شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)

مرتب سازی براساس
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( بیشتر از پهلوی زخمیش ) * حسن کردی

1150
1

اشعار فاطمیه -( بیشتر از پهلوی زخمیش ) خیلی با زحمت و سختی
پلکاش و رو هم میزاره
روزی چند بار رو لباساش
داره خونابه میباره

کار خونه ی علی رو
نشسته به جا میاره
واسه ی موهای زینب
رمق شونه نداره

زیر پلکای پر اشکش
رد کوچه ها نشسته
بیشتر از پهلوی زخمیش
دل فاطمه شکسته

زخم پهلو نمی زاره
جا به جا بشه تو بستر
ورم سیاه بازو
بریده امون مادر

شاعر : حسن کردی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:08
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
فروشگاه پرچم
 وحید محمدی

اشعار فاطمیه -( یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی ) * وحید محمدی

1302
1

اشعار فاطمیه -( یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی ) سخت است پیش چشم تو مادر بیفتد
مادر بیفتد ، سوره ی کوثر بیفتد

لنگ است کار خانه وقتی که نود روز
خانومِ خانه گوشه ی بستر بیفتد

از هُرم آتش هم اگر پلکی بسوزد
سخت است اشک از چشم های تر بیفتد

شیر خدا باشی و بند غم به دستت
شرمنده خواهی شد اگر همسر بیفتد

اصلا تصوّر کن خودت را جایِ مولا
پیشّ نگاهت یاسِ پیغمبر بیفتد

یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی
روی زمین افتاده باشی، ... دَر بیفتد

پائین گرفته صورتش را که مبادا
چشمش به چشمانِ تَرِ حیدر بیفتد

دختر به مادر می رود، پس این طبیعی است
یک روز هم در کوچه ای دختر بیفتد

شاعر : وحید محمدی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 علیرضا خاکساری

اشعار فاطمیه -( آب شدم همه تنم ریخته به هم ) * علیرضا خاکساری

1526

اشعار فاطمیه  -( آب شدم همه تنم ریخته به هم  ) دوباره یاد قدیما میکنم
خونه رو برات مهیا میکنم
وقتی از راه میرسی غصه نخور
من خودم درو به روت وا میکنم

با خوشی تو خوشم گریه نکن
آقا منت میکشم گریه کن
جون زینب سرتو بالا بگیر
الهی فدات بشم گریه نکن

خدا بهتر از تو واسه من نداشت
تو دلم بذره محبتت رو کاشت
شب خواستگاری رو که یادته
دستمو بابام تو دست تو گذاشت

به سرم هوای تو پسرعمو
جوونیم فدای تو پسرعمو
دل به دل راه داره جونم مگه نه؟
میمیرم برای تو پسرعمو

آب شدم همه تنم ریخته به هم
تا گلای پیرهنم ریخته به هم
سرم افتاده به روی شونه ام
مهره های گردنم ریخته به هم

دیگه از مدینه دلسردم علی
غصه دارم و پر از دردم علی
یادته گوشواره ی عروسی مو ؟
یکی شو تو

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:11
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( برداشت از بالش كمي سر را به اصرار ) *

1116

اشعار فاطمیه -( برداشت از بالش كمي سر را به اصرار ) دستم گرفتم باز دفتر را به اصرار
ديدم غم شعري مصور را به اصرار

صديقه سردردش امانش را بريده
برداشت از بالش كمي سر را به اصرار

شكر خدا انگار حالش بود بهتر
او جمع كرد از خانه بستر را به اصرار

فضه تقاضا كرد بنشين،من كه هستم
برخواست از جا روز آخر را به اصرار

نگذاشت روز آخري در خانه باشد
راهي مسجد كرد حيدر را به اصرار

دستاس را چرخاند و گندم آسيا كرد
بوسيد زينب دست مادر را به اصرار

دست اش كمي از كار افتاده ولي باز
شانه زد او گيسوي دختر را به اصرار

ميكرد زير لب دعا؛عجل وفاتي
بستم ميان گريه دفتر را به اصرار

محسن صرامی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:15
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم ) * حسن لطفی

