

زخم پهلو نمی زاره
جا به جا بشه تو بستر
ورم سیاه بازو
بریده امون مادر

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:08
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 وحید محمدی

اشعار فاطمیه -( یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی ) * وحید محمدی

1186

اشعار فاطمیه -( یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی ) سخت است پیش چشم تو مادر بیفتد
مادر بیفتد ، سوره ی کوثر بیفتد

لنگ است کار خانه وقتی که نود روز
خانومِ خانه گوشه ی بستر بیفتد

از هُرم آتش هم اگر پلکی بسوزد
سخت است اشک از چشم های تر بیفتد

شیر خدا باشی و بند غم به دستت
شرمنده خواهی شد اگر همسر بیفتد

اصلا تصوّر کن خودت را جایِ مولا
پیشّ نگاهت یاسِ پیغمبر بیفتد

یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی
روی زمین افتاده باشی، ... دَر بیفتد

پائین گرفته صورتش را که مبادا
چشمش به چشمانِ تَرِ حیدر بیفتد

دختر به مادر می رود، پس این طبیعی است
یک روز هم در کوچه ای دختر بیفتد

شاعر : وحید محمدی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 علیرضا خاکساری

اشعار فاطمیه -( آب شدم همه تنم ریخته به هم ) * علیرضا خاکساری

1437

اشعار فاطمیه  -( آب شدم همه تنم ریخته به هم  ) دوباره یاد قدیما میکنم
خونه رو برات مهیا میکنم
وقتی از راه میرسی غصه نخور
من خودم درو به روت وا میکنم

با خوشی تو خوشم گریه نکن
آقا منت میکشم گریه کن
جون زینب سرتو بالا بگیر
الهی فدات بشم گریه نکن

خدا بهتر از تو واسه من نداشت
تو دلم بذره محبتت رو کاشت
شب خواستگاری رو که یادته
دستمو بابام تو دست تو گذاشت

به سرم هوای تو پسرعمو
جوونیم فدای تو پسرعمو
دل به دل راه داره جونم مگه نه؟
میمیرم برای تو پسرعمو

آب شدم همه تنم ریخته به هم
تا گلای پیرهنم ریخته به هم
سرم افتاده به روی شونه ام
مهره های گردنم ریخته به هم

دیگه از مدینه دلسردم علی
غصه دارم و پر از دردم علی
یادته گوشواره ی عروسی مو ؟
یکی شو تو

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:11
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( برداشت از بالش كمي سر را به اصرار ) *

1012

اشعار فاطمیه -( برداشت از بالش كمي سر را به اصرار ) دستم گرفتم باز دفتر را به اصرار
ديدم غم شعري مصور را به اصرار

صديقه سردردش امانش را بريده
برداشت از بالش كمي سر را به اصرار

شكر خدا انگار حالش بود بهتر
او جمع كرد از خانه بستر را به اصرار

فضه تقاضا كرد بنشين،من كه هستم
برخواست از جا روز آخر را به اصرار

نگذاشت روز آخري در خانه باشد
راهي مسجد كرد حيدر را به اصرار

دستاس را چرخاند و گندم آسيا كرد
بوسيد زينب دست مادر را به اصرار

دست اش كمي از كار افتاده ولي باز
شانه زد او گيسوي دختر را به اصرار

ميكرد زير لب دعا؛عجل وفاتي
بستم ميان گريه دفتر را به اصرار

محسن صرامی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:15
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم ) * حسن لطفی

931

اشعار فاطمیه -( مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم ) زودتر کاش بمیرم زِ غم اما چه کنم
مانده‌ام با تنِ تو با چه کنم با چه کنم

خواستم تا که نَگِریَم به کنارِ بابا
خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم

گریه سخت است به مَردِ تو ولی می‌گِرید
زیر لب زمزمه‌اش این شده زهرا چه کنم

از سرِ شب که زدی شانه به مویم به لبت...
خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم

بسکه خون می‌چکد از پیرهنِ تازه‌ی تو
بارها گفته‌ام ای وای که بابا چه کنم

دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش
مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم

در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود
می شنیدم نَفَست را که خدایا چه کنم

من به دنبالِ تو و فکرِ همه کُشتنِ تو
کَس نمی‌گفت که در زیرِ قدمها چه کنم

پل

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:16
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 رضا باقریان

اشعار فاطمیه -( دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد ) * رضا باقریان

890
2

اشعار فاطمیه  -( دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد ) کمر فاطمه جز غربت تو خم نشود
تن مجروح، که با اشک تو مرهم نشود
حاضرم دست من از ساقه ترک بردارد
ولی از چشم تو حتی مژه ای کم نشود

به غرور تو لگد خورد، و یا همسر تو؟
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

