به دل یاد علی حصن حصین است
بخوان نادعلی از اصل دین است
اگر مهر علی بر دل نداری
حسابت با کراماً الکاتبین است
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 10:00
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
به دل یاد علی حصن حصین است
بخوان نادعلی از اصل دین است
اگر مهر علی بر دل نداری
حسابت با کراماً الکاتبین است
هر کسی لطف تو را دیده ست ، سائل می شود
بی ولای تو نماز و روزه باطل می شود
کعبه ی سیاری و هر جای عالم می روی
قبله و قبله نما سوی تو مایل می شود
شک ندارم بند می آید زبان جبرئیل
تا که با ایوان طلای تو مقابل می شود
باطن کعبه تویی ....هر کس به پابوست رسید
یک نمازش با هزاران حج معادل می شود
در مقام تو نه...در شرح مقام قنبرت
تا قیامت آیه پشت آیه نازل می شود
آفتاب بی غروب آسمان فاطمه!
ماه هم با دیدن روی تو کامل می شود
روز محشر پشت جنت فاطمه می ایستد
"یاعلی" می گوید و آنگاه داخل می شود
السّلام ای هادی دلها علی
اول طومار هر املا علی
در سرای دل سهی سرور علی
ای امام اوّل و مولا علی
وی عوالم را عمادِ داد و عدل
سالک سَرمد گل گلها علی
آمر مهر و مه و حور و ملک
دوم آل کسا والا علی
هم طلوع مهر و هم ماه مَسا
هم سحر ها را سُرور آرا علی
ای اُمم را هم مراد و هم مدد
راح روح و لولو لالا علی
مَحرم اسرار الله الصّمد
اُسوه اسلامی و سُلمی علی
لوح و کرسی را مُمِدّ و داوری
حامی دارا ، گدا اعمی علی
هم ولیّ و هم وصیِّ اعلمی
صُهر احمد هَمدم طاها علی
همسر اُمّ الائمّه طاهره
والد دو گوهر اعلا علی
هم دوای درد هر اهل دلی
هم علوم وحی را دارا علی
مولد وی در سرای کردگار
در مصلّی کرده سر سودا عل
بدترین کابوسمن در خشکسالی مردن است
ترسماز مردنکه نه!با دستخالی مردن است
درد بیدردی علاجش آتش است و ترسمن
غوطه ور در عافیت از بی ملالی مردن است
مثل آن پروانه ای هستم که تنها حسرتش
در طواف شمع با آشفته حالی مردن است
آرزویم مثل مجنون گم شدن در موی یار
بعد از آن در لابه لای آن لیالی مردن است
نیست کاری ساده تر از جان سپردن در نجف
با علی آسان ترین کار اهالی مردن است
مرگ را هم دوست دارم در حریم کوی او
چون حیات واقعی در این حوالی مردن است
وقتمردنسر به روی دامنشخواهم گذاشت
عشقمنهرشبدرآغوششخیالیمردناست
بهترین کار جهان مانند دعبل زیستن
بهترین کار جهان مثل هلالی مردن است
مرگدرقاموس
تو جان زهرایی ، تو نور دلهایی
ما عبد دربار و ، تویی که مولایی
یا مولَی المُوَحِّدین ، یا امام المُتَّقین
ای صاحب ذوالفقار ، یا امیرالمؤمنین
ای قبله ی کعبه روی ماهت
تو شیری و عالم جولانگاهت
رو به تباهی رفت آنکس که شد
یک لحظه از غفلت دور از راهت
ای ساقی کوثر ، وصی پیغمبر
نفس نفس میگم ، هویاعلی حیدر
تو مطلوب و من طالب ، اسداللّه الغالب
مَمسوس فی ذات اللّه ، یا مَظهر العجائب
محبتت جاری توی خونم
تا جون دارم پای تو می مونم
لیلای لیلایی مولا حیدر
توو وادی عشقِ تو مجنونم
سیف اللّه اُذُن اللّه ، وجه اللّه اسد اللّه
جلوه ی نور خدا ، علیًّ ولیُّ اللّه
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
افسوس... با تمام بزرگی، زمین ما
جایی برای ماندن تو در میان نداشت
پیش از تو روزگار، کریمی ندیده بود
بعد از تو سفرۀ فقرا آب و نان نداشت
محراب مانده بود در آن صبح فتنهخیز
میخواست نعره سر دهد امّا توان نداشت
بعد از شهادت تو سخاوت به خاک رفت
دستان مهربان تو را آسمان نداشت
پیش از تو ای بهانۀ هر آفرینشی!