1042

اشعار فاطمیه -( مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم ) زودتر کاش بمیرم زِ غم اما چه کنم
مانده‌ام با تنِ تو با چه کنم با چه کنم

خواستم تا که نَگِریَم به کنارِ بابا
خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم

گریه سخت است به مَردِ تو ولی می‌گِرید
زیر لب زمزمه‌اش این شده زهرا چه کنم

از سرِ شب که زدی شانه به مویم به لبت...
خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم

بسکه خون می‌چکد از پیرهنِ تازه‌ی تو
بارها گفته‌ام ای وای که بابا چه کنم

دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش
مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم

در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود
می شنیدم نَفَست را که خدایا چه کنم

من به دنبالِ تو و فکرِ همه کُشتنِ تو
کَس نمی‌گفت که در زیرِ قدمها چه کنم

پل

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:16
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 رضا باقریان

اشعار فاطمیه -( دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد ) * رضا باقریان

974
2

اشعار فاطمیه  -( دست من نیست اگر چشم ترم می سوزد ) کمر فاطمه جز غربت تو خم نشود
تن مجروح، که با اشک تو مرهم نشود
حاضرم دست من از ساقه ترک بردارد
ولی از چشم تو حتی مژه ای کم نشود

به غرور تو لگد خورد، و یا همسر تو؟
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

خودم از بی کسیِ تو به خدا باخبرم
گرچه خاکسترم، اما ز غمت شعله ورم
نیزه هم باشد اگر، سینه سپر خواهم کرد
امتحان دادم و، دیدی که برایت سپرم

نفسی باشد اگر، باز شوم یاور تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

خواستم دست تو بسته نشود، اما شد
دل زار تو شکسته نشود، اما شد
خواستم پا شوم از زیر فشار در که...
تار و پود تو گسسته نشود، اما شد

می دود پشت سرت با قدِ خم دلبر تو
ترکِ پهلوی زهرا به فدای سر تو

من گرفتار تو

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 09:18
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( می ایستد وقتی که روی پا به زحمت ) *

851

اشعار فاطمیه  -( می ایستد وقتی که روی پا به زحمت ) آورده دستی را کمی بالا به زحمت
دستی گرفته زیر دستی را به زحمت

دست دعای دختری هم رفته بالا
بلکه نیوفتد مادرش زهرا به زحمت

سخت است درد بازویش را از عزبزش
پنهان کند صدیقه ی کبری به زحمت

زینب نکن اینگونه گیسو را پریشان
مویت مرتب میشود حالا به زحمت

برخواسته از جای خود قطعاً به سختی
خوابیده در بستر اگر شبها به زحمت

خون جگر از زخم پهلویش پیداست
می ایستد وقتی که روی پا به زحمت

از تاول پایش مشخص میشود که
یا با مَشقَّت راه رفته یا به زحمت

پیراهنش هم زار خواهد زد برایش
آن شب که غسلش میدهد مولا به زحمت

مظلوم عالم بیش از الان خواهد افتاد
با رفتن انسیة الحورا به زحمت

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 04:36
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( گریه هایش بخدا درد سری بود فقط ) *

1433

اشعار فاطمیه -( گریه هایش بخدا درد سری بود فقط ) مادر از خواب پرید و کمرش درد گرفت
مرغ پر بسته ی ما ، بال و پرش درد گرفت

سرفه ها خشک و گلوگیر ، خدا رحم کند
گفت زینب ، که دوباره جگرش درد گرفت

چشم را بست که قدری سرش آرام شود
یاد آن روز که افتاد ، سرش درد گرفت

خواست برخیزد از این بستر خونی اما
جای هر بوسه ی گرم پدرش درد گرفت

گریه هایش بخدا درد سری بود فقط
باز از گریه دو تا پلک ترش درد گرفت

بعد هفتاد و دو شب پهلوی او خونین بود
میخ آتش زده ی " در " اثرش درد گرفت

دست بر شانه ی من خانه تکانی میکرد
خم شد و داد کشیدم : کمرش درد گرفت

پوریا باقری

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 04:39
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

