قلم به دست من از روضه ی تو آزرده است
و هم چنان دل من از غم تو پژمرده است
برای راحتی از اوج روضه ات گفتم:
که روضه های لهوفت سند نیاورده است
دوباره آب و هوای دلم پریشان شد
دوباره درد تو شعر مرا صدا کرده است
*
چرا که راس تو از بین این همه نیزه...؟
عجب حکایتی این نیزه دست و پا کرده است
خدا کند که بیایی، چرا که خفاشی
برای غارت معجر به پشت این پرده است
سر تو را که در آغوش می کشید گفت:
تمام حاجت من را خدا برآورده است
برای شادی عمه به پیش سر می گفت:
چرا که گریه کنانی مگر خدا مرده است؟
چرا که آیه ی نور، قطره هایی از خون شد؟
مگر که سنگ سیاهی به آن لبت خورده است
و مقطع غزل خسته ی من این باشد:
صدای مرد غر
- شنبه
- 9
- آذر
- 1392
- ساعت
- 06:32
- نوشته شده توسط
- یحیی