هستی هنوز هستی خود را گمان نداشت
آری عدالتی که بنا ریخت در جهان
جز کینه از برای علی ارمغان نداشت
گاهی کنار نخل و زمانی کنار چاه
شبهای سوگ فاطمه چشمت امان نداشت
یا مرتضی! پس از تو جهان تیرهروز شد
زیرا بدون تو پدری مهربان نداشت
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
در این ظلمت بمانید؛ آی مردم!
به خون آغشته شد مهتاب کوفه
دل شب سوگباران شد همیشه
و نخلستان، پریشان شد همیشه
چه میگفتی مگر با چاه؟ مولا!
که چشم چاه، گریان شد همیشه
فدای دردهای بیدوایت!
فدای گریههای بیصدایت
خدا را میتوان دیدن، علیجان!
در آن گلپینههای دستهایت
سپیده سر زد و گلگون شد، افسوس
سر و روی علی در خون شد افسوس
زمین هرچند بیحجت نماند
عدالت با علی مدفون شد افسوس
چرا چون شعله در شولای تن بر خویش پیچانی؟
به آن موجی که از دریا جدا افتاده میمانی
دلم در التهاب مبهمی بر خویش میپیچد
که میبینم تو در آرامش خاطر، پریشانی
چراغ اشک، روشن کردهام امشب که میآیی
برایت سفرهای از شوق گستردم که مهمانی
ستاره میشمارد چشم بیدارت، نمیدانم
که از دلواپسیهای دلم امشب چه میدانی
مگر مرغ مهاجر! از قفس فکر سفر داری؟
که دارد اشک چشمت، اینچنین آیینهگردانی
در این گلشن بمان، هرچند همچون غنچه دلتنگی
مزن آتش دلم را گرچه همچون شمع سوزانی
چه سخت افتادهای بر تار و پود هستیام؛ ای غم!
بر آنی تا حریر حسرتی بر تن بپوشانی
یکی ای کاش! از دست تو، ای شب! تیغ بستاند
که میترسم
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
تو را در چاه میجویند نخلستان به نخلستان
تو را در بند میخوانند چون بر نیزه قرآن را
تو را از آتش دست برادر باز میپرسند
ببین سنگینی عدل تو کج کردهست میزان را...
به دنبال کلامت مینویسد حکمت از عرفان
به دنبال صدایت میسراید شعر، دیوان را
چه رازی را به گوش ابرهای بیرمق گفتی؟
که پاکوبان به دنبال تو میآرند باران را
نگاهی، خار در چشم تماشای من افتادهست
بگو از استخوان در گلو، روح غزلخوان را
خدا! در میزند در نیمه شبهای دلم، این کیست؟
کسی بر دوش دارد رنج انسان، سفرۀ نان را
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
با سر تیغ جدا کردنشان دشوار است
بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی
فرق شمشیر عرب با همه در یک چیز است
به عقب خم شده از شرم اصابت به علی...
درد اینجاست که در دست دگر خنجر داشت
هر که آمد بدهد دست رفاقت به علی...
روزگاری همه از تیغ دو دم میگفتند
افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی!
کاسۀ شیری و دستان یتیمی لرزان
این خبر را برسانید سلامت به علی
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
زنجیر آوردند تا بیعت بگیرند
عمریست این لشکر علی را میشناسند
غربت ببین با او چه کرده، دشمنانش
از دوستان بهتر علی را میشناسند
طوری که حتی چاههای خشک کوفه
از چشمهای تر علی را میشناسند
روی علی زرد است، آیا روسیاهان
امروز در بستر علی را میشناسند؟...