واحد سنگین فاطمیه -( دلش به سمت خیمه هاست ) *

2759
4

واحد سنگین فاطمیه -( دلش به سمت خیمه هاست ) میباره چشم آسمون امشب
چه سوت و کوره خونمون امشب...
شام غریبونه مادره یا
شب عزای بابامونه امشب

دیگه نمیاد صدای زاری ش...
تموم شده کار خاک سپاری ش...
چادر خاکی...بستر خونی
چه جور بسازیم با یادگاری ش

میاد هنوز تو خونمون
عطر نجیب پیرهنش
چند ساعت پیش بود اونو
به روی شونه بردنش

بابام داره دغ میکنه
از بعد غسل مادرم
آخه خبر داره شده از
کبودیای رو تنش

تا که رسیدیم به خونه بازم
همه گرفتیم آستین به دندون
نکنه یک وقت از دفن مادر
بشن خبردار همسایه هامون

وای وای چه شب تار و سردیه
وای وای بی مادری بد دردیه
************
سایه ی غم روی سر خونه س
شب عزای مادر خونه س
نگاه ما به نگاه باباس
نگاه بابا به در خون

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 04:42
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( دیدی چگونه خانه‌ی من هم خراب شد ) * حسن لطفی

1026

 اشعار فاطمیه -( دیدی چگونه خانه‌ی من هم خراب شد ) اَسماء بریز آب که قلبم مذاب شد
این مرد از خجالتِ این چهره آب شد
اسماء بریز آب که آتش گرفته‌ام
دیدی چگونه خانه‌ی من هم خراب شد

من چند بار شُسته‌ام و هَم نیامده
خونت هنوز می‌چکد از زخمِ تازه‌ات
این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخِ توست
ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه‌ات

دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان
با گریه آستین سرِ دندان گرفته‌اند
حالا كه وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است
از من نشانِ خانه‌یِ سلمان گرفته‌اند

حالا عزایِ کندن قبرت گرفته‌ام
حالا برای بردنِ تابوت مانده‌ام
این جایِ تیغ کیست که بر بازویِ تو است
این نقشِ دستِ کیست که مبهوت مانده‌ام

آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت
لبخندها به دیدنِ یارِ

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:24
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 عبدالله باقری

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( هرچی که بود گذشت، میخندیدیم،چه سود!گذشت ) * عبدالله باقری

1048

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( هرچی که بود گذشت، میخندیدیم،چه سود!گذشت ) برو مسافرم، پرستوی مهاجرم
کنار تربتت، سحرا دیگه زائرم 2

برو جوون من، جوونِ قد کمون من
باشه برو خانم، هم دل و هم زبون من 2

برو ولی بدون که دیگه بی طرفدارم برو ولی بدون تمومه بعد تو کارم

برو ولی بدون تا عمر دارم عزادارم
زهرا خداحافظ، یا فاطمه خداحافظ 3
**
هرچی که بود گذشت، میخندیدیم،چه سود!گذشت
نُه سال کنار تو، ای وای دیدی چه زود گذشت 2

آزرده خاطری، انگار بُریدی این سِری
چه جور بگم بمون،حالا که دوست داری بری 2

محسن برای تو، غسل بدن برای من محسن برای تو، بُغض حسن برای من

محسن برای تو، این بی کفن برای من
زهرا خداحافظ، یا فاطمه خداحافظ 3

شاعر : عبدالله باقری

دانلود سبک

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:26
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( پس برد علی دفن کند پیکر خود را ) *

842

روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( پس برد علی دفن کند پیکر خود را ) برخواست دگر جمع کند بستر خود را
میخواست که خوشحال کند همسر خود را

امروز خودش پای تنور آمد و نان پخت
تا سیر کند فاطمه نان آور خود را

این معجر خاکی دگر اندازه ی او نیست
داده است به آتش کمی از معجر خود را

رفتن پسرها وسط کوچه نشستن
سخت است ببینن غم مادر خود را

حالا که نشد باز کند پوشیه اش را
ای کاش کمی ناز کند دختر خود را

چون محرم راز علی و همدم او بود
در سینه نگه داشت دَم آخر خود را

روح علی و فاطمه در پیکر هم بود
پس برد علی دفن کند پیکر خود را

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:28
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( چه جفاها که نکردند ، امان از کوچه ) *

