به رویِ سیمهایِ برق است و
در نگاهش عجیب غم دارد
خوب پیداست این کلاغِ سیاه
چقدر حسرتِ حرم دارد
خیره مانده به گنبد و میگفت
کاش مادر زِ باغ میآمد
چه قشنگ است این حرم ای کاش
با هزاران کلاغ میآمد
فکر میکرد اگر حرم بِرسد
دورِ خود چند آشنا بیند
هِی از آن دور خیره شد شاید
لااقل یک کلاغ را بیند
گفته بودند موقعِ رفتن
مرو جایی که حسرتش با ماست
تو سیاهی غریبهای زشتی
نه ! حرم لانهیِ کبوترهاست
نَرو از پیشِمان بمان او گفت
رنگ بالاتر از سیاهی نیست
دستِ من نیست میکشد آقا
میروم تا امام راهی نیست
راه دور و به زحمت آمده بود
تا رسانَد سلامِ مادر را
چقدر سخت بود بردارد
او زِ گنبد نگاهِ آخر را...
تا به
- دوشنبه
- 16
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 10:29
- نوشته شده توسط
- ایدافیض