بادهای سحری بوی تنت آوردند
واژه ای از لب شكّر شكنت آوردند
طعم زیتون و عسل... بوی بهشت و یاسین
همه را از نفحات دهنت آوردند
وای از آن روز، همان روز كه در هلهله ها
پیكر قاسم شمشیر زنت آوردند
دست هایی كه به تاراج تو سبقت جستند
چه بلاها سر درّ یمنت آوردند
پاره پاره شدی و از تو فقط یك انگشت
به نیابت ز تمام بدنت آوردند
مردمانی كه گذشتند از آن دشت همه
خبر از بوی خوش پیرهنت آوردند
شاعران در پی معراج تنت هر ساله
صد غزل از بدن بی كفنت آوردند
ناگهان جلوه ی خورشید شدی... آینه ها
از فراسوی زمان سوی منت آوردند
شاعر : وحیده افضلی
- یکشنبه
- 3
- آذر
- 1392
- ساعت
- 08:20
- نوشته شده توسط
- یحیی