958
1

روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( چه جفاها که نکردند ، امان از کوچه  ) رد خونست که بر پیکر این در مانده
مثل زخمی که روی بال کبوتر مانده
لرز سختیست که بر زانوی حیدر مانده
گرد و خاکست که بر چادر مادر مانده

غم عالم به سرم ریخت ،امان از کوچه
همه ی بال و پرم ریخت ، امان از کوچه

آنقدر سوخته که چادرش از سر افتاد
دست بر شانه ی من بود که مادر افتاد
بضعه افتاد ، همه جان پیمبر افتاد
دردسر بود که در خانه ى ما شر افتاد

گره افتاده به این کار،امان از کوچه
خم شده حیدر کرار ، امان از کوچه

مانده خاکستر در ، روی پر و بال اما
مانده در گوش من آن شورش و جنجال اما
یاد آن قد خم و آن تن بی حال اما
چادری که شده در معرکه پا مال اما

بدتر این بود نه با پا ، که با سر افتاد
تا به روی کمر

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:30
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 قاسم صرافان

روز شهادت حضرت زهرا(س) -( کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون ) * قاسم صرافان

1246
1

روز شهادت حضرت زهرا(س)  -( کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون ) خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه

جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه

در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من این بار به این در برسه

کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه

سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه

سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه می‌دم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه

خوب می‌شد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه

همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه

میدونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از ی

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:31
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم ) * حسن لطفی

892

اشعار فاطمیه  -( دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم ) شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد

غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد

جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم
که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد

کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد

نشد حائِل کند دستش گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد

به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد

سیاهی رفت چشمانش سیاهی رفت چشمانم
وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد

میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:33
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد ) * حسن لطفی

791

اشعار فاطمیه  -( ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد ) بر شانه می‌آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد

پروانه بود و دورِ مادر چرخ می‌زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد

تا دید می‌آید حرامی سویشان گفت
ای کاش راهِ نانجیب این سو نیافتد

خیلی حواسِ مجتبیٰ جمع است اینجا
زخمی دگر این دفعه بر بازو نیافتد

وقتی که زد سیلی تقلا کرد طفلی
یعنی اگر اُفتاد هم با رو نیافتد

پهلویِ او تازه شکسته بود اُفتاد
اما نشد بر خاک از پهلو نیافتد

ای کاش دیوارِ گذر احساس هم داشت
ای کاش جایِ سنگ بر اَبرو نیافتد

یکروز در گودال هم می‌گفت مادر
زینب بیا از رویِ زین با رو نیافتد

قاتل رسید و مادرش فریاد می‌کرد
ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد

ای کاش آبی رویِ این ل

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:34
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( گوش خونین و گوشواره نداشت ) * حسن لطفی

1654

اشعار فاطمیه  -( گوش خونین و گوشواره نداشت ) ای برادر چه می‌کنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفته‌ای چندی
لبِ خود می گزی نمی‌جوشی

یک طرف حال و روزِ غمگینت
یک طرف ناله‌هایِ مادرمان
مانده‌ام با حسین در این بِین
که چه خاکی کنیم بر سرمان

درد و دل کن دوباره و دریاب
خواهری را که جان به لب کردی
بَسکه در بینِ خواب لرزیدی
بَسکه در بینِ خواب تب کردی

مشت خود می فشاری و در اشک
چهره‌ای نا امید می بینم
چه شده در میانِ گیسویت
چند تاری سپید می بینم

دست بردار از دلم خواهر
که پُر از شعله و شراره شده
بعد داغی که آتشم زده است
دل نمانده که پاره پاره شده

روضه‌ام روضه‌هایِ یک کوچه است
کوچه‌ای سرد و کوچه‌ای تاریک
کوچه‌ای سنگی و غبار آلود
کوچه

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:35
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما ) * محمد بنواری

1040

اشعار فاطمیه  -( قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما ) مردک پست که عمری نمک حیدر خورد

نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد

ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف

دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد

هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم

نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد

آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم

مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد

سیلی محکم او چشم مرا تار نمود

مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد

حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد

باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد

قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما

وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:37
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( ریشه ی دین سوخته ، افتاده ساقه بر زمین ) * محمد سعید طالبی

1441

اشعار فاطمیه -( ریشه ی دین سوخته ، افتاده ساقه بر زمین ) ریختند و وحشیانه با لگد در را زدند
عده ای هم جای در... پهلوی مادر را زدند

عده ای هیزم به دست و عده ای هم با قلاف
بی هوا آتش به پا کردند وهی... در را زدند

لشکر حیدر جلوی لشکری صف می کشد
این اراذل بی ترحم رکن لشکر را زدند

بوی سیب فاطمه از بوسه های مصطفی است
گرگ ها از ریشه این سیب معطر را زدند

فاطمه گوهر ..ولی دیگر صدف در کار نیست
باز کردند آن صدف را ...وای گوهر را زدند

ریشه ی دین سوخته ، افتاده ساقه بر زمین
آمدند و غنچه ای که گشته پرپر را زدند

قنفذ و مثمار باهم کارشان را کرده اند
از جهات مختلف این یاس حیدر را زدند

شاعر : محمد سعید طالبی

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:38
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( بال هايش شعله ور گرديد و پر پر مي شكست ) * حسن کردی

1004

اشعار فاطمیه -( بال هايش شعله ور گرديد و پر پر مي شكست ) قلب دنيا سنگ شد وقتي كه آن در مي شكست
بايد از شرمندگي آنجا زمين سر مي شكست

فاجعه تازه رقم مي خورد وقتي كوچه ديد
در كمال بهت مردم قلب حيدر مي شكست

چشم هاي ذولفقاري علي خون گريه داشت
هيبت اسطوره سردار خيبر مي شكست

آيه اي از سوره اش روي زمين افتاده بود
قامت رعنايي بانوي كوثر مي شكست

نيروي پروانه بر در كارگر واقع نشد
بال هايش شعله ور گرديد و پر پر مي شكست

در به روي شعله ها چرخيد و تا پهلو رسيد
از تلاقيِ در و ديوار مادر مي شكست

شاعر : حسن کردی

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:43
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( یک نفر میگفت : هیزم خشک باشد بهتر است ) *

1090

اشعار فاطمیه -( یک نفر میگفت : هیزم خشک باشد بهتر است ) راه‌بندان پیش آمد،کوچه هم مسدود شد
هی قدم‌ برداشتند و هی غبار آلود شد

آن کسانی که ولایت را پذیرفتند، هم
فکرشان غرق خیال آتش نمرود شد

یک نفر میگفت : هیزم خشک باشد بهتر است
یک نفر با این کلام ازعمق دل خوشنود شد

خانه‌ای که عطر آن مافوقِ مُشک وعود بود
سوخت،بوی‌ ناب‌رفت‌و،جاگزینش دود شد

میخ داغ و سینه ای گنجینه از اسرار حق
فاصله بین در و پهلو کمی محدود شد

مادرسادات پشت در ولی ...، بایک لگد...
ثلث سادات جهان بااین اثر نابود شد !!

شرح کوچه روضه های فاطمیه طالب است
تابگویم گوشوار فاطمه مفقود شد

ابراهیم روشن روان

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:46
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست ) *

1454
1

اشعار فاطمیه  -( دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست ) گوشه ی چادر تو تا که به در میگیرد
مرتضی پشت سرت دست به سر میگیرد

تو فقط فضه بیا فاطمه را زود ببر
چون که دارد دَم در معرکه در میگیرد

از همان روز که برگشتی از آن کوچه حسن
زانویش را چه غریبانه به بر میگیرد

دخترت گفت در این خانه که نامحرم نیست
پس چرا مادرمان رُخ ز پدر میگیرد

فاطمه دخترمان حال تو را میداند
چند روزیست تو را زیر نظر میگیرد

زودتر خوب شوی فاطمه جان خوبتر است
زن همسایه سه ماه است خبر میگیرد

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( داغت عجیب پشت علی را شکسته است ) * علی شکاری

1393

اشعار فاطمیه  -( داغت عجیب پشت علی را شکسته است ) وقتی که حال و روز تو بهتر نمی شود
در چهره ام امید میسر نمی شود