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
هر کس به کسی دوخته چشم خود را
ما دیده به دست مرتضی دوختهایم
از کجا میتوان شروعت کرد
از ازل یا ابد نمیدانم
شکر عمرم گڌشت و جز ڌکر
علی حیدر مدد نمیدانم
ایدا... فوق ایدیهم
تو رفیعی بلند بالایی
به خداوند کم نداری تو
چیزی از سروری و آقایی
روی دست نبی بلند شدی
تا که دین رسول کامل شد
به ولای تو آدم ایمان داشت
که برای بهشت قابل شد
عشق تو راهی زمینش کرد
گندمی گرچه سد راهش بود
تا بیاید زیارت نجفت
این همان آخرین گناهش بود
عکس روحت بزرگ و عالم خرد
بین این قاب اگرچه محبوسی
انبیا روبروت صف بستند
تا بگیرند اڌن پابوسی
خانه ات فوق عالم زر بود
به امیری که انتخاب شدی
خلق آدم که کار ساده توست
از ازل تو ابوتراب شدی
رتبه اولی تو در خلقت
حق تو را شمس اهل بینش کرد
صد هز
از کجا میتوان شروعت کرد
از ازل یا ابد نمیدانم
شکر عمرم گڌشت و جز ڌکر
علی حیدر مدد نمیدانم
اسدا... فوق ایدیهم
تو رفیعی بلند بالایی
به خداوند کم نداری تو
چیزی از سروری و آقایی
روی دست نبی بلند شدی
تا که دین رسول کامل شد
به ولای تو آدم ایمان داشت
که برای بهشت قابل شد
عشق تو راهی زمینش کرد
گندمی گرچه سد راهش بود
تا بیاید زیارت نجفت
این همان آخرین گناهش بود
عکس روحت بزرگ و عالم خرد
بین این قاب اگرچه محبوسی
انبیا روبروت صف بستند
تا بگیرند اڌن پابوسی
خانه ات فوق عالم زر بود
به امیری که انتخاب شدی
خلق آدم که کار ساده توست
از ازل تو ابوتراب شدی
رتبه اولی تو در خلقت
حق تو را شمس اهل بینش کرد
صد هز
بسکه تو بی نقصی و هم کاملی
پی به وجودت نبرد عاقلی
سابقه ات خوب نشان داده است
رد نشده از در تو سایلی
موج به فرمان تو برخاسته
علت آرامش هر ساحلی
ماه که بر چهره تو زل زده
شرم زده گشته ز ناقابلی
غیر بلندای قد ذولفقار
نیست روی شانه تو حایلی
فلسفه و منطق و حکمت تویی
بت شده ای در سنه جاهلی
ام بنین با تو مباهات کرد
چون پدر خوب ابوفاضلی
گشته دل ذات احد عاشقت
فاطمه تا روز ابد عاشقت
نغمه تو الگوی داوود شد
ذکر تو آواز لب رود شد
اخم تو شد چون لبه ذولفقار
خنده تو طالع مسعود شد
چونکه شب چارده از ره رسید
ماه تو را دید و سپس دود شد
عاطفه ات در رگ هر برگ ریخت
عشق تو بر تارک دل پود شد
نام تو شد شاه کلید بهشت
رمز نبی الله محمود شد
صحن تو دانشکده گردید و بعد
کعبه دلهای غم آلود شد
خلقت عظمای وجودت یقین
مرتبه حضرت معبود شد
بر تو و بر ذات احد آفرین
صد که نه بی حد و عدد آفرین
جز علی آینه ای پیش تو تعظیم نکرد
در مناجات شبش جان به تو تسلیم نکرد
غیر مولا چه کسی بهره ای از اشک گرفت
گریه را آینه لذت تسنیم نکرد
هیچکس مثل خودت شیشه دل را نشکست
هیچکس قلب مرا مثل تو ترمیم نکرد
اینهمه دم زدن از توبه مردانه خویش
از چه ثابت قدمم در شب تصمیم نکرد
هرچه خواندم ز قیامت اثری دست نداد
خاطرم را نگران لحظه ترحیم نکرد
سالها منتظر یار سفر کرده شدم
انتظاریکه مرا در خور تکریم نکرد
