روح مسیـح در نـفس جانفزای توست
خورشید انبیا سـر از تـن جدای توست
جان نبی تویی که «أنا مِن حسین» گفت
خون خدا تویی که خدا خون بهای توست
هر قطره اشکِ ریخته، یک بحر رحمت است
هر سینهای که سوخته، یک کربلای توست
از بس کـه تیـر و نیزه فـرو رفته بر تنت
پنداشتم کـه پیکـر تـو نینـوای توست
قـــرآن روی سینــۀ پیغمبــر خــدا!
باور کنم که دامن گودال، جای توست؟
رود فـرات تو، نمی از اشکهای ماست
لبخند سـرخ فتح خدا زخمهای توست
پیغمبــری نیامــده بعــد از نبـی، ولــی
وحـی دوبـاره در نـفس دلربــای تـوست
هر جـا کـه انبیـا همـه بـا هـم نشستهاند
دیـدم خـدا مؤسس بــزم عــزای توست
زینب به محمل ار شکند سر، عجیب نی
- شنبه
- 18
- خرداد
- 1392
- ساعت
- 13:56
- نوشته شده توسط
- یحیی