با زحمتی دو دیده به من بازکن گلم
آیینه از نگاه، مکدر نمی شود

پرپر مزن میان قفس، ای شکسته پر
این پر برای پر زدنت پر نمی شود

از میخ در حکایت شرم مرا بپرس
رویم سپید پیش پیمبر نمی شود

بر روی زخم گونه ی خود جان مرتضی
مرهم گذار، گوشه معجر نمی شود

داغت عجیب پشت علی را شکسته است
از پا فتاده، فاتح خیبر نمی شود

باشد، حسین را به برم می کشم، برو!
اما بدان، محبت مادر نمی شود

با التماس گفت: مرو! پیش من بمان
زهرا اشاره کرد که : دیگر نمی شود

شاعر : علی شکاری

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:49
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( تا ببینم محرمم آن چهره ی چون ماه را ) *

833

اشعار فاطمیه -( تا ببینم محرمم آن چهره ی چون ماه را ) ناله کم کن تا نبینی بر لبانم آه را
غصه ی تو داده بر من این غمِ جانکاه را

میکنی این خانه را خود رو براه و میبری
از دو پای حیدرت بانو توانِ راه را

خوب میدانم چه دردی در وجودت میکشی
زانکه دیدم دودِ بر در...خونِ بر درگاه را

با پرِ چادر مپوشان صورتت از روی من
تا ببینم محرمم آن چهره ی چون ماه را

رو به درگاه خدا کن دست خود بالا ببر
کن دعایی حالِ این قوم بدِ گمراه را

گر که میخواهی نمیرم جان زهرا قطع کن
گریه های جانگداز و ناله ی ناگاه را

میروی تو میرود سنگ صبورِ خانه ام
میروم تا پر کنم از غصه هایم چاه را

داریوش جعفری

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:50
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست ) *

1557
1

اشعار فاطمیه -( یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست   ) هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟
پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟

کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب
بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟

رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد
کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟

هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم
پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟

ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی
خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟

یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست
دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟

این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب
نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟

ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟
قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟

صبح ت

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:52
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 حسن کردی

اشعار فاطمیه -( بعد از آن کوچه باریک بهم ریخته ای ) * حسن کردی

991

اشعار فاطمیه  -( بعد از آن کوچه باریک بهم ریخته ای ) مثل شمع سحری آب شدی از گریه
از خودت بی خبری آب شدی از گریه

بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن
ناله ها از نفس انداخت تو را گریه نکن

دل من از نفس سوخته ات آگاه است
مثل اینکه شب بی مادریم در راه است

لحظه ها سخت تر از سخت به تو میگذرند
زخم ها گرچه که مخفی ست ولی جلوه گرند

زهره خانه حیدر چه شده خاموشی؟
ساکتی مادر من یا نکند بی هوشی؟

مثل تنهایی بابا چقدر تنهایی
دور کن از سر خود فکر سفر تنهایی

طرحی از قامت چون کوه تو باقی مانده
سایه ای از تن مجروح تو باقی مانده

دور از چشم هراسان حسن گریه نکن
این چنین ناله جانسوز نزن گریه نکن

بعد از آن کوچه باریک بهم ریخته ای
از همان لحظه تاریک بهم ریخته ای

شاع

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:54
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
 مجتبی خرسندی

اشعار فاطمیه -( چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی ) * مجتبی خرسندی

674

اشعار فاطمیه -( چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی ) بعد از تو خانه دیگر از رونق می افتد
چون خانه ی بی مادر از رونق می افتد

باتو به هر ترتیب رونق دارد اما
تو می روی و آخر از رونق می افتد

هم خانه ی حیدر ندارد بی تو لطفی
هم خانه ی پیغمبر از رونق می افتد

بعد از فدک اهل ریا فهمیده بودند
با خطبه هایت منبر از رونق می افتد

بعد از تو مرگ و زندگی فرقی ندارد
رهبر نباشد لشکر از رونق می افتد

چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی
چون مرغ بی بال و پر از رونق می افتد

حال علی آیینه ی بیماری توست
بی تو جهان حیدر از رونق می افتد

بیمار هستی ، خانه ات رونق ندارد
اما نباشی بدتر از رونق می افتد

شاعر : مجتبی خرسندی

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:56
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( به خدا یک ضرر کوچک بد سوختن است ) * حبیب نیازی

1354

اشعار فاطمیه  -( به خدا یک ضرر کوچک بد سوختن است ) دستِ من نیست که افتاده تنم شرمنده
مرگ آور شده، وضعِ بدنم شرمنده

با نگاه خودم امروز به فضّه گفتم
بابت اینهمه زحمت شدنم شرمنده

قسمت این بود حسن از تو و من هم باشم
لحظه ی دیدنِ روی حسنم شرمنده

عطر خون از ترک سینه ی من میپیچد
پلک هم نِه ، نفسی تا بزنم شرمنده

به خدا یک ضرر کوچک بد سوختن است
شده جزئی ز تنم پیرهنم شرمنده

باید انگار سپیده به مویت سر بزند
شب طولانی غسل و کفنم شرمنده

دستِ تو بسته شد و دست من از کار افتاد
تا قیامت تو زِ من ، از تو منم شرمنده

شاعر : حبیب نیازی

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 21:57
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( مولا هنوز سر به دل چاه می کند ) * مهدی جهاندار

1140
1

اشعار فاطمیه  -( مولا هنوز سر به دل چاه می کند ) ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده
ای وای از آن شروع به آخر نیامده
ای وای از آن یقین به باور نیامده
ای وای از آن مزار کبوتر نیامده

ای وای از آنکه رفته و دیگر نیامده

ای دل حدیث دختر طاها شنیده ای؟
یَرضی شنیده ای لِرضاها شنیده ای؟
هنگامۀ نماز دعاها شنیده ای؟
حتی تَوَرّمت قَدَماها شنیده ای؟

أمّن یُجیب، اینهمه مضطر نیامده

یاللعجب، فصلّ لربّک ولادتش
واحیرتا لِیذهبَ عنکم شرافتش
طوبی لهُم وَ حُسن مَآب است مدحتش
جبریل با تمام بزرگی و رتبتش

از عهدۀ ستایش او برنیامده

اما چه سود حرمت قرآن شکسته شد
یکباره قلب سورۀ انسان شکسته شد
در را زدند و حرمت مهمان شکسته شد
نان ریخت، سفره سوخت، نمکدان شکسته شد

فص

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 22:00
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب

اشعار فاطمیه -( بین آتش زخمی از مسمار بودن مشکل است ) *

859

اشعار فاطمیه -( بین آتش زخمی از مسمار بودن مشکل است  ) داغ بر دل داشتن بیمار بودن مشکل است
بار غم در سینه و غمخوار بودن مشکل است

ناسزا زخم زبان سیلی همه در جای خود
بین آتش زخمی از مسمار بودن مشکل است

صبح تا شب همسخن با رهبری خانه نشین
در سکوت نیمه شب بیدار بودن مشکل است

یار حیدر بودن و ام ابیها وای من
دست بر پهلو و بر دیوار بودن مشکل است

هر چه آمد بر سرش سهل است اما شاهدِ
این سکوت حیدر کرار بودن مشکل است

درد و زخم سینه را آسان گرفتن سخت نیست
تشنه لب عریان بدن سردار بودن مشکل است

داریوش جعفری

  • پنج شنبه
  • 19
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 22:01
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض
ادامه مطلب
راهنمای علائم موجود در فهرست:
عدد کنار این علامت نشانگر تعداد کاربرانی ست که این مطلب را پسندیده و به دفترچه شعر خود افزوده اند
عدد کنار این علائم نشانگر میزان محبوبیت شعر یا سبک از نظر کاربران می باشد
اشعار ویژه در سایت برای کاربران قابل دسترس نیست و فقط از طریق خرید اپلیکیشن مورد نظر این اشعار در داخل اپلیکیشن اندرویدی قابل رویت خواهند بود
این علامت نشانگر تعداد کلیک یا بازدید این مطلب توسط کاربران در سایت یا اپلیکیشن می باشد