جز نیایش در میخانه رندان عمل
حال روحی مرا اینهمه تنظیم نکرد
جلوه ای غیر تجلی قدیم الاحسان
بندگی را به دلم یکشبه تفهیم نکرد
لحظه خلقت زیبا صفتان رب جلی
عشق را جز به دل سوخته تقدیم نکرد
از کجا میتوان شروعت کرد
از ازل یا ابد نمیدانم
شکر عمرم گڌشت و جز ڌکر
علی حیدر مدد نمیدانم
اسدا... فوق ایدیهم
تو رفیعی بلند بالایی
به خداوند کم نداری تو
چیزی از سروری و آقایی
روی دست نبی بلند شدی
تا که دین رسول کامل شد
به ولای تو آدم ایمان داشت
که برای بهشت قابل شد
عشق تو راهی زمینش کرد
گندمی گرچه سد راهش بود
تا بیاید زیارت نجفت
این همان آخرین گناهش بود
عکس روحت بزرگ و عالم خرد
بین این قاب اگرچه محبوسی
انبیا روبروت صف بستند
تا بگیرند اڌن پابوسی
خانه ات فوق عالم زر بود
به امیری که انتخاب شدی
خلق آدم که کار ساده توست
از ازل تو ابوتراب شدی
رتبه اولی تو در خلقت
حق تو را شمس اهل بینش کرد
صد هز
ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!...
شستشو میکند این ماه، زمین در باران
تا نباشد به کدورت نفسِ خاک، دچار
تا نیفتد نظر روشن نوروز به گَرد
تا نگیرد نفسِ سبزِ بهاران ز غبار...
چشم و گوش همه باز است در این ماهِ زلال
بیخبر نیست در این ماه کسی از اسرار
کَم کَمَک میرود از یاد، سکوتِ دیماه
خوش خوشَک میرسد از راه، هیاهوی بهار...
سال دیگر نکند سرد بیفتی؟ برخیز!
سال دیگر نکند زنده نباشی؟ هشدار!...
قُمری زمزمهخوان خیمه زده پُشت حصیر
هُدهُدِ پیر برون آمده از کُنجِ حِصار...
حیف باشد که در این ماه نخوانیم سرود
حیف باشد که در این ماه بگیریم قرار...
هیچکس
ای که توحید از وجودت یافته تمثال ها
در نبوت احمدی و ، در امامت آل ها
نور تو دیدند، چون خورشید، حتی کورها
مدح تو خواندند، چون آیات، حتی لال ها
در فصاحت پیش تو صف بسته قدهای الف
در بلاغت نزد تو خم گشته قد دال ها
کن تلاوت (ما لها) را تا زمین بشناسدت
معنی (انسان) تویی در سوره ی (زلزال)ها
جامه ی جنگ تو بی پشت است و در وقت نبرد
هیچ کس چون تو نکرد از مرگ استقبال ها
سنگ بستن بر شکم سهم تو گشته از جهان
داغ شد دست عقیل از سهم بیت المال ها
جامه های پر بها تر را به قنبر داده ای
تا وجود اطهرت ، عریان شد از آمال ها
در نمازت تیر از پای تو بیرون میکشند
در نمازت تیغ بر فرقت زند دجال ها
تو به سجده رفتی
#السلام_علیک_یاامیرالمومنین_علی_ع
خوشا آن دل که شیدای علی شد
ز جان مستِ تولّای علی شد
خوشا آنکه به صوتِ عاشقانه
اذان گویِ مُصلّای علی شد
دلِ او از زلالِ عشق لبریز
غزل خوانِ سراپای علی شد
خوشا جانی که دردش را شنیده
وَ قلبش چاهِ غم های علی شد
میانِ کوه و جنگل دشت و دریا
دلش آهوی صحرای علی شد
خوشا آنکه تمامِ مشکلش حل
به یمنِ ذکرِ یک "یای" علی شد
طوافِ کعبه و سعی و صفایش
همه در سِرّ معنای علی شد
به نخلستانِ غربت مرغِ جانش
رفیقِ درد و غمهای علی شد
چو ماهی مست و شیدا در دلِ آب
اسیرِ موجِ دریای علی شد
خوشا بر حالِ آنکس در دو عالم
براتش مُهر و امضای علی شد
به همراهِ پیمبر تا به معراج
خدا را
تنها نه ما ، حتی نبی هم هست حیرانش
خورشید روزی می بَرَد از نور ایوانش
وقتی به میدان می رود_ چون بید می لرزند
یل های نامی روبه روی تیغ مژگانش
تنها نه با احمد... خدا از اول تاریخ
با صوت حیدر حرف می زد با رسولانش
بوسه زدن بر پای حیدر کار هر کس نیست
من بوسه می چینم فقط از دست سلمانش
هر کس ندارد در دل خود عشق حیدر را
علامه هم باشد دروغین است ایمانش
□
بین تمام ذکر هایی که علی می گفت
دل از خدا می بُرد ذکرِ "فاطمه جانش"
مثل یتیمان کاش من هم می توانستم
یک بار بگذارم سرِ خود را به دامانش
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
این بغض فروخفته خاموش علیست
دریاست به مهمانی چاه آمده است
جوشان بود از اشک علی، سینۀ چاه
از گوهر اشک اوست گنجینۀ چاه
با اشک شبانۀ علی نقش گرفت
تصویر غمی ژرف در آیینۀ چاه
در شهر طنین ربنایش پیچید
آهنگ کلام آشنایش پیچید
گوش شنوا نبود و در ظلمت شب
در چاه طنین گریههایش پیچید:
«من ماندم و غربتی کبود از غم تو
چشمی و چو ابر، رود رود از غم تو
گر خلوت ماه و سینۀ چاه نبود
تکلیف دل علی چه بود از غم تو؟»
شب گریۀ ماه، نیمهشبها در چاه
مدّی از آه، هر شب از چاه به ماه
در جوشش اشک ماه، میجوشد چاه
لاحول و لا قوة الا بالله
شب گریۀ تلخ ماه ب
دلا باید بهر دم یا علی گفت
نه هر دم بل دمادم یا علی گفت
بهر کس در جهان آفرینش
حوادث شد مُجسّم یا علی گفت
یقین سرّیست در دلها که هر کس
بهر شادی بهر غم یا علی گفت
یکی در حال محنت یاد او کرد
یکی خوشحال و خرّم یا علی گفت
دو مؤمن را ببین وقت ملاقات
زبان هر دو باهم یا علی گفت
دمیکه روح بر آدم دمیدند
ز جا برخاست آدم یا علی گفت
نبودی نوح را ایمن ز طوفان
ز اخلاص آن مکرم یا علی گفت
رها شد هود پیغمبر ز شدّاد
گمانم آن معظم یا علی گفت
ز بطن حوت یونس گشت آزاد
ز بس در ظلمت یم یا علی گفت
به ابراهیم آتش شد گلستان
به قصد اسم اعظم یا علی گفت
به اسماعیل عطش چون غالب آمد
بپای آب زمزم یا علی گفت
مه کنعان
ای علی فدایت من مظهر خدائی تو
مهد عالم امکان نور ماسوائی تو
بر نقود ملک دین پشتوانه شمشیرت
فارس صف هیجا شاه لافتائی تو
در طواف ادراکم حیرتم فزون گردد
تا ترا بشر خوانم یا که حرف لائی تو
در محاکمات عدل داور عمل دادار
می شود از آن راضی گر بود رضائی تو
پرچم ولای تو سایه بر جهان افکند
بال اوج همت شد سایه همائی تو
آستان درگاهت بوسه گاه شاهان است
تاج خسروی زیبد بر سر گدای تو
حکمران آزادی در قلمرو ایمان
مایه سروری و دافع بلائی تو
با لذائذ دنیا بوده ای تو بیگانه
با قلوب بشکسته لیک آشنائی تو
روز رزم با دشمن شیر پنجه در خونی
شب بحال مسکینان منبع عطائی تو
در طریقت اهل دل ، دل اگر بکف گیرد
گم نمیک
رکن این عالم ز ارکان تو باشد یاعلی
جان این هستی ز بنیان توباشد یاعلی
بر تو و آل تو ای صاحب کرم از ما درود
این کلام حی سبحان تو باشد یاعلی
سرزمین عشق را تا مرزهای بیدلی
