من و شور و نوا، شبهای جمعه
وَ قلبی مبتلا، شبهای جمعه
قیامت میشود در صحن قلبم
به یاد کربلا شبهای جمعه
شاعر : یوسف رحیمی
- شنبه
- 4
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 13:22
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
من و شور و نوا، شبهای جمعه
وَ قلبی مبتلا، شبهای جمعه
قیامت میشود در صحن قلبم
به یاد کربلا شبهای جمعه
شاعر : یوسف رحیمی
میشه با یک پرچم
یهجا هیئت باشه
میاد اونجا زهرا
حتی خلوت باشه
این کلام معصوم
زینت منبرهاس
دو نفر که باشن
سومیشون زهراس
شور و شوق روضهت
توی عرش اعلاس
جمعیت اینجا نیست
جمعیت اون بالاس
تو نگفته خوندی
حرف ناگفتم رو
فکر هیات پر کرد
همهی هفتهم رو
تا دیدم بیتابم
تا دیدم پردردم
فرشای هیات رو
آب و جارو کردم
یه بساط چایی
گوشهی میخونه
مجلسارو گرم کرد
عطر آبدار خونه
سرمو خم کردم
زیر پام عزت ریخت
خیر ببینه اونکه
تو چاییت تربت ریخت
اشکمو به زخمات
آقا هدیه کردم
خیلی وقتا شد که
تنها گریه کردم
اشکا و لبخندام
با خودت شد قسمت
حاجتم رو دادی
پای دیگ هیات
زندگیمو دستِ
خودتون میسپارم
کفشارو جفت کردم
جف
دل آشفته ی ما شیفته ی کرببلاست
عاشق مرقد شش گوشه و ایوان طلاست
رحمت واسعه من نوکر دربار توأم
حرم محترمت آینه ی عرش خداست
سجده بر تربت تو وقت سحر می چسبد
دل سرگشته من خاک کف پای شماست
شهره ی شهر شدم شاه شهید ادرکنی
دل من دربه در روضه شاه شهداست
حرم و قبله و محراب فدای حرمت
حُرمت مرقد تو بیشتر از سعی و صفاست
دردمندیم و پی نسخه درمان نرویم
خاک بین الحرمین تو به هر درد دواست
حضرت شاه تو اربابی و من بنده تو
علق خلق جهان نوکری آل عباست
روی سنگ لحد من بنویسید حسین
روضه های تو امید دل هر اهل بُکاست
من شنیدم که لبه تشنه شهیدت کردند
زینت جنت الأعلای خدا شال عزاست
من شنیدم وسط معرکه گیر افتادی
خ
آقا سلام وقت گدایی رسیده است
عشقت دوباره چند گدا را کشیده است
روز ازل خدا ز گل و آب کربلا
بی شک مرا برای شما آفریده است
نوکر همان کسی ست که با جمع دوستان
هر جا بساط روضه علم شد دویده است
من عاشق تو ام همه دنیای من حسین
از روح تو خدا به گل من دمیده است
با خاطرات کرببلا زنده مانده ام
با اینکه قدّم از غم زینب خمیده است
هر روز و شب به اشک و دعا لعن میکنم
آن کس که از قفا سرتان را بریده است
داریم آرزو که بمیریم از غمِ
دردانه ای که حرف کنیزی شنیده است
محمد قاجار
دل نیست ، مگر آنکه شود جای حسین
غمناک شود ، آب شود ، پای حسین
عشقست و یا معجزه ای است شگفت
جمعیت بی دین ، شده شیدای حسین
در خلـــق جهان نَگـــرد پیدا نشـــود
مانند و شبیه و مثل و همتای حسین
رحمت به روان مادرم روحش شـــاد
بر من بِگُذاشتـــ نــامِ زیبـــای حسین
مانند سپـــر ، تو را نگـــه می دارد
از روی لبتـــ نیفتـــد آوای حسیـــن
ممنون دعـــای مادرش فاطمه ایـــم
دعوت شده ایم اگر به دنیای حسین
با دست شکسته هم دعامان میکـــرد
یارب تو ببخش گریه کن های حسین
سیدحسین میرعمادی
ما گره خورده به گیسوی حسینیم فقط
در کمند خم ابروی حسینیم فقط
هر که با هر چه که مست است خودش می داند
ما که مست رخ خوشبوی حسینیم فقط
به دم حضرت عیسی چه نیاز است که ما
همگی زنده به یک هوی حسینیم فقط
این حسینیه دل وقف غم ارباب است
همه مداح و ثناگوی حسینیم فقط
بر در میکده از روی نیاز آمده ایم
در پی باده مینوی حسینیم فقط
هر کسی هست گرفتار رخ دلبر خویش
ما گرفتار گل روی حسینیم فقط
«کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود»
ما مسلمان شده ی کوی حسینیم فقط
یک نفر با سر زانوش به گودال آمد
همه دلواپس پهلوی حسینیم فقط
شاعر : محمود مربوبی
بـا نیـم نگــــــاهِ مهـربانــــت بنویــــس
آقـا بــه عطــای بی کــرانت بنویـــــس
مـــا را بنویس هـر کـجا ، جـــا داری !!
روزی خورِ خــرده های نانَــت بنویــس
«سالی که نکــوست از بهارش پیداست»
امسال مـرا گـدای خوانــت بنویــس
دل را به تو می سپارم این اول ســال
نزدِ حـرمِ خویش ، امانــت بنویــس
یکبـار مـرا هــم امتحان کـن آقــا
لطفـی کن و از مُـدافعانـت بنویــس
نوکـر بنویس ، یا گــدا فرقی نیست
یک جا بنویـس ؛ پاسبانـت بنویــس
***
آمـد دگر ، آخرین شـب جمعه ی سـال
در زُمـره ی خِیـل زائرانـت بنویــــس
سیدحسین میرعمادی
دارم امشب از گناهانم خجالت می کشم
از گناهان فراوانم خجالت می کشم
سر به زیر انداختم، از روی تو شرمنده ام
بازهم سر در گریبانم، خجالت می کشم
اشک را از من گرفته این گناه لعنتی
دارم از خشکی چشمانم خجالت می کشم
من زمین خوردم دوباره، باز دستم را بگیر
من از اینکه سست ایمانم خجالت می کشم
پر نمی گیرم به سوی آسمانت چون شده
این هوای نفس زندانم، خجالت می کشم
لطف های بی حسابت زود یادم می رود
من که قَدرت را نمی دانم خجالت می کشم
باز آوردی مرا که چوب کاری ام کنی
من از اینکه باز مهمانم خجالت می کشم
دارم از این حسرت کرببلا دق می کنم
من که از دوری جانانم خجالت می کشم
از همان روزی که بین روضه می گفتم حسین
باز این چه شورش است
دارد صدای ماه تو نزدیک میشود
گوش دلم به اسم تو تحریک میشود
شهر م شبیه شام ده سال شصت و یک
یکسر برای داغ تو تاریک میشود
اینجا کتیبهها محک سنگ عاشقند
دارد مسیر عشق تو باریک میشود
اسفند و طبل و سینه زنی خیمه و علم
باز این چه شورش است که افتاده در دلم
ای محتشم دوباره دلم شور میزند
شعرم رسیده بر سر آتش،زنان ،حرم...
وقتی که بغض روضه گلوی مرا گرفت
نای نوشتن از تو ندارد دگر قلم
من را به شهر گریه شب های غم ببر
شبهای اشک و نیزه و گودال و تیغ و سر
اسفند روی آتش این روضه ها منم
من را ببر به نقطه اوج غم و شرر
این روسیاه دائمی ات را کتیبه کن
بین کتیبه های سیاه غمت ب
آرزومه بیام کربلا
چشامو می بندم سفر می کنم
میرم اونجا که آرزومه برم
چشامو که وا میکنم روبروم
نمی بینم اصلا چیزی جز حرم
حرم باز دوباره پر از زائره
هوای ضریح خوب نه ، عالیه
نگا کن دوباره تو اون جمعیت
می بینی بازم ... جای من خالیه
همه اومدن هیچکی جامونده نیست
ولی اونکه راهش ندادی منم
بازم میگم این رو به تو به خودم
که انگار تو اونجا زیادی منم
تو حق داری اما منم حق دارم
میدونم که زشتم سیاهم بدم
منم آرزومه بیام کربلا
چقدر التماس کردم و رو زدم
دل تو میاد حال من بد بشه ؟!
دل تو میاد باز ، هق هق کنم ؟!
هوام ابری شه بغض من بشکنه
بشینم تو تنهاییام دق کنم ؟!
دل تو میاد باز ، رسوا بشم ؟
سنگینی هجران
وقتش شده اشکم چنان باران ببارد
سنگینی هجران دلم را می فشارد
سهمم فراق است و فراق است وفراق است
تقویم، دائم فصل هجران می شمارد
به زائری که با خودش جان مرا برد
گفتم برایم ذره ای تربت بیارد
در عشق آنکه واقعاً دنبال قرب است
دل را به دست صاحب دل می سپارد
چیزی نمی خواهم از آقایم همینکه
در روضه راهم داده مِنَت می گذارد
در آخرت لبخند می چیند یقیناً
هر کس که بذر گریه در دنیا بکارد
گفتند اشکم مرهم زخم حسین است
ای کاش چشمم تا دَم مرگم ببارد
از کودکی که روضه هایش را شنیدم
بیزارم از اسبی که نعل تازه دارد
شاعر : مرضیه نعیم امینی
دل منو برده نگاه تو
حرم تو و بارگاه تو
یه روزی میمیرم به راه تو
میون صحنت آقاجون
مست می صهبای عشقتم
خریدار سودای عشقتم
آواره ی صحرای عشقتم
تو لیلی و من هم مجنون
وقف توئه آقا هرچی دارم
گریه واسه ی تو کاروبارم
لحظه ای بیا سر مزارم ، یاور و یارم
آقام آقام آقام
همه ی وجودم نثار تو
دل دیوونم بیقرار تو
آرزوم اینه در جوار تو
خدا بگیره جونم رو
آرزومه مثل کبوترا
بیام و توی اون صحن و سرا
بشم جلد اون گنبد طلا
بدی تو آب و دونم رو
مستم آقا به خدا ز جامت
افتاده دل منم به دامت
ارباب منی و من غلامت ، خیلی میخوامت
آقام آقام آقام
بهشت منه بزم روضه هات
جهنمه دنیا دور از نگات
جونم به فدای گریه کنات
جداییه
گریه راه تقرب
مادرش فاطمه است بی تردید
نوکر و خادم حسین و حسن
عاقبت غنچه می دهد روزی
بین این خانه، خار این گلشن
گریه راه تقرب دل ماست
رشد فکری ماست سینه زدن
قبل صحبت همیشه واجب هست
فکر و اندیشه یک سر سوزن
پیر مردِ غلام این مکتب
نفسش هست بهر ما جوشن
سگ ارباب ما شرف دارد
به کسی که ز جهل گفته سخن
راه ما روشن است، عاشوراست
می شناسیم دوست از دشمن
ناله ی یا حسین از دل ما
تا ابد می شود طنین افکن
وای از کوفه بهر این پیکر
جز حصیری دگر نداشت کفن
کاش با گریه جان دهیم آخر
از غم آن شهید پاره بدن
شاعر : محمد جواد شیرازی
همین که جذبهی چشم حسین دام گذاشت
مرا کشید به سمتش "غلام" نام گذاشت
همین که شبنم مرثیّه روی گونه نشست
به چشمهای ترم دستی احترام گذاشت
مقام گریهکنانش مقام پاکان است
که بود آنکه مرا هم در این مقام گذاشت؟
که بود آنکه پس از مستی حسین حسین
حساب مستی من را کنار جام گذاشت
که بود، مادر سادات بوده واللهِ
برای مثل منی باز هم مرام گذاشت
چه لقمههای حلالی که فاطمه هر شب
به روی سفرهی خالی این غلام گذاشت
و گفت روضه بخوانم؛ «که بود پایش را
به روی سینهی غمدیدهی امام گذاشت؟»
شاعر : امیر عظیمی
محـور آیات اعظم
وقتی دعای مادرت پشت سرماست
نادِعـلـی روز قـیامت سنـگـرِ ماست
مـا زیر دِیـْنِ هـیچ مخـلوقی نرفتیم
چون سایه یِ لطف شمارویِ سر ماست
حبـلُ المتینی که شده معروف درعرش
نـخـهای شـالِ نـوکـریِّ دلبـر ماست
عرش خدا پشت سرِاین خانواده ست
مابیـن روضـه آسمان دورُوبـَر ماست
شیرازه یِ توحید ودینداری حسین است
پس محـور آیات اعظم سـَرور ماست
شش گوشه یِ ارباب ما رویای فردوس
سینه زدن ها برگ بـُرد محـشر ماست
ماندبه می خوانیم پای بـیرق عشق
پس باده یِ وحدانیت در ساغر ماست
محـور آیات اعظم
وقتی دعای مادرت پشت سرماست
نادِعـلـی روز قـیامت سنـگـرِ ماست
مـا زیر دِیـْنِ هـیچ مخـلوقی نرفتیم
شاه وفا
آب شورِ چشمها با عشـق شیرین شما
کیمیا بود و مس قلب گدایت شد طلا
آمدم اینجا نمک گیرِ توباشم یا حسین
من نمک پرورده یِ عشق توام شاه وفا
بر تنـم پـیراهن مشـکی غـمهای دلت
سیـنه ام وقـف حسـینیه به نام نینوا
دردل سینه زنی من مستجابُ الدَّعوه ام
پس مدد کن دم بگیرم با حرم مهدی بیا
یک حـرم چشم انتـظار روز دیدار نگار
مادرم یک گوشه یِ گودال می گیرد عزا
پیکـری صد پاره روی خاک افتاده ولی...
خواهری دیده سرِ سردار ها بر نیزه ها
`آه می گویدحسین وآب می گویدحسین”
شاه می گوید بیا محراب می جوید تورا
شاعر : حسین ایمانی
كن رزق نوكر را زياد
هم زدم هم میزنم یک عمر این در را زیاد
برده ام در پشت این در نام حیدر را زیاد
کمتر از هیچم ولی آدم حسابم میکند
صاحب این خانه خیلی کرده کمتر را زیاد
هر کلاغی را کبوتر میکند با یک نگاه
آب و دانه میدهد خیلی کبوتر را زیاد
با وجودی که فقط سلمان شده منا،ولی
دوست دارد شاه عالم جوون و قنبر را زیاد
جان من قربان کل سینه زن های حسین
ریخته در جام ما ارباب ساغر را زیاد
سر بدون عشق او بار اضافی بوده است
پس شکستم از مصیبت های او سر را زیاد
رزق و روزی مرا از آب و نان اش کم کنید
جای آن در نوکری،کن رزق نوکر را زیاد
محسن صرامی
در سرخی نگاه شما غم درست شد
از آن غروب بود که ماتم درست شد
از سال شصت و یک که زمین خورد آسمان
حال و هوای ماه محرم درست شد
وقتی نشست نام شما بر لبش گریست
با اشک ، کار حضرت آدم درست شد
`صد مرده زنده می شود از” تربت حسین
از خاک کربلای تو مرهم درست شد
پیراهن تو را که به دیوار عرش زد
رایت ، علم ، کتیبه و پرچم درست شد
وقتی زبان گرفت کنار تو مادرت
در کوچه های سینه زنی دم درست شد
وقتی صدای بی کسی تو بلند شد
یک بخش از لهوف و مقرم درست شد
با گریه بر غریبی اولاد فاطمه
راه نجات مردم عالم درست شد
شاعر : سید حجت بحرالعلومی طباطبایی
ذکر لب انبیاء حسین علیه السلام
اعظم ِاسم خدا حسین علیه السلام
فیض دمادم حسین هستی خاتم حسین
کیست مِنَ المُصطَفی حسین علیه السلام
بال و پر فاطمه تاج سر فاطمه
کوثر خیرالنساء حسین علیه السلام
سید احرار او حیدر کرار او
آینه ی مرتضی حسین علیه السلام
خاتمه ی پنج تن جوهر جان حسن
برادر مجتبا حسین علیه السلام
مریض احیا کند مرده مسیحا کند
تربت ارباب ما حسین علیه السلام
زیارت عرش و حق زیارت این دو است
اکبر شیرین لقا حسین علیه السلام
کشتی نوح است او امید ما هست او
وَ مَن اتاکُم نَجی حسین علیه السلام
نوح خودش در خطر بود به او نوحه گر
داشت به او التجا حسین علیه السلام
گفت امام رضا گریه فقط در غم
پا
رحمت واسعۀ حی تعالاست حسین
سایۀ رحمت او بر سر دنیاست حسین
ماهمه عبد خدا اوست اباعبدالله
ما عبیدیم همه سرور و مولاست حسین
زینت دوش نبی نور دو چشمان علی
ضربان دل صدیقۀ کبراست حسین
تا دم آخر خود فکر گنهکاران بود
ایهاالناس ببینید چه آقاست حسین
همۀ خواسته اش بود که دستی گیرد
ورنه از دست کسی آب نمی خواست حسین
چون پدر داغ پسر دید خودش میمیرد
کشتنش نیزه و شمشیر نمی خواست حسین
شاعر : حسین میرزایی
گرچه به غیر از حسین نور نداریم
جز به زیر سایه اش حضور نداریم
نیست غمش با سرور قابل تعویض
جز به زیر پرچمش سرور نداریم
نوکری اش خوبترین حس غرور است
ورنه که تعریفی از غرور نداریم
گر چه که شیرین تر از حسین نشد خلق
بی دَمِ "جانم حسین" ، شور نداریم
هیأت و سینه زنی و اشک و توسل
هیچ کجا این بساطِ جور نداریم
چشم به جز دست با کفایت ارباب
سمت دیگری دَمِ نُشور نداریم
اطلُبُو الحسین مِن المهد أِلی اللَحد
دور از او راحتی گور نداریم
در دل ما کرده است حسین قیامت
هیچ نیازی به نفخ صور نداریم
رفتن کرببلا گرفته ز ما خواب
منتظریم و دلِ صبور نداریم
منتظریم و به زیر این علم سرخ
آرزویی سبز ، جز ظهور نداریم
با قدومت دل عُشّاق مُعَطَّر فرما
خشکی ساحل چشمان مرا تَر فرما
هرچه دارم همه از سفره احسان شماست
روزی نوکر خود نیز مُقَرَّر فرما
آرزوی حرم کرب و بلا کُشت مرا
چَشم من را تو به شش گوشه مُنَوَّر فرما
من مگر بیشتر از حاجت خود خواسته ام؟
پس بیا حاجت من نیز مُقَدَّر فرما...
به تنم کرده زیادی سر من ای آقا
"حُجَجی" وار شهیدم کن و بی سر فرما...
شاعر : محسن زعفرانیه
قرار سوته دلان است کربلای حسین
فضای کوچه دل پر شد از هوای حسین
حسین منی طاها به روشنی فهماند
رضای حضرت حق هست در رضای حسین
خدا به غیر خدایی هر آنچه که دارد
تمام را هبه کرده فقط برای حسین
زمانه با همه پیچ و تاب نتواند
بگیرد از سر ما شور نینوای حسین
چه غم ز درد غریبی بُود کسی را که
به اشک معرفتش گشته آشنای حسین
به روز حشر ندارند حسرت آنها که...
گذاشتند جوانی خود به پای حسین
قرار نیست کسی تا ابد درون دلم
بیاید و بنشیند دمی به جای حسین
مَنی که نامه سیاهم چه میشود روزی
سپید مو بشوم پای روضه های حسین
خدا گواست که این قلب تنگ و نا آرام
همیشه میشود آرام با نوای حسین
شاعر : حسن کردی
عزیزم حسین ع
هرکس دچارت گشت پس زد چاره ها را
بیچاره خود کرده ای بیچاره ها را
خورشید را هم مشتری خویش کردی
مجذوب نورت کرده ای سیاره ها را
در کشتی امن نجاتت جا گرفته
هرکس رها کرده است تخته پاره ها را
ما که به غیر از خانه ات جایی نداریم
در خانه ات جا داده ای آواره ها را
وا مانده ام در رزق پاک تو چه سرّی است؟
که پاک کرده دامن بدکاره ها را
از لطف مادرهاست اهل روضه هستیم
در روضه جنباندند چون گهواره ها را
دیدم که آب حوض صحنت سرخ رنگ است
از غصه خون کردی دل فواره ها را
آرش براری
ارباب حسین ع
خورشید گرمِ دیدنِ رخسارِ ماهِ توست
هر کس بها گرفت،یقین در پناهِ توست
آدم شدم به لطفِ عزای مُحَرَمَت
این عبدِ رو سیاهِ خدا،سر به راهِ توست
گَر یک دهه ز ماتم اولادِ فاطمه
آشفته می شویم،دلیلش نگاهِ توست
پیراهنِ سیاه،که مخصوصِ روضه است
زیباترین لباسِ غلامِ سیاهِ توست
شش گوشه ی تو قطعه ای از جَنَت است،نه!
اصلا بهشت قطعه ای از بارگاهِ توست
محمد حسین ذاکری
(( هزار امید ))
امید آخر دل های بی قرار حسین
مرا هزار امید است و هر هزار حسین
به کوه امنیت و بندگی رسید سریع
به کشتی توهرآن کس که شدسوار حسین
تویی که شان نزول تبارک الهی
خدا به خلقت تو کرده افتخار حسین
خدا به طالع ما مهر نوکری زده است
به غیر نوکریت نیست کار و بار حسین
غلام و نوکر و مداح و شاعر و خادم
گذاشتی سر ما اسم مستعار حسین
گناهکارم و در بین خلق محترمم
غلامی تو به من داده اعتبار حسین
ازاین محبت واین عشق واین حسینیه ها
هزار شکر که لایمکن الفرار حسین
اگرحبیب به عشقت دوبارجان داده ست
هزار جان بده تا من هزار بار حسین
شاعر : مجتبی خرسندی
برای نوکری خوب است نوکر
مرا مستی اگر که سر بگیرد
دلم تا کربلایت پر بگیرد
برای نوکری خوب است نوکر
اجازه از علی اکبر بگیرد
ندارد کار با فقر و نداری
کسی که روزی از این در بگیرد
رسول ترک خواهم شد برایش
مرا عباس اگر در بر بگیرد
بگو سینه زنان جمع اند اینجا
بیاید خواهرت نوکر بگیرد
عزیزاللهی و جای عجب نیست
تورا بردوش پیغمبر بگیرد
کشیدم چشمهایم را به پرچم
که اشکش را ازین محضر بگیرد
چنان بخشیده شد زائر کنارت
ندا آمد عمل از سر بگیرد
خودم که کاری از دستم نیامد
براتم را مگر مادر بگیرد
خدا داده ست قولش را به زهرا
برایت روضه در محشر بگیرد
بگو کی میرسد آن جمعه ای که
دعاهای فرج آخر بگیرد
اگر که ذکر لبم غیر ربنا نشود
به جز وصال تو مقصود آتنا نشود
چقدر هی شب جمعه بیاید و برود
و روزی من بیچاره کربلا نشود؟
شفا گرفته ام اما چرا فراق حسین
به تربت دل گودال هم دوا نشود؟
خدا کند که نیاید شبی که از غم تو
سرشک ناب به چشم من آشنا نشود
رگ حیات ، فدای کسی که در قتلش
به غیر ذات خداوند خون بها نشود
خدا کند که به هنگام مرگ ، جز نامت
صدای دیگر از این حنجره رها نشود
چگونه تن بسپارم به دست تابوتم
که حامل تن شهزاده جز عبا نشود؟
فقیه ، درس تو بحث کفن شده؟ بس کن
کفن برای بدن غیر بوریا نشود
خدا کند که بگرییم تا هلاک شویم
اگرچه حق تو با مرگ هم ادا نشود
**********
به قصد قربت ، هر کس
من رایتم شما شه دربار یا حسین
باز آمده گدای گرفتار یا حسین
ایلم غلام،همه اجداد من غلام
برده شدم بیا سر بازار یا حسین
این حاجتم شده که ببینم ضریح تو
بگشا گره ز کار گرفتار یا حسین
آقا قرار و وعده ی ما ظهر اربعین
با چشم خیس صحن علمدار یا حسین
حا،سین،یا و نون حروف مقطعه
ذبح العظیم معنی اسرار یا حسین
تو کشته ی دوشنبه ی شهر مدینه ای
تو داغدار میخی و مسمار یا حسین
در قتلگاه تو پیچیده بوی یاس
مادر رسیده بر سرت انگار یا حسین
وقتی که کار شمر تمام شد، شروع شد
تازه اسارت و غم و آزار یا حسین
باور پذیر نیست زنی از قبیله ات
باشد میان مجلس اقیار یا حسین
یا در خرابه ای بکشد نازدانه ای
با ناخ