یک دست بر دیوار و دستی بر کمر داری
یک زخم کاری بر تنت از میخ در داری
در کوچه آن ظالم چه آورده سرت ای وای
حتی میان خانه هم چادر به سر داری
کمتر بگو عجل وفاتی مهربان من
تو خوب از تنهایی حیدر خبر داری
دیگر نمی گیرم بغل زانوی غم زهرا
از انتظار مرگ اگر تو دست برداری
خون گریه کن شاید کمی آرام تر گردی
بر سینه داغ محسن و داغ پدر داری
من مطمئنم کوه را از پا می اندازد
این درد پهلویی که تو شب تا سحر داری
در سجده هایت مرگ حیدر را تمنا کن
حالا که ای بانوی من عزم سفر داری
تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم
این زخم هایی که به روی بال و پر داری
می بینمت روز دهم در قتلگاهی که
تو وعده ای با زینب خون
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 08:19
- نوشته شده توسط
- ایدافیض