رفتم و دیدم که عرفان تو باشد یاعلی
در مقام عشق تو کردم سؤالی از خرد
دمبدم گفتا که حیران تو باشد یاعلی
تا یداللهی تورا در باور اندیشه هاست
آدمی مدیون ایمان تو باشد یاعلی
تاجدار معرفت بودی و هستی تا ابد
معرفت خود سر بفرمان تو باشد یاعلی
در مقام بندگی فرزانه ای دیدم که گفت
گردش گردون بدستان تو باشد یاعلی
لیلیة القدری که گشتم در مقامی معتکف
عالمی دیدم که مهمان تو باشد یاعلی
برسرسجاده ای هر بنده میگوید مدام
بندگی در
مرتكب شد روسياهي اشتباه ديگري
اشتباهي مرتكب شد روسياه ديگري
نامه ي اعمال من پر بود از كار گناه
ثبت شد در كارهاي من گناه ديگري
غافلم يا قابل التوبه نگاهم ميكني
دائمأ از چاله افتادم به چاه ديگري
خسته ام از دست نفس سركش و آلوده ام
باز هم افتاده ام از پرتگاه ديگري
واي اگر افتد كسي از چشم محبوب خودش
ميشود من را بسازي با نگاه ديگري
دوست دارم باز هم عبد خودت باشم فقط
پيش پاي من بيا بگذار راه ديگري
با تمام روسياهي من ندارم اي خدا
جز حسين ابن علي هرگز اله ديگري
پس ندارم در دوعالم يا اله العالمين
غير بزم روضه ها اصلأ پناه ديگري
کاش میشد که از این کلبه ی ویران گاهی
از غمت سر بگذارم به بیابان گاهی
من به دنبال تو گشتم همه جا را اما
کوفه شهریست که در آن دل انسان گاهی....
از خدا بی خبرانش به تو ثابت کردند
میفروشند خدا را به کفی نان گاهی
لطف تو شامل حالم شده در شهر نجف
که غزل ساخته ام گوشه ی ایوان گاهی
حرمت میکده ی ماست عجب معرکه ای!
حرمت غرق فرشته ست چه جولانگاهی
در غزل نام خدا را به تو نسبت دادن
گر چه کفر است ولی از تو چه پنهان گاهی....
تو از آشفتگی وغربت من باخبری
دوست دارم که به دادم برسی آن گاهی....
که اجل میرسد از راه ودر آن پیچاپیچ
جز تو از هر چه بپرسند نمیدانم هیچ
باز در حلقه ی ذکر تو نشستیم،علی
ما مسلمان شده ی روی تو هستیم ،علی
تا تو بر حقی وحق دور سرت می گردد
ما بر آنیم که جز حق نپرستیم،علی
توبه کردیم نگوییم خدایی ،اما
باز هم در حرمت توبه شکستیم ،علی
دست از هر چه به جز توست،در عالم شستیم
به تو پیوسته و از خلق گسستیم ،علی
شیر در کاسه ی ما نیست ولی اشک که هست
ما یتیمان همگی کاسه به دستیم ،علی
«ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک»
خسته ام خسته ام از گردش این چرخ وفلک
همچنان ما همه از رسم تو خط میگیریم
رفتهای باز مدد از تو فقط میگیریم
نه فقط دست زمین از تو، تو را میخواهد
سالیانیست که معراج خدا میخواهد -
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظهای جای یتیمان عرب بنشیند
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار؛ عدم را بردار
باز هم تیغ دودم را به کمر میبندی
باز هم پارچۀ زرد به سر میبندی
تا که شمشیر تو در معرکهها هو بکشد
نعرۀ حیدری «أین تَفرّوا» بکشد
باز از خانه میآیی به خداوند قسم
رستخیزانه میآیی به خداوند قسم
تا زمین باز هم آباد شود باز بیا
ای بزنگاه ازل تا به ابد