آسمان بود و تنور خورشید
تل آتش به زمین می پاشید
افقی چون رخ ضحاک عبوس
غرق خون شد فلک آبینوس
یک طرف نیز به صحرای عرب
لشکری تشنه چنان جان بر لب
مالک اشتر و خیل علوی
بود فرماندهشان شخص علی
هدف لشکر دین ایمان بود
طرد فرزند ابوسفیان بود
جنگ صفین هلا در پیش است
هدیه خار مغیلان نیش است
می کند طی در و صحرا و دمن
نه خبر از گل و آب است و چمن
وه چه گرما که زمین چاک زده
تشنگی ها ره ادراک زده
مشک ها حالی و بی آب شده
غیر مولا همه بی تاب شده
دشت در دشت و سراسر خالی
رخوت از تشنگی و بی حالی
ناگهان راهنمایان از دور
بت چنان ولوله وجد و سرور
خبر از صومعه ای می دادند
رو بدانسوی به راه افتادند
بعد یک چن
- جمعه
- 10
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور