از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
از درگه تو که کعبۀ امّید است
نومید کسی نرفته، ما هم نرویم
- جمعه
- 6
- اردیبهشت
- 1398
- ساعت
- 18:15
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
از درگه تو که کعبۀ امّید است
نومید کسی نرفته، ما هم نرویم
میروم با تو ز مرز هیجان بالاتر
از سراپرده درگاه جنان بالاتر
آسمان گرچه نشد لایق همدم شدنت
میروم با تو از آفاق جهان بالاتر
"در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد"
نیست چون ساعتی از وقت اڌان بالاتر
ظرف سیمای تو شد آینه قوس نزول
گرچه هستی تو ازاین طرز بیان بالاتر
قدری از مرتبه قوس صعودت جانا
روح ما را بسوی خود بکشان بالاتر
شرف عرش به وجه الهی ات باشد و بس
ای مقامات تو از هر چه مکان بالاتر
آشکار است از آن روی کلیم الهی ات
با خدا همنفسی از همگان بالاتر
به جهنم اگر افتد گڌرم باکی نیست
با تو دارم خطی از خط امان بالاتر
قدرت از روز ازل در ید بیضای تو بود
شاهد جلوه دستان تو زهرای تو بود
میروم با تو ز مرز هیجان بالاتر
از سراپرده درگاه جنان بالاتر
آسمان گرچه نشد لایق همدم شدنت
میروم با تو از آفاق جهان بالاتر
"در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد"
نیست چون ساعتی از وقت اڌان بالاتر
ظرف سیمای تو شد آینه قوس نزول
گرچه هستی تو ازاین طرز بیان بالاتر
قدری از مرتبه قوس صعودت جانا
روح ما را بسوی خود بکشان بالاتر
شرف عرش به وجه الهی ات باشد و بس
ای مقامات تو از هر چه مکان بالاتر
آشکار است از آن روی کلیم الهی ات
با خدا همنفسی از همگان بالاتر
به جهنم اگر افتد گڌرم باکی نیست
با تو دارم خطی از خط امان بالاتر
قدرت از روز ازل در ید بیضای تو بود
شاهد جلوه دستان تو زهرای تو بود
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه...
به چلچراغ تو امشب دخیل میبندم
دلم گرفته از این اتّفاقهای سیاه
ببین چگونه ز جور زمانۀ غدّار
کنار صحن تو آهوی دل گرفته پناه
نمانده است برایم به جز دو گونۀ خیس
همین که دیدهام از دور گنبدت را... آه
سپهر سجده بر این در کُنَد غروب غروب
فرشته بوسه بر این دَر زَنَد پگاه پگاه
تو را به عصمت زهرا، تو را به جان جواد
که ناامید مگردان مرا از این درگاه
میان خلسه و بیتابیام که میشنوم
صدای دلکش نقّاره خانه را ناگاه
شکست بغض و سکوت مرا ز گلدسته
ندای «اشهد ان لا اله الّا الله»
جواب اینهمه دلتنگی مرا بدهید
آهای آینههای نشسته بر
اگر باران نمیرویاند، نامت در نگاه من
کجا حُرمت نگه میداشت آتش بر گناه من؟...
دخیلِ غرفههای استجابت میشود عمری
به امید شفاعت، دستهای بیپناه من
به پابوسِ ضریح مهربانیهات میآیم
غریبی میکند امّا دلِ غرق گناه من
امیری کن، مگر بالا کند روزی سرِ خود را
دلِ حسرت نصیب و چشمهای روسیاه من
تمام شعرهایم نذرِ نامِ مادرت، شاید
شود بر آستانبوسی درگاهت گواه من
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
میتابد از تمام زوایا بر این دیار
میآید و به پیکر ما جان میآورد
جغرافیای شرق به هم میخورد، ببین
دارد نسیم، بوی بهاران میآورد
آه ای کویرهای ترکخورده، از عطش!
او چشمۀ کرامت و احسان میآورد
رو میکند به جانب آفاق بیکران
یک آسمان ترنّم باران میآورد
این سرزمین، بهار قدمگاه سبز اوست
او هر دلی که هست به فرمان میآورد
بر دوش خود ردای پیمبر نهاده است
در دست خود نگین سلیمان میآورد...
قرآن ناطق است که لب باز میکند
او از کتاب، مدرک و برهان میآورد...
ای آسمان بگو که ندیدهست چشم تو
ابری که با خود اینهمه باران میآورد...
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تا چشم کار میکند اینجا
جمعیّت است و نور و کبوتر
امشب کبوتر دل تنگم
مهمان آشیانۀ آقاست
امشب تنم نشسته در آشوب
گویی نقارهخانۀ آقاست
آقا بگیر دست دلم را
از پشت آن ضریح طلایی
چشمانتظار مرهم سبزیست
این زخم، زخم کرببلایی
امشب حرم، چقدر شلوغ است
بوی اذان رها شده در باد
مثل همیشه میشکند تلخ
بغضی کنار پنجرهفولاد...
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که «یا رضا» گفتیم معبر باز شد
اولِ نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریۀ زنها یکی واضحتر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر سالها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفرۀ یک شعر آیینی دیگر باز شد
::
مادر از باب الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد...
یا امام رضا(ع)
ای هشتمین نور هدی،خورشید خاور
ای خاک خوشبوی تو با جنت برابر
از کودکی مهر تو در این دل مقیم است
دلهای بسیاری چو من،کردی مسخر
صحن وسرایت بهترین تصویر ذهنم
دیدار آن را از خدا خواهم مکرر
ای کاش جای کفتر صحن تو بودم
تا در جوار تو شب وروزم شود سر
ای حجت ثامن،علی موسی الرضا جان
ای عالم آل نبی فرزند حیدر
آقا میان نوکران جایی به من ده
خدمت به درگاه توباشد نیک زیور
دیریست من هستم گدای درگه تو
مولا عطا کن گوشه چشمی ،روز محشر
شعر:اسماعیل تقوایی
یاعلی بن موسی الرضا(ع)
دیدار غریب آشنا آمده ام
پا بوسی حضرت رضا (ع)آمده ام
اوملجاء شیعیان درمانده بود
درمانده ام وبه التجا آمده ام
زائر شده ام نیابت از یارانم
رو سوی حریم باصفا آمده ام
آرام دلم صحن و سرایش باشد
دلبسته ی شاه ارتضا آمده ام
بردرگه او که باب حاجات بود
با حاجت ناگشته روا آمده ام
آهوی دلم زاو ضمانت خواهد
با زمزمه ی رضا رضا آمده ام
هستم دخیل پنجره فولادش
بیمارم ودر پی شفا آمده ام
ای کاش به نوکری قبولم بکند
با گردن کج به این سرا آمده ام
نسیم قدسی یکی گذر کن
به بارگاهی که لرزد آنجا
خلیل را دست، ذبیح را دل
مسیح را لب، کلیم را پا
نخست نعلین ز پای بَر کَن
سپس قدم نِه به طور ایمن
که در فضایش ز صیحهٔ لَن
فتاده بیهوش هزار موسی...
نسیم جنّت وزان ز کویش
شراب تسنیم روان ز جویش
حیات جاوید دمیده بویش
به جسم غلمان، به جان حورا
فلک به گردش پی طوافش
ملک به نازش ز اعتکافش
ز سربلندی ندیده قافش
صدای سیمرغ نوای عنقا
مهین مطاف شه خراسان
امین ناموس، ضمین عصیان
سلیل احمد، خلیل رحمان
علی عالی، ولیّ والا
بگو که «نیّر» در آرزویت
کند ز هر گل سراغ بویت
مگر فشانَد پری به کویت
چو مرغ جنت به شاخ طوبی
...سلطان ابوالحسن، علی موسی، آنکه هست
گلْمیخِ آستانهٔ او ماه و آفتاب
آن کعبهٔ امید که صندوق مرقدش
گردیده پایتخت دعاهای مستجاب
بوی گل محمّدی باغِ خُلق او
در چین به بادِ عطسه دهد مغزِ مُشک ناب
با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند
تابوتِ هر که طوف کند گِرد آن جناب...
روزی که دست او به شفاعت، عَلَم شود
خجلت کشد ز دامنِ پاکِ گنه، ثواب
جودش به شیرِ پرده دهد طعمهٔ سخا
عفوش کشد به روی خطا، پردهٔ صواب
هر شب شود به صورت پروانه جلوهگر
«روح الامین» به روضهٔ آن آسمانْ جناب
قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش
دریای رحمت ازلی بود بیحباب
معلوم میشود که دل آفرینش است
زان گشت مرقدش ز جهان سینهٔ تراب...
هرگاه
...در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
سلطان خراسان که رواق حرمش را
تقدیر به خشت زر خورشید بنا کرد
این منزل جان است و تجلیگه سینا
کز خاک درش چشم ملک کسب ضیا کرد
این محفل قدس است که پروانگیاش را
ارواح به صد عجز تمنا ز خدا کرد
گلزار سبکروحی خلقش به نسیمی
خاشاک به جیب و بغل باد صبا کرد
قندیل، نخست از دل روحالقدس آویخت
معمار ازل قبهٔ قصرش چو بنا کرد...
::
تضمین کنم این مصرع یکتا ز «نظیری»
«میکوشم و کاری نتوانم بسزا کرد»
در دست من خاکنشین نیست نثاری
مشتاق تو اول دل و جان روی به ما کرد
مدهوشم و از سختی هجران نخروشم
زین سنگ ستم، شیشه ندانم چه صدا کرد
گوشه چشمی به ما کن یا رضا
دردهای ما دوا کن یا رضا
عذر تقصیرات ما را کن قبول
بهر خود ما را جدا کن یا رضا
افتخار ماست زوار توییم
حاجت ما را روا کن یا رضا
عاشقانه ما صدایت می زنیم
عاشقانت را صدا کن یا رضا
ما گداییم وتو سلطان کرم
ازکرم ما را عطا کن یا رضا
جمله بیماران بی درمان ببین
قسمت آنها شفا کن یا رضا
قسمت ما کن مکرر مشهدت
خادمی را سهم ما کن یا رضا
مشهد تو معبر کرببلاست
روزی ما کربلا کن یا رضا
روز محشر چشم ما ولطف تو
سر بزن،ما را سوا کن یا رضا
شعر :اسماعیل تقوایی
تا سراغ مدحتان از شاعران بايد گرفت
در چنين شعري جزاي بي كران بايد گرفت
از براي بوسه بر خاك كف پايت مدام
سبقت از طول صف پيغمبران بايد گرفت
پاي احسانت بيفتد هرچه خواهم ميدهي
بس كريمي از كرم لكنت زبان بايد گرفت
بر سر خوانت به قدرش هر كه گيرد لقمه اي
گر تو هم مانند مايي استخوان بايد گرفت
حكم داروخانه دارد چون غذاي حضرتي
تكه ناني هم شده از اين و آن بايد گرفت
محو گنبد در حريمت چون گل ميخك به جا
از گل لبخند زائر زعفران بايد گرفت
طعنه بر الله اكبر ميزند نقاره ها
حاجت خود را كمي قبل از اذان بايد گرفت
نصف دنيا كربلا و نصف دنيا مشهدت
كسوت نصف جهان ، از اصفهان بايد گرفت
خاك درگاه تو بودن از شروط ع
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
هرچه درد است به اميّد دوا آمده بود
از كفِ دست دعای همه درمان میريخت
عطر در عطر در ايوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پريشان میريخت
نور در آينههای حرمت گل میكاشت
از نگاه در و ديوار گلستان میريخت
روی انگشت همه ذکر دعا پَر میزد
از ضريح لب تو آيۀ احسان میريخت
چشم در قاب مفاتيح تو را خط میبرد
روی اسليمی لب، نام تو طوفان میريخت...
روز بر قامت خورشيد فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشيد خراسان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است
دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
میآید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است
گر حرم قسمت ما نیست سلام ما را
به عزیز دل ایران برسانید فقط
همه درهای جهان را به روی ما بستند
دست مان را به خراسان برسانید فقط
گفتند بلا بلا بلا، گفتم چشم
از روز الست با رضا، گفتم چشم
من آمده بودم به ولايت برسم
گفتی «انا من شروطها» گفتم چشم
نامهام را میگذارم باز بر دوش نسیم
راه دشوار است «بسم الله الرحمن الرحیم»
ای سکوتت بهتر از رسم قشنگ گل، سلام!
ای سکوتت دلگشا، مثل اذانهای سلیم
حال تو «الحمدلله» است مانند بهشت
حال ما «العفو» مثل خار و خسهای جحیم
خانۀ تو زادگاه ابرهای بیقرار
خانۀ تو زادگاه آفتاب است از قدیم
حرفهای ما پر از پروانگی هستند، باز
در طواف نور تو پرواز کم میآوریم
چیست تکلیف کسی که در خودش زندانی است
او که دور افتاده از فیض صراط المستقیم
از رمیدنهای آهو ترس و تک افتادگی
بغضهایم را بخوان از چشمهای یاکریم...
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
رطبش طعم نیشکر دارد، تا خدا نیت سفر دارد
از سرانجام خود خبر دارد، شوق پرواز او چه بسیار است!
زخمهای دلش نمک خورده، بارها این چنین محک خورده
از علی گفته و کتک خورده، این برای هزارمین بار است
یاد آن روزهای خوب به خیر! که علی بود و میثم و سلمان
جمعشان جمع بود و میگفتند، رطبت کو؟ که وقت افطار است
در طلوعش غروب پیدا بود، آخر قصه خوب پیدا بود
چوبۀ دار او همین نخل است، لیف خرما طناب این دار است
با زبان علی تکلم کرد، رو به جمع غریب مردم کرد
تا دم مرگ هم تبسم کرد، گفت: این آرزوی تمار است،
که بمیرد فقط به ع
اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظههای رضایی شکسته باش
در کوهسار گنبد و گلدستههای او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش
وقتی به گریه میگذری در رواقها
سهم تمام آینههایی شکسته باش
هر پارهات در آینهای سیر میکند
یعنی اگر مسافر مایی شکسته باش
اینجا درستی همگان در شکستگیست
تا از شکستگی به درآیی شکسته باش
در انحنای روشن ایوان کنایتیست
یعنی اگرچه غرق طلایی شکسته باش
آنجا شکستی و طلبیدند و آمدی
اینجا که در مقام فنایی شکسته باش
امام رضا (علیهالسلام):
«لَا يَخَافُ عَبْدٌ إِلا ذَنْبَهُ وَ لَا يَرْجُو إِلا رَبَّهُ»
بنده نباید بترسد مگر از (عقوبت) گناهش و نباید امید ببندد مگر به (رحمت) خدایش.
? عیون أخبار الرضا علیهالسلام، ج۲، ص۴۴
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
از غیر گناه خود ز چیزی نهراس
دل جز به خدای حی دادار مبند
امام رضا(علیهالسلام):
«لَيْسَ لِبَخِيلٍ رَاحَةٌ وَ لَا لِحَسُودٍ لَذَّةٌ»
خسیس روی آسایش را نخواهد دید و حسود از لذتها بیبهره است.
? تحف العقول، ص۴۵۰
بر مالِ کسان دوختنِ چشم، بد است
رزق من و تو، دست خدای احد است
از زندگی آسایش و لذت نبرد
هر کس به دلش شعلۀ بخل و حسد است
سراغ دست ساقي را من از پيمانه مي گيرم
خبر از زلف يار از پنجه هاي شانه مي گيرم
به هر در ميزنم شايد قرارم پشت در باشد
سرم خورده به سنگ اما در اينجا لانه مي گيرم
چرا توبه كنم وقتي به تو وابسته ام بي حد
من از مهمان سراي تو مي ماهانه مي گيرم
اسير تو شدم آخر ميان صحن آزادي
فقط رزق جنونم را من از ميخانه مي گيرم
قسم بر چشم آهوها قسم بر اين هياهوها
تمام حاجت خود را ز سقاخانه مي گيرم
دلم را داده ام دست امانت داري صحن ات
امانت يا نخواهم داد دل را يا نمي گيرم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
شادند، که با قطار تبریز ـ بهشت
در راه زیارت شما جان دادند
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
آری شگفت نیست که بیسایه میروی
خورشید هم ز سایهنشینان ماه توست
از چشم آهوان حرم میتوان شنید
این دشتها به شوق شکار نگاه توست
بالای کاشی حرم تو نوشته است
هرجا دلی شکست همان بارگاه توست
با این که سالهاست سوی طوس رفتهای
اما هنوز چشم مدینه به راه توست
یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود
دیگر مسافرم ز سفر بازگشته بود
هرچند سبز مانده گلستان باورت
آیینهای جز آه نداری برابرت
راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است
با شوق دیدنت شده آواره خواهرت
دیگر دلی به یاد دل تو نمیتپد
بالی نماندهاست برای کبوترت
مثل نسیم میرسد از ره جواد تو
یع
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد
دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت
خورشید آمد و به ضریح تو سجده کرد
اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت...
از آن طرف فرشتهای از آسمان رسید
پروانهوار گشت و سلام مرا گرفت
زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید
تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت
چشمی کنار این همه باور نشست و بعد
عکسی به یادگار از این صحنهها گرفت
دارم قدم قدم به تو نزدیک میشوم
شعرم تمام فاصلهها را فرا گرفت
دارم به سمت پنجره فولاد میروم
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت
با خودم یک کوله باری از گناه آورده ام
بر امام هشتمین امشب پناه آورده ام
چون که میدانم جلا میبخشد او بر جان و دل
قلبی از سنگ و سر و رویی سیاه آورده ام
من گدایی خسته و درمانده و خار و بدم
با همان حال گدایی رو به شاه آورده ام
خسته و شرمنده ام از این همه بار گناه
با خودم بر حال خود صد حیف و آه آورده ام
قطعه ای هست از بهشت این بارگاه معنوی
رو به سوی قرص نورانی ماه آورده ام
دست خالی آمدم ای شاه خوب و مهربان
با خودم پرونده ای پر اشتباه آورده ام
#وحید_زحمت_کش_شهری
امام رضا(علیهالسلام):
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللهَ فِي نِعَمِ اللهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تُنَفِّرُوهَا عَنْكُمْ بِمَعَاصِيهِ»
ای مردم به پاس نعمتهای الهی، تقوا پیشه کنید و نعمتها را با گناه و معصیت از خود مرانید.
عیون أخبار الرضا(علیهالسلام)، ج۲، ص۱۶۹
ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را
با معصیت و جرم و نمکنشناسی
از خویش مران لطف خدواندی را