خودم از بی کسیِ تو به خدا باخبرم
گرچه خاکسترم، اما ز غمت شعله ورم
نیزه هم باشد اگر، سینه سپر خواهم کرد
امتحان دادم و، دیدی که برایت سپرم

نفسی باشد اگر، باز شوم یاور تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

خواستم دست تو بسته نشود، اما شد
دل زار تو شکسته نشود، اما شد
خواستم پا شوم از زیر فشار در که...
تار و پود تو گسسته نشود، اما شد

می دود پشت سرت با قدِ خم دلبر تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

من گرفتار تو

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:18
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( می ایستد وقتی که روی پا به زحمت ) *

767

اشعار فاطمیه  -( می ایستد وقتی که روی پا به زحمت ) آورده دستی را کمی بالا به زحمت
دستی گرفته زیر دستی را به زحمت

دست دعای دختری هم رفته بالا
بلکه نیوفتد مادرش زهرا به زحمت

سخت است درد بازویش را از عزبزش
پنهان کند صدیقه ی کبری به زحمت

زینب نکن اینگونه گیسو را پریشان
مویت مرتب میشود حالا به زحمت

برخواسته از جای خود قطعاً به سختی
خوابیده در بستر اگر شبها به زحمت

خون جگر از زخم پهلویش پیداست
می ایستد وقتی که روی پا به زحمت

از تاول پایش مشخص میشود که
یا با مَشقَّت راه رفته یا به زحمت

پیراهنش هم زار خواهد زد برایش
آن شب که غسلش میدهد مولا به زحمت

مظلوم عالم بیش از الان خواهد افتاد
با رفتن انسیة الحورا به زحمت

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 04:36
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( گریه هایش بخدا درد سری بود فقط ) *

922

اشعار فاطمیه -( گریه هایش بخدا درد سری بود فقط ) مادر از خواب پرید و کمرش درد گرفت
مرغ پر بسته ی ما ، بال و پرش درد گرفت

سرفه ها خشک و گلوگیر ، خدا رحم کند
گفت زینب ، که دوباره جگرش درد گرفت

چشم را بست که قدری سرش آرام شود
یاد آن روز که افتاد ، سرش درد گرفت

خواست برخیزد از این بستر خونی اما
جای هر بوسه ی گرم پدرش درد گرفت

گریه هایش بخدا درد سری بود فقط
باز از گریه دو تا پلک ترش درد گرفت

بعد هفتاد و دو شب پهلوی او خونین بود
میخ آتش زده ی " در " اثرش درد گرفت

دست بر شانه ی من خانه تکانی میکرد
خم شد و داد کشیدم : کمرش درد گرفت

پوریا باقری

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 04:39
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

واحد سنگین فاطمیه -( دلش به سمت خیمه هاست ) *

2598
5

واحد سنگین فاطمیه -( دلش به سمت خیمه هاست ) میباره چشم آسمون امشب
چه سوت و کوره خونمون امشب...
شام غریبونه مادره یا
شب عزای بابامونه امشب

دیگه نمیاد صدای زاری ش...
تموم شده کار خاک سپاری ش...
چادر خاکی...بستر خونی
چه جور بسازیم با یادگاری ش

میاد هنوز تو خونمون
عطر نجیب پیرهنش
چند ساعت پیش بود اونو
به روی شونه بردنش

بابام داره دغ میکنه
از بعد غسل مادرم
آخه خبر داره شده از
کبودیای رو تنش

تا که رسیدیم به خونه بازم
همه گرفتیم آستین به دندون
نکنه یک وقت از دفن مادر
بشن خبردار همسایه هامون

وای وای چه شب تار و سردیه
وای وای بی مادری بد دردیه
************
سایه ی غم روی سر خونه س
شب عزای مادر خونه س
نگاه ما به نگاه باباس
نگاه بابا به در خون

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 04:42
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( دیدی چگونه خانه‌ی من هم خراب شد ) * حسن لطفی

933

 اشعار فاطمیه -( دیدی چگونه خانه‌ی من هم خراب شد ) اَسماء بریز آب که قلبم مذاب شد
این مرد از خجالتِ این چهره آب شد
اسماء بریز آب که آتش گرفته‌ام
دیدی چگونه خانه‌ی من هم خراب شد

من چند بار شُسته‌ام و هَم نیامده
خونت هنوز می‌چکد از زخمِ تازه‌ات
این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخِ توست
ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه‌ات

دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان
با گریه آستین سرِ دندان گرفته‌اند
حالا كه وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است
از من نشانِ خانه‌یِ سلمان گرفته‌اند

حالا عزایِ کندن قبرت گرفته‌ام
حالا برای بردنِ تابوت مانده‌ام
این جایِ تیغ کیست که بر بازویِ تو است
این نقشِ دستِ کیست که مبهوت مانده‌ام

آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت
لبخندها به دیدنِ یارِ

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:24
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 عبدالله باقری

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( هرچی که بود گذشت، میخندیدیم،چه سود!گذشت ) * عبدالله باقری

949

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( هرچی که بود گذشت، میخندیدیم،چه سود!گذشت ) برو مسافرم، پرستوی مهاجرم
کنار تربتت، سحرا دیگه زائرم 2

برو جوون من، جوونِ قد کمون من
باشه برو خانم، هم دل و هم زبون من 2

برو ولی بدون که دیگه بی طرفدارم برو ولی بدون تمومه بعد تو کارم

برو ولی بدون تا عمر دارم عزادارم
زهرا خداحافظ، یا فاطمه خداحافظ 3
**
هرچی که بود گذشت، میخندیدیم،چه سود!گذشت
نُه سال کنار تو، ای وای دیدی چه زود گذشت 2

آزرده خاطری، انگار بُریدی این سِری
چه جور بگم بمون،حالا که دوست داری بری 2

محسن برای تو، غسل بدن برای من محسن برای تو، بُغض حسن برای من

محسن برای تو، این بی کفن برای من
زهرا خداحافظ، یا فاطمه خداحافظ 3

شاعر : عبدالله باقری

دانلود سبک

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:26
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( پس برد علی دفن کند پیکر خود را ) *

765

روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( پس برد علی دفن کند پیکر خود را ) برخواست دگر جمع کند بستر خود را
میخواست که خوشحال کند همسر خود را

امروز خودش پای تنور آمد و نان پخت
تا سیر کند فاطمه نان آور خود را

این معجر خاکی دگر اندازه ی او نیست
داده است به آتش کمی از معجر خود را

رفتن پسرها وسط کوچه نشستن
سخت است ببینن غم مادر خود را

حالا که نشد باز کند پوشیه اش را
ای کاش کمی ناز کند دختر خود را

چون محرم راز علی و همدم او بود
در سینه نگه داشت دَم آخر خود را

روح علی و فاطمه در پیکر هم بود
پس برد علی دفن کند پیکر خود را

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:28
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( چه جفاها که نکردند ، امان از کوچه ) *

891
1

روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( چه جفاها که نکردند ، امان از کوچه  ) رد خونست که بر پیکر این در مانده
مثل زخمی که روی بال کبوتر مانده
لرز سختیست که بر زانوی حیدر مانده
گرد و خاکست که بر چادر مادر مانده

غم عالم به سرم ریخت ،امان از کوچه
همه ی بال و پرم ریخت ، امان از کوچه

آنقدر سوخته که چادرش از سر افتاد
دست بر شانه ی من بود که مادر افتاد
بضعه افتاد ، همه جان پیمبر افتاد
دردسر بود که در خانه ى ما شر افتاد

گره افتاده به این کار،امان از کوچه
خم شده حیدر کرار ، امان از کوچه

مانده خاکستر در ، روی پر و بال اما
مانده در گوش من آن شورش و جنجال اما
یاد آن قد خم و آن تن بی حال اما
چادری که شده در معرکه پا مال اما

بدتر این بود نه با پا ، که با سر افتاد
تا به روی کمر

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:30
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 قاسم صرافان

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون ) * قاسم صرافان

1154
1

روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون ) خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه

جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه

در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من این بار به این در برسه

کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه

سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه

سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه می‌دم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه

خوب می‌شد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه

همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه

میدونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از ی

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:31
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم ) * حسن لطفی

767

اشعار فاطمیه  -( دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم ) شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد

غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد

جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم
که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد

کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد

نشد حائِل کند دستش گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد

به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد

سیاهی رفت چشمانش سیاهی رفت چشمانم
وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد

میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:33
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد ) * حسن لطفی

708

اشعار فاطمیه  -( ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد ) بر شانه می‌آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد

پروانه بود و دورِ مادر چرخ می‌زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد

تا دید می‌آید حرامی سویشان گفت
ای کاش راهِ نانجیب این سو نیافتد

خیلی حواسِ مجتبیٰ جمع است اینجا
زخمی دگر این دفعه بر بازو نیافتد

وقتی که زد سیلی تقلا کرد طفلی
یعنی اگر اُفتاد هم با رو نیافتد

پهلویِ او تازه شکسته بود اُفتاد
اما نشد بر خاک از پهلو نیافتد

ای کاش دیوارِ گذر احساس هم داشت
ای کاش جایِ سنگ بر اَبرو نیافتد

یکروز در گودال هم می‌گفت مادر
زینب بیا از رویِ زین با رو نیافتد

قاتل رسید و مادرش فریاد می‌کرد
ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد

ای کاش آبی رویِ این ل

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:34
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد